◦•●◉✿ دانستنے هاے خانمانہ ✿◉●•◦

#قسمت_سوم
Канал
Логотип телеграм канала ◦•●◉✿ دانستنے هاے خانمانہ ✿◉●•◦
@khanoOomanehaПродвигать
8,03 тыс.
подписчиков
13,7 тыс.
фото
3,17 тыс.
видео
3,17 тыс.
ссылок
. 👇💕 تعـــرفه تبليغـات کانال خانمانه 💕👇 https://t.me/joinchat/AAAAAEFFwfPebSyFUKevBg .
◦•●◉✿ دانستنے هاے خانمانہ ✿◉●•◦
#قسمت_دوم 🌹مثالهای اولویت🌹 نماز خواندن😇 در نماز خواندن رعایت ترتیب اهمیت داره, اول وضو... همه کارهای وضو هم باید به ترتیب باشد, برای نماز هم رعایت ترتیب و موالات از ضروریات است اگه ترتیب در آنها رعایت نشه وضو باطل و نماز باطله😕 به نظرتون بین همسر و…
#قانون_الویت

#قسمت_سوم

❄️مثال های #اولویت❄️

❄️به نظرتون #اولویت بین نماز اخر وقت و پدر و مادر کدومه؟🤔
#اولویت👇
نماز اخر وقت،چون واجب☺️ و خداوند بنده کاهل نماز را دوست ندارد. پس فرصتی از والدین میگیریم و بعد از نماز خدمتشون میرسیم😊

❄️اولویت بین ساعت خواب و عبادت چطور؟😴

#اولویت ساعت خواب😴
چون عبادت باید با نشاط باشه. سستی و خواب آلودگی در عبادت شایسته خداوند یکتا نیست. 😉

❄️#اولویت بین خوب دیدن و خوب شنیدن؟👁👂
#اولویت خوب دیدن👁
چون حضرت علی علیه السلام فرمودند: ❤️بدانید که بین حق و باطل، بیش از چهار انگشت، فاصله نیست.

🔸یکی از حاضران پرسید: چگونه بین حق و باطل، بیش از چهار انگشت فاصله نیست؟ امام ـ علیه السلام ـ انگشتان را کنار هم گذارد و بین گوش و چشم خود قرار داد، سپس فرمود: «الباطل ان تقول سمعت، والحق ان تقول رایت؛ ؛باطل آن است که بگوئی شنیدم، و حق آنست که بگوئی دیدم» (خطبه 141 نهج البلاغه)

یعنی شنیدنیها را مثل دیدنیها که با چشم دیده ای، باور مکن و تا یقین نکردی، سخن این و آن را، درباره افراد نپذیر.

❄️#اولویت بین خوب شنیدن و خوب گفتن؟👂🗣
#اولویت خوب شنیدن👂
چون اگر من خوب خوب بشنوم این خوب شنیدن را به عالم ارسال میکنم و بعد اون را دریافت میکنم اما اگر خوب حرف بزنم اما خوب گوش ندم دیگران هم حرف من را گوش نمی دن و فقط حرف می زنند.
در خوب شنیدن یادگیری و شناخت افزایش پیدا می کند.🔮

ما معمولا4درصد می شنویم⛔️⛔️ 94درصد در حال حرف زدنیم⛔️⛔️

ادامه دارد....

حتما دنبال کنید عااالیه


@khanoOomaneha
@mehr_baanu
◦•●◉✿ دانستنے هاے خانمانہ ✿◉●•◦
💢 #ارتباط_ناشایست شوهر با زن ها #قسمت_دوم 📨 #استاد_دهنوی:🔻 حالا اگر این از حدش بگذرد یعنی آقا روابط ناشایستی دارد و خانم هم متوجه شده و یقین هم دارد و همه ی راههای توجیه هم بسته شده ، در اینجا گفتیم که خانم تغافل کنند و ریشه یابی کنند. خانم…
💢 #ارتباط_ناشایست_شوهر_بازن_ها

