◦•●◉✿ دانستنے هاے خانمانہ ✿◉●•◦

#داستانک
Канал
Логотип телеграм канала ◦•●◉✿ دانستنے هاے خانمانہ ✿◉●•◦
@khanoOomanehaПродвигать
8,03 тыс.
подписчиков
13,7 тыс.
фото
3,17 тыс.
видео
3,17 тыс.
ссылок
. 👇💕 تعـــرفه تبليغـات کانال خانمانه 💕👇 https://t.me/joinchat/AAAAAEFFwfPebSyFUKevBg .
#خودتو_باور_کن
#داستانک

😴شخصی سر کلاس ریاضی خوابش برد.
وقتی که زنگ را زدند بیدار شد، باعجله دو مسأله را که روی تخته سیاه
نوشته بود یادداشت کرد
و به خیال اینکه استاد آنها را بعنوان تکلیف منزل داده است به منزل برد
وتمام آن روز وآن شب برای حل آنها فکر کرد.

😩هیچیک را نتوانست حل کند، اما تمام آن هفته دست از کوشش بر نداشت.
سرانجام یکی را حل کرد و به کلاس آورد.

🧐استاد بکلی مبهوت شد، زیرا آنها را بعنوان دونمونه از مسائل غیر قابل حل ریاضی داده بود.

🤓اگر این دانشجو این موضوع را می دانست احتمالاً آنرا حل نمی کرد،
ولی چون به خود تلقین نکرده بود که مسأله غیر قابل حل است ،
بلکه برعکس فکر می کرد باید حتماً آن مسأله را حل کند سرانجام 👈راهی برای حل مسأله یافت.

👈حل نشدن بیشتر مشکلات زندگی ما به افکار خودمان وابسته است.👉


💐زن همانند گل است💐

@khanoOomaneha
┄┅┅❀👰❀┅┅┄
سالروز درگذشت جناب سید ابن طاووس رحمة الله علیه (5 ذی القعده)است؛

▫️"خداوندا!
شیعیان ما از شعاع نور ما و از باقیمانده ی گل ما خلق شده اند،
و با تکیه بر محبّت و ولایت ما گناهان زیادی مرتکب می شوند!
پس اگر گناهانشان میان تو و آنهاست از آنان بگذر و ما را خشنود کن،
و اگر گناهانشان میان خودشان است میانشان آشتی برقرار ساز...
خدایا آنان را وارد بهشت کن و از آتش نگاهشان دار."

در سردابه ی مقدس سامرا، امام زمان عجّل الله تعالی فرجه مشغول دعا کردن بود و سید بن طاووس مشغول شنیدن و آمین گفتن.

📚 بحارالانوار، جلد۵۳، ص۳۰۲.


#داستانک_مهدوی
#حامی_شیعیان
#داستانک
#خودتودوست_داشته_باش

✔️پیرمردی ٨ تار مو روی سرش داشت،به آرایشگاه رفت.

😡آرایشگر باعصبانیت:موهایتان راکوتاه کنم یا بشمارم؟

😏پیرمردلبخندزدوگفت"رنگشان کن"

🌸زندگی یعنی لذت بردن ازهرآنچه داری🌸

‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌🧚‍♀زن همانند فرشته است🧚‍♀
     @mehr_baanu
┄┅┅❀👰❀┅┅┄
#خودتو_باور_کن
#داستانک

😴شخصی سر کلاس ریاضی خوابش برد.
وقتی که زنگ را زدند بیدار شد، باعجله دو مسأله را که روی تخته سیاه
نوشته بود یادداشت کرد
و به خیال اینکه استاد آنها را بعنوان تکلیف منزل داده است به منزل برد
وتمام آن روز وآن شب برای حل آنها فکر کرد.

😩هیچیک را نتوانست حل کند، اما تمام آن هفته دست از کوشش بر نداشت.
سرانجام یکی را حل کرد و به کلاس آورد.

🧐استاد بکلی مبهوت شد، زیرا آنها را بعنوان دونمونه از مسائل غیر قابل حل ریاضی داده بود.

