📚🚨همه سر و ته یک کرباس بودیم؛ چه آن گوسفندی که مطیعانه به کشتارگاه رفت، چه آن دستیاران مودبی که به ماموران مجرم احکام اعدام یاری رساندند. ما هر نقشی را هم که ایفا کردیم، با سرکوب کردن غرایز انسانیمان، بهطرز غریبی مطیع و گوش به فرمان بودیم.
چرا هیچوقت سعی نکردیم از پنجرهها بیرون بپریم، یا تن به یک ترس نامعقول بدهیم و فقط پا به فرار بگذاریم - فرار به جنگلها، فرار به قصد کشته شدن با رگبار گلولههای ماموران؟ چرا وقتی داشتند خانههایمان را زیر و رو میکردند مطیعانه کناری ایستاده بودیم و آنها را تماشا میکردیم؟
چرا من خودم را مثل یک حیوان وحشی روی آن دو مامور نیانداختم؟ چه چیزی برای از دست دادن داشتیم؟ بیشک از این نمیترسیدیم که به مقاومت در برابر بازداشت متهممان کنند. زیرا چه مقاومت میکردی چه نمیکردی، هیچ فرقی در سرنوشت پایانیات نمیکرد. آن رفتارهای مطیعانهی ما، به مقولهی ترس ربطی نداشت.
نوعی حس فلج شدگیِ برآمده از عجزِ خودِ فرد بود، که همهی ما - نه فقط آنهایی که کشته شدند بلکه خود قاتلان هم - به آن مبتلا بودیم.
📕#امید_علیه_امید
🖌#نادژدا_ماندلشتامhttps://t.center/kkfsf