#قسمت_سوم

📨 #استاد_دهنوی:🔻

🔹 منظور از ریشه یابی این بود . این اختلالات قابل درمان است . البته این اختلالات از طرف خانم هم می تواند باشد . مثلا ممکن است علت آن واژینیسم باشد که قبلا توضیح داده ایم . الان خانم و آقا وارد زندگی شده اند و زندگی را شروع کرده اند ، اما #عروسی نکردند یعنی خانم هنوز دوشیزه خانم هستند . این باعث میشود که نتوانند ارتباط برقرار کنند . مشکل دیگر ممکن است واژینیت باشد که بعد از عروسی است و روان شناسان کمک میکنند . اگر علت جسمی باشد ، ارولوژیست کمک میکند . اگر روحی باشد سِکستراپیست کمک می کند . اگر این سرد مزاجی هورمونی باشد مثلا دوپامین کم ترشح میشود ، در اینجا متخصص غدد و روانپزشک می تواند کمک کند . گاهی ممکن است که خانم ها خودشان علت را نمی دانند به روانپزشک مراجعه کنند .

🔸اگر آنها نتوانند کمک کنند ، به متخصصان دیگر ارجاع می دهند . گاهی ممکن است دو یا چند متخصص با هم کارکنند . الان در تهران در بیمارستان ها برای این مشکل ، گروه درمان وجود دارد . مشکل ما این است که بیشتر مردم ما به این مشکل توجه ندارند و نمی دانند یا اگر هم می دانند ، پیگیری نمی کنند و دنبال درمان نمی روند...

ادامه دارد ...

💐زن همانند گل است💐

@khanoOomaneha
┄┅┅❀👰❀┅┅┄
180601_1248
دلبستگی و وابستگی. دکتر محسن محمدی نیا معین روانشناس
🌹#وابستگی و #دلبستگی: #قسمت_سوم
آیا وابستگی آفت رابطه است؟
چگونه در یک رابطه عاشقانه #وابسته نشویم؟
بشنویداز:
#دکتر_محسن_محمدی_نیا #معین
#روانشناس


.
@khanoOomaneha
┄┅┅❀👰❀┅┅┄
✳️ #آموزش #عشوه و #لوندی

#قسمت_سوم

پیامبر اسلام (ص) فرمود :
هر وقت با شوهرت تنها شدی لباس #حیا رو دربیار و وقتی بیرون شدی دوباره لباس حیا رو بپوش .

طرز لباس پوشیدن
این سبک معمولا زمانی استفاده میشه که هدف از ناز و عشوه تحریک جنسی و سکس باشه . این اتفاق معمولا باید ۲ بار در هفته رخ بده ( یادت باشه بیشتر نشه که عادی میشه برای شوهرت )
لباس تحریک کننده بپوشید . دامن چاکدار و یا لباس زیر توری بپوشید .بعد برید جلوی شوهر بخت برگشته 😜 نمایش بدین .
سعی کنید با موج دادن به بدن ، اون قسمت هایی از بدن تون که شوهرتون بیشتر با اونا تحریک میشه رو نمایش بدید .
بهتر اینه یه دفعه لخت نشید . بلکه باید چند دقیقه باید طول بکشه . در واقع باید عذابش بدید 😁
چطوری ؟
فرض کنید شوهرتون مثلا از بالاتنه ی شما بیشتر تحریک میشه . میرید جلوش ، اول کمی نمایشش بدید . بعد نشون بدید که اون قسمت رو می خواید لخت کنید . کمی لباس رو پایین بکشید . به چشماش نگاه کنید 👀 با اشاره 👈 بهش بگید که به بالاتنه ی شما نگاه کنه .
حرکات موجی دورانی بدن باید ادامه داشته باشه . حالا کمی بیشتر پوشش اون قسمت رو پایین بکشید . دوباره اشاره و دوران رو ادامه بدید . این روند باید تا زمانی ادامه پیدا کنه که حدود ۸۰ درصد بالاتنه ی شما لخت شده باشه .
حالا موقع حال گیریه 😜
پوشش رو کامل بکشید بالا !!!
دوباره شروع کنید . البته با دو برابر سرعت بیشتر . بازم تا حدود ۸۰ درصد پیش برید . کمی مکث کنید و بعد آروم آروم پوشش رو به طور کامل کنار بزنید . بذارید چند لحظه اون قسمت رو ببینه . دوباره غلافش کنید !
حالا عقل و هوش از سر شوهر جان رفته 😉

