kheradgan ☀️📍🕊

#زمین_مادران
Канал
Логотип телеграм канала kheradgan ☀️📍🕊
@kheradgaanПродвигать
71
подписчик
109
фото
11
видео
48
ссылок
ناشر تخصصی در زمینه آثار آسیای میانه، فارسی‌زبانان غیر ایرانی، و ایرانیان خارج از کشور 📩✏ @Yosefi529 #kheradganpub اینستاگرام: kheradgan.pub
📚: #زمین_مادران
🖋: #شهزاده_سمرقندی
🇹🇯 #تاجیکستان

آفتاب دل دل می زد. صحرا با سختی نفس می‌کشید، رنگ‌های تاریک مرده بود و روشنی غلبه داشت. برعکس اتاق بیمارستان که روشنی را کشته بود و تیرگی را حکم‌فرما کرده بود. دیوارها پر بود از نوشته‌های پرتاب‌شده بر سر و روی مبل اتاق، و در پوست میز و صندلی نقش‌های کوچک آفتاب فرو نشسته بود. آفتابک‌های حکاکی‌شده به سبک کودکانه و ابتدایی. آفتابک‌های خیره به حزن در و دیوار. چهار دیوار نرم به سان چهار بازوی خالکوبی شده بود...

@kheradgaan
📚: #زمین_مادران
🖋: #شهزاده_سمرقندی
🇹🇯 #تاجیکستان

مادر استعداد عجیبی در عریان کردن حقیقت داشت. از حقیقت نمی‌ترسید. به عشق می‌بالید. مادر بود که بار اول کنارم نشست و گفت فکر کنم عاشق شده‌ای. من در بند نفرت و آزردگی از میخائیل هیچ باری هم دقت نکرده بودم که تمام گرفتاری ذهنی‌ام چه گفتن و چه نگفتن او بود. از مهربانی‌اش سر به آسمان می‌کشیدم و از تندی‌اش عصبانی و بی‌قرار می‌شدم. این درگیری‌های روزانه را هیچ باری عشق ننامیدم، اما شاید دشمنی بود که بدون حضورش مبارزه‌ای که به روزگار من تبدیل شده بود معنا نداشت...

@kheradgaan
بانو #شهزاده_سمرقندی نویسنده، شاعر و روزنامه‌نگار تاجیک مقیم هلند است. وی در سال ۲۰۱۶ برنده جایزه قدردانی "بهترین نویسنده منطقه اوراسیا" شد که هر ساله به کل فعالیت‌های ادبی به یک نویسنده زن در این منطقه داده می‌شود.
از ایشانتا کنون دو کتاب: ریگستان و #زمین_مادران در ایران منتشر شده است.

@kheradgaan
📚 #زمین_مادران
✏️ #شهزاده_سمرقندی

دوست داشتم آرامش خیال او را می‌داشتم و می‌توانستم بین آن همه گرفتاری‌ها سر میز کاری بنشینم و از او تقلید کنم. شکل و شیوه نوشتنش را آموخته بودم اما روح کلماتش را نه. وقتی می‌نوشت واژه‌ها خمیازه می‌کشیدند بیدار می شدند و به همدیگر به طرز عجیبی وصل می‌شدند. شروع می‌کردند به راه رفتن. وقتی دنبالشان می‌کردم به نگاهم مثل بادبادکی بسته می‌شدند تا به آخر واژه‌ها...

@kheradgaan
📚 #زمین_مادران
✏️ #شهزاده_سمرقندی

زیاد طول نکشید تا فیلمنامه را از بر کردم. مادر تقریباً هر روز از دوران نوجوانی و دوران قهرمانی‌های خود می‌گفت. داستانی که به ریش روزگار من می‌خندید و هم زمان که می‌خندید در ریشه‌هایم می‌پیچید. اما شگفتی‌ام در آن بود که چطور این مرد بیگانه روزگار مادر را بهتر از همه ما توانسته بود موشکافی کند. روزگار زنی را که تمام عمر نبرد مردانه با زمین داشت...

@kheradgaan
☀️📍

📚 #زمین_مادران
#شهزاده_سمرقندی

مادر انگار درخت چنار بود که مرد و زن به سایه آن پناه می‌بردند. سایه‌ای که پر بود از فراغت و آرامش، پر بود از کودکان عریان با شکم‌های ورم کرده که به جز بازی و غذا نگرانیِ دیگری نداشتند. من در میانشان با لاغری و آرامی خود یک گردن بالاتر بودم؛ گردنی که مثل شترمرغ بلند می‌ماند وقتی می دویدم، وقتی می نشستم.
سایه مادر زمین زیر پایمان را در گرما خنک و در سرما گرم می‌کرد. هیکلی داشت با وقار و شانه‌هایی پهن و پستان‌هایی برجسته. هرچه مادر داشت من از آن محروم بودم؛ مثل نهالی که در سایه درخت کمرنگ و نازک رشد می‌کند...

@kheradgaan