یه روزی پسر بچه ای توش بود به نام غلامعلی پیچک که بعدها شد فرمانده عملیات غرب کشور و طوری شهید شد که برایش دومزار درست کردند. مامانش از بقالی سرکوچه واسش بستنی خرید. پسر بچه بستنی شو تو #آستینش قایم کرد آورد خونه، مامانش می گفت: وقتی رسیدیم خونه رو کرد بهم و گفت: مامان بستنیم آب شد ولی دل بچههای کوچه #آب نشد... حالا آدمای همین مملکت بعضیامون به جایی رسیدیم که عکس خانهها و غذاها و نوشیدنیها و لحظه به لحظه سفر و مهمانی و #سفره یلدا و #میوهی نوبرمون رو میفرستیم تو اینستا و.... برامون هم فرقی نمیکنه که مخاطبمون داره یا نداره، #گرسنه است یا #سیره حواسمان باشد!!