ادامه دارد ... ↙️

@khanoOomaneha
#رمان 🌸
#تاپروانگی 🦋
#قسمت_سوم 📍


ترانه آمده بود با یک کوه حرف و خبر داغ، دسته گل نرگس و قیمه نذری زری خانم ،مادر شوهرش.
شاید توی این دنیا تنها کسی که به علایقش اهمیت می داد همین ترانه بود و بس.
با دستی که به شانه اش خورد حواس پرت شده اش را جمع کرد.
_ریحان جون دیدی که خدا چقدر زود حاجت شکمو میده؟!
_شما هم واسطه ای نه؟
_شک نکن!والا انقدری که زری خانوم از دور هوای تو رو داره ها یه وقتایی لجم می گیره ازت...
_چیه خواهری یکیم پیدا شده ما رو یاد می کنه تو ناراحتی؟
_ناراحت که نه چون بالاخره از من هیچی کم نمیشه ولی خب گفتم که در جریان حسادتام باشی!
.
و چقدر همیشه حسرت زندگی جمع و جور خواهرش را می خورد که از بعد ازدواج با مادرشوهرش زندگی می کردند و با همه ی سادگی و سختی خوشحال و دور هم بودند،برعکس خودش که ناخواسته اسیر تجمل پوچ خانواده ارشیا شده بود،هر چند مادر و برادرش ایران نبودند اما زخم زبان از دور هم شنیده می شد و خنجر می زد بر دل نازکش!
.

آلبوم گوشی ترانه را می دید که پر بود از عکس های دو نفره و خندانش با نوید ... خداروشکر تار می دید!گاهی همینقدر حسود می شد ...حتی بیشتر از شوخی های غیرواقعی ترانه
تازگی ها دیدش هم دچار مشکل شده بود.مثل قبل نمی توانست خوب بخواند و ببیند،اما از رفتن پیش چشم‌ پزشک و عینکی شدن هراس گنگی داشت...
مثل بچه ها!دلش می خواست حالا که مادری نیست،حداقل ارشیا به اجبار دستش را بگیرد و به مطب ببرد.
بعد هم دوتایی فِرمِ قشنگی انتخاب کنند،یا نه،حتی هر چه که او می پسندید ...مثل همیشه!
آهی کشید و فکر کرد که کاش فقط می فهمید سوی چشم های زنش چقدر کم شده ...دکتر و عینک فروشی پیشکش!
.
ذهنش پَر کشید به سال ها قبل و خاطره ی اولین هدیه ای که گرفته بود.
هوا سو‌ز برف داشت اما خبری از سپیدپوش شدن زمین نبود هنوز.
کلاسش تمام شده بود و با نگار مشغول حرف زدن و قدم‌ زدن به سمت ایستگاه بود که با شنیدن صدای بوق برگشت.
ارشیا بود ... توی ماشین آن چنانیش لم داده بود و با غرور همیشگی نگاهش می کرد.
دلش قنج زد هم برای او هم برای نشستن در جایی گرم و نرم‌.
تند و‌ با عجله از دوستش خداحافظی کرد و سوار شد.
برای سلام‌ پیش دستی کرد و‌ به جواب زیر لبی او رضایت داد.دست های یخ زده اش را جلوی بخاری گرفت تا گرم شود.
با هم محرم بودند و تازه عقد کرده،ولی هنوز هم کم رویی می کرد وقتی اینطور خلوت می کردند.
ماشین راه افتاد بدون هیچ حرفی،نمی فهمید این همه سکوت خوب بود یا بد،از نداشتن علاقه بود یا...!؟

چند وقتی بود که قدرت تفکیک و حتی حس اعتمادش نسبت به همه ی آدم ها کم و کمتر شده بود.
خودش وارد بیست و سه شده بود
اما ارشیا سی و دو را پر می کرد.

