در کنار آدمهایی باش که نور می آورند و جادو می کنند. آنها که با جادوی کلام و گفتار و نگرش و منش ویژه ی خودشان تو و جهان را متحول می کنند و قواعد بازیهای مرسوم زندگی را بر هم می زنند. کسانیکه ماجراهای زیبایی را برایت روایت می کنند، تو را به چالش می کشند، و بزرگترت می کنند. کسانیکه به تو اجازه نمی دهند خودت را دست کم بگیری و سقف ارزشت را کوتاه، و افق زندگی ات را محدود بپنداری. این جادوگران با قلبهای تپنده و پرشور، قبیله ی اصلی تو هستند، و باید کنارشان بمانی.
به طور تناقضآلودی، خودداری از پاسخ دادن به توهین، یکی از موثرترین پاسخهای ممکن است. یک دلیلش این است که خاموشی ما ممکن است برای فردی که توهین کرده است، گیجکننده باشد؛ به این معنی که نمیداند آیا توهینش را فهمیدهایم یا خیر؛ به علاوه، با این کار اجازه نمیدهیم از توهینش لذت ببرد و در نتیجه به احتمال زیاد پریشان میشود. پاسخ ندادن نشان میدهد که بود و نبود او در نظرمان یکسان است و از آنجا که هیچکس دوست ندارد نادیده گرفته شود، عدم تمایلِ ما به پاسخدهی، احساس تحقیرشدگی را در او بر میانگیزد ...
اگر بخواهی به هر چیزی که به تو گفته میشود واکنشی عاطفی نشان بدهی، به رنج بردن ادامه خواهی داد.
قدرت حقیقی در عقب رفتن و مشاهدهگر بودن است. قدرت در خودداری است. اگر اجازه بدهی کلماتِ دیگران تو را کنترل کند، هرچیز دیگری هم تو را زیر سلطه خواهد گرفت. نفس بکش و بگذار بگذرد.
اول گمان می کردم کلمات را ساخته اند تا آدمی بگوید آنچه بر دل دارد را... حالا اما فکر میکنم کلمات را آفریدند تا آدمی بداند چه چیزها که کلمه نمی شوند چه حرف ها که در هیچ کلامی نمی گُنجد.. #معصومه_صابر
در صف نان انتظار نوبتمان را میکشیم ، زنی که پوشیده تر از مادرم است نوبتش شده نانش را میگیرد و با نگاهی پر از خشم به مادرم با چشمان نیمه بازش با دندانهای فشرده زیر لب استغفار میکند ، موقع رفتن دوباره به مادرم و مردیکه در صف آقایان منتظر نوبتش است و در عین حال به مادرم زل زده است ، نگاهی میاندازد اما عصبانی و خشمگین البته بیشتر نسبت به مادرم ، دور میشود و من درک نمیکنم که چرا آن زن خود را خدا مادرم را شیطان و مرد را آدم میدید؟ آیا او از اینکه مرد با نگاه به مادرم خودش را آلوده به گناه میکرد ناراحت بود، یا از اینکه این توجه فقط به سمت مادرم بود و خودش دیده نمیشد یا شاید فکر میکرد ظرفیت جهنم پر شده و مجبور است این دو انسان گناهکار را در خانه خود نگه دارد.
نه تنها شما همان میشوید که به آن فکر میکنید، بلکه جهان نیز همان میشود که دربارهاش فکر میکنید ... افرادی که زندگی را آوردگاهِ رنج و محنت تلقی میکنند، در برابر انواری که ممکن است زندگیشان را نورانی و درخشان کند، نابینا میشوند ... به عکس، افرادی که نور و درخشندگی جهان را میبینند، حتی نقاط ظلمانی و تاریک را، نور بالقوه به شمار میآورند ...
ثانيه به ثانيه عمر را با لذت سپری کن، در هر کار و هر حال. زندگی، فقط در رسيدن به هدف خلاصه نشده. ما به اشتباه اينگونه ميانديشیم.
مادامی که زنده هستيم و زندگی ميکنیم، هيچ فعاليتی تمام شدنی نيست، بلکه آغاز فعاليتی ديگر است. پس چه بهتر که در حين انجام دادن هر کاری، لذت بردن را فراموش نکنيم. لذت، باعث قدرتمند شدن ميشود و به طرز باور نکردنی، باعث بالا رفتن اعتماد به نفس ميشود.
