📒 #مقایسه_ترجمه📗 #مقایسه_کتاب📓 #مادام_بواری#گوستاو_فلوبر/
#محمد_قاضی و
#رضا_عقیلی/ 648 صفحه/
#نشر_مجید/ چاپ ششم 1397/ قیمت: 55هزارتومان
📕#مادام_بواری#گوستاو_فلوبر/
#مهستی_بحرینی/
#نشر_نیلوفر/ 477 صفحه/ چاپ اول1398 / قیمت: 55هزارتومان
📓فرمان: تمام کلاس پانصد بیت شعر بنویسند! که به آهنگی خشمناک ادا شد همچون فرمان ژوپیتر به بادهای لجام گسیخته مانع بروز هیاهوی تازهای گردید. معلم که اکنون سخت برآشفته بود و با دستمالی که از توی کلاهش برداشته بود عرق پیشانیش را پاک میکرد ادامه داد: «حالا دیگر آرام بگیرید!» و اما شما، «شاگرد تازه»، شما باید بیست بار فعل «مسخره کردن» را به لاتین بنویسید.
ص 82
📕فریاد معلم نگذاشت توفان خندهای که از نو به پا خاست، ادامه یابد. با صدایی خشمگین سرمان داد کشید: «پانصد بیت جریمه برای همهی کلاس» و این را همچون Quos ego* ادا کرد. سپس برآشفته، دستمالی از کلاهش بیرون کشید، پیشانیاش را خشک کرد و ادامه داد: «حالا دیگر آرام بگیرید!» و بعد رو به تازهوارد کرد و گفت:
ـ اما شما، شاگرد تازه، بیست بار فعل Ridiculus Sum** را بنویسید.
ص21
*ویرژیل، انهئید، سرود نخست. نپتون این جمله تهدیدآمیز را که «من شما را...» معنی میدهد، خطاب به بادهای سرکش میگوید.
من مضحکم
ا*ا
📓سال وبایی دیواری را برای توسعه گورستان خراب کردند و سه جریب از زمین پهلو دستی را خریدند. ولی تمام این بخش تازه تقریبا بلااستفاده مانده و قبرها مثل سابق کیپ هم به سمت در ورودی پیش رفتهاند. نگهبان گورستان که در عینحال قبرکن و خادم کلیسا هم هست (و بدین طریق از اموات کشیش نشین دو سره نفع میبرد) از زمینهای خالی برای کشت سیبزمینی استفاده کرده است. با وجود این، مزرعه کوچکش سال به سال محدودتر میشود و هروقت بیماری واگیردار شیوع پیدا میکند نمیداند از مرگ و میر خوشحال باشد یا از ایجاد مقابر غصه بخورد.
ص197
📕در سال وبا، برای اینکه گورستان بزرگتر شود، یکی از دیوارهایش را برداشتند و سه جریب از زمین کناریاش را خریدند. اما این قطعهی تازه کموبیش نامسکون مانده است و زمین سمت در همچنان مثل قدیم از گورها انباشته میشود. نگهبان که در عین حال قبرکن و خادم کلیسا هم هست (و بدین ترتیب از هر جنازهی اهل محل بهرهای دوگانه میبرد) از خالی بودن زمین استفاده کرده و در آن سیبزمینی کاشته است. با وجود این، سالبهسال مزرعهی کوچکش کوچکتر میشود و هر بار که بیماری واگیری شیوع پیدا میکند، نمیداند باید از مرگومیر خوشحال باشد یا از افزایش قبرها در آن زمین غصهدار.
ص109
ا***ا
📓هر چند لحظه یکبار یکی از شمعهای محقر آتشبازی روشن میشد، آنوقت جمعیت متحیر هو میکردند و صدای ایشان با صدای زنانی که در تاریکی غلغلکشان میدادند مخلوط میشد. «اما» ساکت و آرام، خودش را به شانه شارل میچسبانید، چانهاش را بلند میکرد و مسیر نورانی فشفشه را در آسمان تیره با چشم دنبال میکرد.
ص325
📕هرازگاهی فشفشهی کمرمقی روشن میشد آنوقت جمعیت هاجوواج همهمهای به راه میانداخت که جیغ زنهایی هم که مردها در تاریکی کمرشان را قلقلک میدادند، با آن درهم میآمیخت. اِما، خاموش، خود را به نرمی به شانهی شارل میچسباند سپس چانهاش را بالا میبرد و جهش درخشان فشفشه را در آسمان تاریک دنبال میکرد.
ص209
ا***ا
📓ولی کمکم این احساس در او ضعیف گردید و هوسهای دیگر در دلش جمع شد، هرچند احساس علاقه به «اما» در لای آن هوسها همچنان باقی بود. علت این بود که لئون همه امیدش را به یکباره از دست نداده بود، و برای او هنوز یک وعدهی نامشخص مانده بود که همچون میوه زرینی که به شاخه درختی خیالی آویخته باشد به شاخ آینده تاب میخورد.
ص456
📕اما رفتهرفته این احساس فروکش کرد و هوسها و خواستهای دیگری روی آن تلمبار شد هر چند یاد اِما همچنان در آن میان پایدار بود برای اینکه لئون امیدش را یکباره از دست نداده بود و گویی نوید مبهمی، همچون میوهی زرینی آویخته بر شاخهای خیالی، در دورنمای آیندهاش نوسان داشت.
ص309
ا***ا
📓و به صدای بلند چنین خواند: هیچکس مسئول نیست... لحظهای مکث کرد، دست به چشمانش برد، و به خواندن ادامه داد. یک دفعه داد زد: چطور؟... وای!... کمک کنید!... به دادم برسید! و به جز تکرار کلمهی مسموم شده است حرف دیگری نمیتوانست بزند. فلیسیته به طرف منزل داروساز دوید و او در میدان ماجرا را به همه اعلام کرد.
ص596
📕به صدای بلند خواند: «هیچکس مسئول نیست...» از خواندن باز ایستاد، دستی به چشمهایش کشید، دوباره خواند و فریاد زد:
ـ چهطور؟ کمک! کمکم کنید!
و پیدرپی تکرار میکرد: «زهر خورده! زهر خورده!» فلیسیته به سوی خانهی هومه دوید و او هم همین کلمات را در میدان فریاد زد.
ص418
📚 @klidarnews