دقایقی از باهم بودنشان گذشته بود که بلاخره دستش را گرفت و گفت:
_از این به بعد دستکش چرم بپوش!
پر از تعجب شد،از شوق شکستن سکوت خندید و با لحنی که بی شباهت به مخالفت بچگانه نبود گفت :
_ولی من از چرم خوشم نمیاد!
اخم ارشیا را جذاب می کرد و همانقدر ترسناک شاید!
_چون هنوز بچه ای!به همین دستبافت های خانم جانت اکتفا کن پس.

ادامه دارد...

#الهام_تیموری

👰 @khanoOomaneha 👰

🎀 ڪـانـال دانستنیہـاے خانمانه🎀
🔆🔆

❤️💞💛❤️💞💛❤️💞💛
#عاشقانہ_دو_مدافع❤️
#قسمت_سوم
￿
ســر جـــام نشستہ بودم و تکوݧ نمیخــوردم
سجادے وایساده بود منتظر مـݧ ک راه و بهش نشوݧ بدم اما من هنوز نشستہ بودم باورم نمیشد  سجادے دانشجویے ک همیشہ سر سنگیـݧ و سر بہ زیر بود اومده باشہ خواستگارے مـݧ
مـݧ دانشجوے  عمراݧ بودم
اونم دانشجوے  برق چند تا از کلاس هاموݧ با هــم بود





همیشہ فکر میکردم از مـݧ بدش میاد تو راهرو دانشگاه تا منو میدید  راهشو کج میکرد 
منم ازش خوشـم نمیومد خیلے خودشو میگرفت.....
چند سرے هم اتفاقے صندلے هاموݧ کنار هم افتاد ک تا متوجہ شد جاشو عوض کرد
این کاراش حرصم میداد  فکر میکرد کیه البتہ ناگفتہ نماند یکمے هم ازش میترسیدم جذبہ ے خاصے داشت
تو بسیج دانشگاه مسئول کاراے فرهنگے بودچند بار عصبانیتشو دیده بودم 
غرق در افکار خودم بودم ک
با صداے ماماݧ ب خودم اومدم
اسمااااااء جاݧ آقاے سجادے منتظر شما هستـݧ
از جام بلند شدم ب هر زحمتے بود سعی کردم خونسردیمو حفظ کنم
 
ماماݧ با تعجب نگام میکرد
رفتم سمت اتاق بدوݧ اینکہ تعارفش کنم و بگم از کدوم سمت باید بیاد
اونم ک خدا خیرش بده از جاش تکون نخورد  سرشو انداختہ بود پایـیـݧ دیگہ از اوݧ جذبہ ے همیشگے خبرے نبود  حتما داشت نقش بازے میکرد جلوے خوانوادم





حرصم گرفتہ بودم هم تو دانشگاه باید از دستش حرص میخوردم هم اینجا
حسابے آبروم  رفت پیش خوانوادش
برگشتم و با صدایے ک یکم حرص هم قاطیش بود گفتم
آقاے سجادے بفرمایید از اینور
انگار تازه ب خودش اومده بود سرشو آورد بالا و گفت بله
بلہ بلہ معذرت میخواهم
خندم گرفتہ بوداز ایـݧ جسارتم خوشم اومد
رفتم سمت اتاق اونم پشت سر مــݧ داشت میومد
در اتاق و باز کردم و تعارفش کردم ک داخل اتاق بشہ...

