میگویم: «نباید دلخور باشی. منکه نمیتونم تا ابد اینجا بمونم. اون بیرون کلی آدم منتظرمن.»
سیگار را فرو میکند توی قلب آهنی قوطی ماهی تن که اصلا زیرسیگاری نبوده از اول.
- «تنها چیزی که همیشه منتظر آدم میمونه خاکه بابام.»
- «چون تو همیشه با مردههای بیکس و کار سر و کار داشتی، اینجوری فکر میکنی بابا.»
میخندد و میگوید: «تنها حُسن مردهها همینه. دیگه اسم آدمیزاد رو پسلهی خودشون نمیکشن. جنازهی زن و مرد و بچه نداریم. جنازه، جنازه است. چه یک فوج گریه کن داشته باشه. چه بیافته دست بابا رحمان.»
#برشی از رمان در دست انتشار
#نیمی_از_من_سهم_خوابهایم #احسان_رضایی_کلج@khodnevischannel