#شعر📖
زنی ده سالهام
که هزاران دخول، بیمنتِ لذت..
همینجای قصه سر کن
هنوز آفاق نتابیده از بند خدایت رها شدم
تکهپارههای تمامی مقدسات را
که بیشمار سالها بیمنتِ دخول، لذت شوم
نه آفتاب را امیدیست
نه.. تو..را
نه تو را و نه.. من.. را
نه هیچکدام این راهها را
فراموش بارها نوشیدهام
فراموش سالها
فراموش شرابها
دریغِ ثانیهای پاتیل جام
ده ساله زنیام
پنهانِ پشتِ عورت
دوست میداریام هنوز؟
مُردهام به تنت.. چشمت.. تنت.. دستت.. تنت.. تنت.. نت.. نت.. نت.. نَ
نه تو را امیدیست
نه دخول سرد را.. نه.. من.. را
که پوستین پارهییام بر بساط کهنه دنیا
قصیدهای عریان
خاک بر سرت ای من و ای شعر
چوبها خوردهی هرزه
امیدیست؟ مدنیتت را؟
فعالان بیشمارها سال
بیشمارها مرگ
بیشمارها فریاد
دوست میداریام؟
مُردهای به دستهاش، چشمهاش، پلکهاش، دستهاش.. هاش
میگیریام به سینه هق شوم؟
نه دیگر ما را امیدیست
نه آفاق را
که نتابیده هنوز
هق ابتدایام نیامده
از بند خدایت رها شدم
#نسترن_بیگی@khodnevischannel