👰 @khanoOomaneha 👰

🎀 ڪـانـال دانستنیہـاے خانمانه🎀
#رمان_پناه
🌸
#قسمت_سوم


باورم نمی شود ! هنوز هم همان حیاط است .
باغچه ی بزرگش پر از درخت و گل و گلدان های شمعدانی و حسن یوسف ، حتی حوض کوچکش هم پابرجاست ... نفس عمیقی می کشم و با صدای دختر حاج رضا به خودم می آیم :
+بفرمایید بالا
مهربان است ! مثل لاله ... چشمم می افتد  به تخت چوبی کنار حیاط که زیر سایه ی درخت هاست و فرش دست بافتی هم رویش پهن شده .
_میشه اینجا بشینم ؟
+هرجا راحتی ، میام الان
_مرسی
نفسی عمیق می کشم و روی تخت کنار حیاط می نشینم.خسته ی راهم و منتظر ... نمی دانم چرا و چطور به اینجا رسیدم اما دلم می خواهدش .
انگار مادر حضور دارد و نگاهم می کند ، عزیز هست و برایم پشت چشم نازک می کند .انگار برگشته ام به تمام روزهای خوبی که بی مهابا گذشت ،صدای مادر توی گوشم زنگ می زند .
"دختر که از درخت بالا نمیره ... خوب باش پناهم ، بیا ماهی گلی ها رو بشمار "


بعد از او دیگر هیچکس نگفت "پناهم" انگار فقط پناه خودش بودم و بس، شاید هم برعکس ...
حوض آبی رنگ را انگار گربه ها لیس زده اند که اینطور خلوت و خالی شده
احساس خوبی دارم از این غربتی که پدر می گفت اما امیدوارم به در به دری امشب نرسد !
انگار زمان کندتر از همیشه می گذرد ، بی دلیل بغض می کنم .اگر قبولم نکنند ؟ ... کاش ته همین کوچه ی بن بست برای همیشه در خاطرات دور و شیرینم مدفون می شدم اصلا !
راستی کسی هم هست که برای نبودنم چله بگیرد !؟
صدای قدم هایی می آید و دستی  رو به رویم دراز می شود .
+بفرمایید ، شربت آلبالوی خونگی
چشمانم به نم نشسته اما با لبخند لیوان را برمی دارم و تشکر می کنم.
می نشیند کنارم ، شربت را مزه می کنم و می گویم:
_خوشمزست
+نوش جان ، مامانم عادت داره که هنوز مثل قدیما خودش شربت و مربا و رب و این چیزا رو درست کنه
_عالیه
چهره اش دلنشین است ، اجزای صورتش را انگار طراحی کرده باشند همه چیزش اندازه و خوش فرم است و چشم های عسلی رنگش بیش از همه جذابش کرده . چشمکی می زند و می پرسد :
+پسندیدی؟
لبخند می زنم و او دوباره می پرسد:
+مسافری؟
دلم هری می ریزد ، تازه یاد شرایط فعلی ام می افتم و با استیصال فقط سرم را تکان می دهم . سینی خالی را روی پایش می گذارد.
_از کجا فهمیدی که مسافرم؟!
+از چمدون به این بزرگی
_راست میگی
انگشتم را دور لبه ی لیوان می چرخانم.
+از کجا میای ؟
_ مشهد ... همین دو سه ساعت پیش رسیدم!
+خسته نباشید .حالا چرا به این سرعت خودت رو رسوندی اینجا ؟نکنه طلبی چیزی از بابای من داری ؟
می زنم زیر خنده از لحن بامزه اش ...شالم سر می خورد و می افتد
_نه بابا چه طلبی ! قصه ش مفصله
+بسلامتی ،راستی اسمت پگاه بود ؟
_پناه ، و تو ؟
+من که ... قدسی
ابرو هایم بالا می رود ولی خیلی عادی می گویم :
_خوشبختم
+یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟
_اصلا ! راحت باش
+خب پس شما یکم نا راحت باش
گیج می شوم و می پرسم :
_یعنی چی ؟
+یعنی بابای من مذهبیه عزیزم ،معذب میشه شما رو اینجوری ببینه
لبخند مهربانی ضمیمه ی صورتش می کند .
+یه لطفی کن وقتی اومد شالت رو سرت کن ، هرچند این حیاط همینجوری هم از خونه های دیگه دید داره یکم ،می بینی که من هنوز چادر سرمه
_اوه ، معذرت
با شنیدن صدای زنگ سریع لیوان توی دستم را روی تخت می گذارم و شالم را درست می کنم . هرچند باز هم طبق عادت موهایم بیرون زده ... اصلا مگر می شود از این بسته تر بود !؟
در را باز می کند وخانوم و آقای مسنی داخل می شوند .
از همین فاصله هم چهره های مهربان و خوبی دارند .دخترشان آرام چیزی می گوید و با دست مرا نشان می دهد... به احترام می ایستم ، حاجی همانطور که سرش پایین است سلام می دهد ولی همسرش چند لحظه ای به صورتم خیره می شود و بعد مثل آدم های بهت زده چند قدمی جلو می آید !