لذت بردن، هدف زندگی است. تا ميتوانی، همه کارها را با لذت همراه کن. حتی نفس کشيدن، که کمترين فعاليت توست!
شب، زمان مناسبی است که بیندیشیم چه کردهایم تا جهان، بهتر و شفیقتر و دوستداشتنیتر از پیش شود. اگر پاسخی هم نبود، باز شب وقت خوبی است که ببینیم از دستمان چه کاری برمیآید. لازم نیست کاری کنیم کارستان. میشود به امور دست به نقد و ساده پرداخت: تلفنی که هنوز نزدهایم، نوشتن نامهای که بیخیالش شدهایم، تلافی کردن لطفی که نتوانستهایم پاسخ دهیم. برای بخشیدن عشق، فرصت نامحدود است و در دسترس همگان.
احساس بدبختی را بسیار آسانتر از احساس خوشبختی میتوان بیان کرد. بهنظر میرسد که به وقت درماندگی از وجود خویش آگاه میشویم، هر چند ممکن است این آگاهی شکل خودپسندی نفرتانگیز به خود گیرد. این درد من خاص من است، این عصب که درهم کشیده میشود به من تعلق دارد نه به هیچ کس دیگر. اما خوشبختی ما را نابود میکند: هویتمان را گم میکنیم. قدیسان برای توصیف تصورشان از خدا عبارت عشق انسانی را به کار بردهاند و از اینرو به گمانم ما نیز میتوانیم اصطلاحات دعا، مراقبه و تأمل را برای توصیف شدت عشقی که به یک زن احساس میکنیم به کار بریم. ما نیز خاطره و عقل و هوش خود را وا مینهیم و ما نیز دچار حرمان، شب تاریکی، میشویم و گاه به پاداش آن نوعی آرامش نصیبمان میگردد.
هروقت یکی میگرید، دیگری میخندد. دوست عزیز، این قانون عالم است، رمز کمال همهجانبهی آن است. اگر غیر از گریه چیزی در میان نباشد، حاصل یکنواختی محض است و اگر جز خنده چیزی نشنوی خستهکننده است. اما توزیع متناسب اشک و دستافشانی، هقهق و نغمهخوانی، روح عالم را از تنوع لازم برخوردار میکند و این روح بدل به توازن حیات میشود.
تقدیر به آن معنا نیست که مسیر زندگیمان از پیش تعیین شده، به همین سبب اینکه انسان گردن خم کند و بگوید چه کنم “تقدیرم این بوده” نشانه ی جهالت است، تقدیر همه ی راه نیست، فقط تا سر دوراهی هاست، گذرگاه مشخص است، اما انتخاب گردش ها و راه های فرعی دست مسافر است، پس نه بر زندگی ات حاکمی و نه محکوم آنی.
زندگی نمایشی است که هیچ تمرینی برای آن وجود ندارد پس آوازبخوان اشک بریز،برقص بخند وباتمام وجود زندگی کن قبل ازآنکه پرده هافرودآیند و نمایش تو بدون هیچ تشویقی به پایان برسد
رنج ما را دو تکه میکند. وقتی کسی که رنج میکشد، میگوید: «خوبم... خوبم...» به این دلیل نیست که حالش خوب است. برای این است که خودِ درونش به خودِ بیرونش فرمان داده که واژهٔ «خوبم» را به زبان بیاورد. او حتی گاهی اوقات اشتباهی میگوید: «خوبیم.» دیگران فکر میکنند که خودش و اطرافیانش را میگوید، ولی اینطور نیست. او دو تکهٔ خودش را میگوید: خودِ آسیب دیده و خود نمایندهاش. نمایندهای که برای مصرف عمومی مناسب است.
یادآوری خاطرات تلخ گذشته اغلب کار معقولی نیست. این خاطرات مثل مینهای خنثینشدهای هستند که در میدان وسیعی دفن شدهاند؛ میدانی که دور تا دور آن سیم خاردار کشیده شده است. با این حال هر لحظه ممکن است از سر بدشانسی و بیاحتیاطی محض کسی برود آن طرف سیمها و یکی از آنها منفجر شود و زندگی را -که خیلی هم چیز معرکهای نیست- حداقل برای مدتی، از آنچه هست تحملناپذیرتر کند.