🤓اگر این دانشجو این موضوع را می دانست احتمالاً آنرا حل نمی کرد،
ولی چون به خود تلقین نکرده بود که مسأله غیر قابل حل است ،
بلکه برعکس فکر می کرد باید حتماً آن مسأله را حل کند سرانجام 👈راهی برای حل مسأله یافت.

👈حل نشدن بیشتر مشکلات زندگی ما به افکار خودمان وابسته است.👉

🧚‍♀زن همانند فرشته است🧚‍♀
     @mehr_baanu
┄┅┅❀👰❀┅┅┄
#داستانک

💔 مردی می‌خواست زنش را #طلاق دهد...

دوستش علت را جویا شد و او گفت: این زن از روز اول همیشه می‌خواست من را عوض کند.مرا وادار کرد سیگار را ترک کنم. لباس بهتر بپوشم. قماربازی نکنم، در سهام سرمایه‌گذاری کنم و حتی… مرا عادت داده که به موسیقی کلاسیک گوش کنم و لذت ببرم!

دوستش گفت: این ها که می‌‌گویی که چیز بدی نیست! مرد گفت: درست است، ولی حالا حس می‌کنم که دیگر این زن در شان من نیست!

👈نتیجه اخلاقی: خانم و آقای عزیز، همونقدر که داری باعث پیشرفت همسرت میشی، خودت هم پیشرفت کن!


‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌زن همانند گل🥀 است
@khanoOomaneha
┄┅┅❀👰❀┅┅┄
#داستانک
#تلنگر

💯خانمی سراغ دکتر رفت و گفت: نمی دانم چرا همیشه #افسرده ام و خود را زنی بد بخت می دانم

چه دارویی برایم سراغ داری آقای دکتر؟

💯دکتر قدری فکر کرد و سپس گفت:
تنها راه علاج شما این است که پنج نفر از خوشبخت ترین مردم شهر را بشناسی و اینکه از زبان آنها بشنوی که خوشبخت هستند.

💯زن رفت و پس از چند هفته به مطب دکتر برگشت، اما این بار اصلاً افسرده نبود.
💯او به دکتر گفت: "برای پیدا کردن آن پنج نفر، به سراغ پنجاه نفر که فکر می کردم خوشبخت ترینها هستند رفتم
اما وقتی شرح زندگی همه آنها را شنیدم فهمیدم که خودم از همه خوشبخت تر هستم!

👌خوشبختی یک احساس است و لزوما با ثروت و مال اندوزی به دست نمی آید. خوشبختی رضایت از زندگی و #شکرگزاری بابت داشته هاست نه افسوس بابت نداشته ها!


‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌🧚‍♀زن همانند فرشته است🧚‍♀
     @mehr_baanu
┄┅┅❀👰❀┅┅┄
#داستانک
#تلنگر

💯خانمی سراغ دکتر رفت و گفت: نمی دانم چرا همیشه #افسرده ام و خود را زنی بد بخت می دانم

چه دارویی برایم سراغ داری آقای دکتر؟

💯دکتر قدری فکر کرد و سپس گفت:
تنها راه علاج شما این است که پنج نفر از خوشبخت ترین مردم شهر را بشناسی و اینکه از زبان آنها بشنوی که خوشبخت هستند.

💯زن رفت و پس از چند هفته به مطب دکتر برگشت، اما این بار اصلاً افسرده نبود.
💯او به دکتر گفت: "برای پیدا کردن آن پنج نفر، به سراغ پنجاه نفر که فکر می کردم خوشبخت ترینها هستند رفتم
اما وقتی شرح زندگی همه آنها را شنیدم فهمیدم که خودم از همه خوشبخت تر هستم!

👌خوشبختی یک احساس است و لزوما با ثروت و مال اندوزی به دست نمی آید. خوشبختی رضایت از زندگی و #شکرگزاری بابت داشته هاست نه افسوس بابت نداشته ها!


‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌🧚‍♀زن همانند فرشته است🧚‍♀
     @mehr_baanu
┄┅┅❀👰❀┅┅┄
#خودتو_باور_کن
#داستانک

😴شخصی سر کلاس ریاضی خوابش برد.
وقتی که زنگ را زدند بیدار شد، باعجله دو مسأله را که روی تخته سیاه
نوشته بود یادداشت کرد
و به خیال اینکه استاد آنها را بعنوان تکلیف منزل داده است به منزل برد
وتمام آن روز وآن شب برای حل آنها فکر کرد.