ادامه دارد ....
#الهام_تیموری
🌸🌸🌸

#بدون_تو_هرگز
#قسمت_سوم

💞💞 @khanevade_shaad💞💞


❤️قسمت سوم: آتش


چند روز به همین منوال می رفتم مدرسه ... پدرم هر روز زنگ می زد خونه تا مطمئن بشه من خونه ام ... می رفتم و سریع برمی گشتم ... مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد ... تا اینکه اون روز، پدرم زودتر برگشت ...

با چشم های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون می زد ... بهم زل زده بود ... همون وسط خیابون حمله کرد سمتم ...موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو ...


اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمی تونستم درست راه برم ... حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه ... به زحمت می تونستم روی صندلی های چوبی مدرسه بشینم ...
هر دفعه که پدرم می فهمید بدتر از دفعه قبل کتک می خوردم ... چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم ... اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود ...


بالاخره پدرم رفت و پرونده ام رو گرفت ... وسط حیاط آتیشش زد ... هر چقدر التماس کردم ... نمرات و تلاش های تمام اون سال هام جلوی چشم هام می سوخت ... هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت ... اون آتش داشت جگرم رو می سوزوند ... تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم ... خیلی داغون بودم ...

بعد از این سناریوی مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد ... اما هر خواستگاری میومد جواب من، نه بود ... و بعدش باز یه کتک مفصل ... علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش می اومد ... ولی من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم ... ترجیح می دادم بمیرم اما ازدواج نکنم ...


ادامه دارد...

💟💟 @khanevade_shaad 💟💟


🌸🌸🌸
#فایل صوتی

#دکتر شاهین #فرهنگ

#موضوع : خانواده موفق

#قسمت سوم 27دقیقه

شب تا صبح نوزاد گریه کرده ولی پدر خانواده بیدار نشده خانم صب شاکی میشه ....

خانم وارد یک اتاق 50نفری میشه فقط در 5دقیقه میتونه ارتباط بین افراد حاضر را گزارش بده😀

وقتی خانم به همسرش می گه هیچ وقت نرفتیم خونه بابام اینا
منظورش اینه که الان دلتنگم دوست دارم بریم بابام اینا

آمار نشون داده 80درصد شیرین های دنیا را خانم ها می خورند

انسانهانیز به
دیده شدن
فهمیدشدن
درک شدن
هستند.

ونکته های بسیار آموزنده دیگردر فایل صوتی زیر

@khanevade_shaad👈👩‍👩‍👧‍👧

👇👇👇👇
#قسمت : سوم

🍃بهبود روابط زناشویی در ازدواج با چه روشهایی ممکن است؟☺️👇🍃

5. روابط جنسی خود را در شرایط غیرعادی و جدید انجام دهید

تغییر و تنوع در مکان و زمان و چگونگی نزدیکی و روابط جنسی شما و همسرتان همواره می تواند حس تازگی و جذابیت را به روابط زناشویی و روابط جنسی شما بدهد.با خودتان مرور کنید و ببینید که آیا مکان و نحوه ی انجام عمل نزدیکی و روابط جنسی شما تکراری شده است و معمولا در یک یا چند حالت تکرار می شود؟ اگر جواب آری است به دنبال راههایی برای جذاب تر کردن و متنوع تر کردن آن باشید مثلا در مکانی به جز تخت خواب روابط جنسی داشته باشید و یا یک لباس خواب جدید جذاب بخرید و یا همسرتان را با ایده های روماننتیک غافلگیر کنید.