😩هیچیک را نتوانست حل کند، اما تمام آن هفته دست از کوشش بر نداشت.
سرانجام یکی را حل کرد و به کلاس آورد.

🧐استاد بکلی مبهوت شد، زیرا آنها را بعنوان دونمونه از مسائل غیر قابل حل ریاضی داده بود.

🤓اگر این دانشجو این موضوع را می دانست احتمالاً آنرا حل نمی کرد،
ولی چون به خود تلقین نکرده بود که مسأله غیر قابل حل است ،
بلکه برعکس فکر می کرد باید حتماً آن مسأله را حل کند سرانجام 👈راهی برای حل مسأله یافت.

👈حل نشدن بیشتر مشکلات زندگی ما به افکار خودمان وابسته است.👉


💐زن همانند گل است💐

@khanoOomaneha
┄┅┅❀👰❀┅┅┄
#داستانک

گویند خدا به موسی گفت:
قحطی خواهد آمد به قومت بگو برای روز های سخت آماده شوند
موسی به قومش گفت و آنها در دیوار خانه ها سوراخ ایجاد کردند که در هنگام سختی به داد هم برسند تا زمان قحطی بگذرد ....

مدتی گذشت ....
قحطی نیامد موسی از خدا علت را پرسید خدا به او گفت من دیدم که قوم تو به هم رحم کردند ،
من چگونه به این قوم رحم نکنم


به هم رحم کنیم تا
رحم خدا شامل حالمان شود..!

.
@khanoOomaneha
┄┅┅❀👰❀┅┅┄
📖#داستانک_سبز

🐛 هزارپا و لاک پشت 🐢

هزارپایی بود که وقتی می رقصید جانوران جنگل گرد او جمع می شدند تا او را تحسین کنند؛ همه، به استثنای یکی که ابداً رقص هزارپا را دوست نداشت.
یک لاک پشت حسود..

او یک روز نامه ای به هزارپا نوشت :
ای هزارپای بی نظیر! من یکی از تحسین کنندگان بی قید و شرط رقص شماهستم. و می خواهم بپرسم چگونه می رقصید. آیا اول پای ۲۲۸ را بلند می کنید و بعد پای شماره ۵۹ را؟ یا رقص را ابتدا با بلند کردن پای شماره ۴۹۹ آغاز می کنید؟ در انتظار پاسخ هستم. با احترام تمام، لاک پشت.

هزار پا پس از دریافت نامه در این اندیشه فرو رفت که بداند واقعا هنگام رقصیدن چه می کند؟ و کدام یک از پاهای خود را قبل از همه بلند می کند؟
و بعد از آن کدام پا را؟

متاسفانه هزار پا بعد از دریافت این نامه دیگر هرگز موفق به رقصیدن نشد.
سخنان بیهوده دیگران ازروی بدخواهی وحسادت؛ می تواند بر نیروی تخیل ما غلبه کرده ومانع پیشرفت وبلند پروازی ما شود.

"یوستین گاردر-دنیای سوفی"


👰 @khanoOomaneha 👰

🎀 ڪـانـال دانستنیہـاے خانمانه🎀
#داستانک

حتمابخون👇👇👇👇

در حال خرید بودم که صدای پیرمرد دوره‌گردی به گوشم رسید.
_ آقا این بسته نون چند؟
فروشنده با بی‌حوصلگی گفت: هزار و پونصد تومن!
پیرمرد با نگاهی پر از حسرت رو به فروشنده گفت:
نمیشه کمتر حساب کنی؟!!
توی اون لحظات توقع شنیدن هر جوابی رو از فروشنده داشتم جز این که شنیدم:
_ نه، نمیشه!!
دوره گرد پیر، مظلومانه با غروری که صدای شکستنش گوشمو کر کرده بود بسته‌ی نون رو سر جاش گذاشت و از مغازه خارج شد.
درونم چیزی فروریخت...هاج و واج از برخورد فروشنده به دوستم چشم دوخته بودم.
از نگاه غمگینش فهمیدم اونم به چیزی فکر می‌کنه که من فکر می‌کنم.
یه لحظه به خودم اومدم، باید کاری می‌کردم.
این مبلغ بینهایت ناچیز بود اما برای اون پیرمرد انگار تمام دنیا بود.
به دوستم گفتم تا دور نشده این بسته نون رو بهش برسون!
پولش رو حساب کردم و از مغازه خارج شدم.
پیرمرد بینوا به قدری از دیدن یه بسته نون خوشحال شده بود که انگار همه‌ی دنیا توی دستاشه!
چه حس قشنگی بود...

اون روز گذشت...
شب پشت چراغ قرمز یه دختر بچه‌ی هفت، هشت ساله
با یه لبخند دلنشین به سمتم اومد؛
ازم فال میخری؟
با لبخند بهش گفتم چند؟
_ فالی دو هزار تومن!
داخل کیفم رو نگاه کردم اما دریغ از حتی یه هزار تومنی!
با ناراحتی نگاش کردمو گفتم عزیزم اصلاً پول خرد ندارم!
و با جوابی که ازش شنیدم درون خودم غرق شدم...
_ اشکال نداره، یه فال مهمون من باشید!!
بی‌اختیار این جمله چند بار توی ذهنم تکرار شد:
_ یه فال مهمون من باش!! از این همه تفاوت بین آدم‌ها به ستوه اومدم!
صبح رو به خاطر آوردم، یه فروشنده‌ی بالغ و به ظاهر عاقل
که صاحب یه مغازه‌ی لوکس توی بهترین نقطه‌ی شهر تهران بود که از هزار و پونصد تومن ناقابل نگذشت.
اما یه دختر بچه‌ی هفت، هشت ساله‌ی فال فروش دوست داشت یه فال مهمونش باشم و از دو هزار تومنش گذشت... همین تلنگرای کوچیک باعث می‌شه ما آدما بهمون ثابت بشه که "مرام و معرفت" نه به سنه، نه به دارایی، نه به سطح سواد آدما!
معرفت یه گوهر نابه که خدا نصیب هر آدمی نمی‌کنه
الهی كه صاحب قلب‌های بزرگ دستاشون هیچ‌وقت خالی نباشه تا بتونن با قلب پاک و بخشنده‌شون دنیا رو گلستون کنن.
#داستانک_اموزنده

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر زیبا روی پیش یک کشاورز رفت تا از او اجازه بگیرد. کشاورز براندازش کرد و گفت:
پسر جان، برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر رو یک به  یک آزاد می کنم، اگر تونستی دم هر کدوم از این سه گاو رو بگیری، می تونی با دخترم ازدواج کنی.
مرد جوان در مرتع، به انتظار اولین گاو ایستاد. در طویله باز شد و بزرگ ترین و خشمگین ترین گاوی که تو عمرش دیده بود بیرون آمد. فکر کرد یکی از گاوهای بعدی، گزینه بهتری باشد، پس به کناری دوید و گذاشت گاو از مرتع بگذرد و از در پشتی خارج شود.
دوباره در طویله باز شد. باور نکردنی بود! در تمام عمرش چیزی به این بزرگی و درندگی ندیده بود. با سم به زمین می کوبید، خر خر می کرد و وقتی او را دید، آب دهانش جاری شد.
گاو بعدی هر چیزی هم که باشد، باید از این بهتر باشد. به سمت حصارها دوید  و گذاشت گاو از مرتع عبور کند و از در پشتی خارج شود.
برای بار سوم در طویله باز شد. لبخند بر لبان مرد جوان ظاهر شد. این ضعیف ترین، کوچک ترین و لاغرترین گاوی بود که تو عمرش دیده بود. در جای مناسب قرار گرفت و درست به موقع بر روی گاو پرید. دستش را دراز کرد… اما گاو دم نداشت! …

زندگی پر از فرصت های دست یافتنی و بهره گیری از بعضی ساده ست، بعضی مشکل. اما زمانی که به آنها اجازه می دهیم رد شوند و بگذرند( معمولا به امید فرصت های بهتر در آینده)، این موقعیت ها شاید دیگر وجود نداشته باشند، به همین دلیل اولین شانس را دریاب.
@khanoOomaneha
@khanevade_shaad