6-برای آخر هفته های خود و همسرتان برنامه ریزی کنید

هر آخر هفته ای را که می توانید برنامه ریزی کنید و با همسرتان به یک سفر دو روزه ی خارج شهر و یا جایی برای چادر زدن بروید.اگر هر برنامه دیگری دارید مهم نیست، تنها مسئله مهم بودن در کنار هم و حس تازگی و تنوع به حال و هوای پر از روزمرگی زندگی زناشویی شما و همسرتان است.

@khanoOomaneha

@khanevade_shaad
✳️ #آموزش #عشوه و #لوندی

#قسمت_سوم

پیامبر اسلام (ص) فرمود :
هر وقت با شوهرت تنها شدی لباس #حیا رو دربیار و وقتی بیرون شدی دوباره لباس حیا رو بپوش .

طرز لباس پوشیدن
این سبک معمولا زمانی استفاده میشه که هدف از ناز و عشوه تحریک جنسی و سکس باشه . این اتفاق معمولا باید ۲ بار در هفته رخ بده ( یادت باشه بیشتر نشه که عادی میشه برای شوهرت )
لباس تحریک کننده بپوشید . دامن چاکدار و یا لباس زیر توری بپوشید .بعد برید جلوی شوهر بخت برگشته 😜 نمایش بدین .
سعی کنید با موج دادن به بدن ، اون قسمت هایی از بدن تون که شوهرتون بیشتر با اونا تحریک میشه رو نمایش بدید .
بهتر اینه یه دفعه لخت نشید . بلکه باید چند دقیقه باید طول بکشه . در واقع باید عذابش بدید 😁
چطوری ؟
فرض کنید شوهرتون مثلا از بالاتنه ی شما بیشتر تحریک میشه . میرید جلوش ، اول کمی نمایشش بدید . بعد نشون بدید که اون قسمت رو می خواید لخت کنید . کمی لباس رو پایین بکشید . به چشماش نگاه کنید 👀 با اشاره 👈 بهش بگید که به بالاتنه ی شما نگاه کنه .
حرکات موجی دورانی بدن باید ادامه داشته باشه . حالا کمی بیشتر پوشش اون قسمت رو پایین بکشید . دوباره اشاره و دوران رو ادامه بدید . این روند باید تا زمانی ادامه پیدا کنه که حدود ۸۰ درصد بالاتنه ی شما لخت شده باشه .
حالا موقع حال گیریه 😜
پوشش رو کامل بکشید بالا !!!
دوباره شروع کنید . البته با دو برابر سرعت بیشتر . بازم تا حدود ۸۰ درصد پیش برید . کمی مکث کنید و بعد آروم آروم پوشش رو به طور کامل کنار بزنید . بذارید چند لحظه اون قسمت رو ببینه . دوباره غلافش کنید !
حالا عقل و هوش از سر شوهر جان رفته 😉

ادامه دارد ... ↙️

@khanoOomaneha
بسم رب الصابرین
#قسمت_‌سوم
#ازدواج_صوری

#رمان_عاشقانه


وارد حوزه علمیه شدم
ازدور خانم محمدی هم کلاسیمون دیدیم
انقدر این دختر آروم بودا
من حرصم درمیاومد

إإإإ دخترم مگه اینقدر ساکت و مثبت

حرصم میگره

یه بار مامان اینا با دامادا رفتن مسافرت مشهد

از اونجا که همه زوج بودن من نرفتم

نه اینکه خیلی دخمل آرومیم 😁😁😁🙈🙈🙈

یه هفته ای خونه ترکوندم
مامان بنده خدا تا یه ماه شلخته بازی های منوجمع میکرد


حاج آقا سلامی رو دیدیم

سلام استاد این ۱۷۰صفحه از مقاله ما

استاد:سلام
تبارک الله
ادامه اش بدید

کی قراره ازش دفاع کنه؟
سارا به من نگاه کرد و گفت :خانم احمدی استاد

کاملش کنید صحافی کنید ان شالله میلاد رسول الله دفاعیه

-ممنونم استاد،


نویسنده بانو....ش


ادامه دارد....

@khanoOomaneha