👪 خــانواده ے 💏 شـاد 💑

#قسمت_‌سوم
Канал
Логотип телеграм канала 👪 خــانواده ے 💏 شـاد 💑
@khanevade_shaadПродвигать
1,71 тыс.
подписчиков
12,2 тыс.
фото
2,73 тыс.
видео
3,27 тыс.
ссылок
#قانون_الویت

#قسمت_سوم

❄️مثال های #اولویت❄️

❄️به نظرتون #اولویت بین نماز اخر وقت و پدر و مادر کدومه؟🤔
#اولویت👇
نماز اخر وقت،چون واجب☺️ و خداوند بنده کاهل نماز را دوست ندارد. پس فرصتی از والدین میگیریم و بعد از نماز خدمتشون میرسیم😊

❄️اولویت بین ساعت خواب و عبادت چطور؟😴

#اولویت ساعت خواب😴
چون عبادت باید با نشاط باشه. سستی و خواب آلودگی در عبادت شایسته خداوند یکتا نیست. 😉

❄️#اولویت بین خوب دیدن و خوب شنیدن؟👁👂
#اولویت خوب دیدن👁
چون حضرت علی علیه السلام فرمودند: ❤️بدانید که بین حق و باطل، بیش از چهار انگشت، فاصله نیست.

🔸یکی از حاضران پرسید: چگونه بین حق و باطل، بیش از چهار انگشت فاصله نیست؟ امام ـ علیه السلام ـ انگشتان را کنار هم گذارد و بین گوش و چشم خود قرار داد، سپس فرمود: «الباطل ان تقول سمعت، والحق ان تقول رایت؛ ؛باطل آن است که بگوئی شنیدم، و حق آنست که بگوئی دیدم» (خطبه 141 نهج البلاغه)

یعنی شنیدنیها را مثل دیدنیها که با چشم دیده ای، باور مکن و تا یقین نکردی، سخن این و آن را، درباره افراد نپذیر.

❄️#اولویت بین خوب شنیدن و خوب گفتن؟👂🗣
#اولویت خوب شنیدن👂
چون اگر من خوب خوب بشنوم این خوب شنیدن را به عالم ارسال میکنم و بعد اون را دریافت میکنم اما اگر خوب حرف بزنم اما خوب گوش ندم دیگران هم حرف من را گوش نمی دن و فقط حرف می زنند.
در خوب شنیدن یادگیری و شناخت افزایش پیدا می کند.🔮

ما معمولا4درصد می شنویم⛔️⛔️ 94درصد در حال حرف زدنیم⛔️⛔️

ادامه دارد....

حتما دنبال کنید عااالیه


@khanoOomaneha
@mehr_baanu
#رمان 🌸
#تاپروانگی 🦋
#قسمت_سوم 📍


ترانه آمده بود با یک کوه حرف و خبر داغ، دسته گل نرگس و قیمه نذری زری خانم ،مادر شوهرش.
شاید توی این دنیا تنها کسی که به علایقش اهمیت می داد همین ترانه بود و بس.
با دستی که به شانه اش خورد حواس پرت شده اش را جمع کرد.
_ریحان جون دیدی که خدا چقدر زود حاجت شکمو میده؟!
_شما هم واسطه ای نه؟
_شک نکن!والا انقدری که زری خانوم از دور هوای تو رو داره ها یه وقتایی لجم می گیره ازت...
_چیه خواهری یکیم پیدا شده ما رو یاد می کنه تو ناراحتی؟
_ناراحت که نه چون بالاخره از من هیچی کم نمیشه ولی خب گفتم که در جریان حسادتام باشی!
.
و چقدر همیشه حسرت زندگی جمع و جور خواهرش را می خورد که از بعد ازدواج با مادرشوهرش زندگی می کردند و با همه ی سادگی و سختی خوشحال و دور هم بودند،برعکس خودش که ناخواسته اسیر تجمل پوچ خانواده ارشیا شده بود،هر چند مادر و برادرش ایران نبودند اما زخم زبان از دور هم شنیده می شد و خنجر می زد بر دل نازکش!
.

آلبوم گوشی ترانه را می دید که پر بود از عکس های دو نفره و خندانش با نوید ... خداروشکر تار می دید!گاهی همینقدر حسود می شد ...حتی بیشتر از شوخی های غیرواقعی ترانه
تازگی ها دیدش هم دچار مشکل شده بود.مثل قبل نمی توانست خوب بخواند و ببیند،اما از رفتن پیش چشم‌ پزشک و عینکی شدن هراس گنگی داشت...
مثل بچه ها!دلش می خواست حالا که مادری نیست،حداقل ارشیا به اجبار دستش را بگیرد و به مطب ببرد.
بعد هم دوتایی فِرمِ قشنگی انتخاب کنند،یا نه،حتی هر چه که او می پسندید ...مثل همیشه!
آهی کشید و فکر کرد که کاش فقط می فهمید سوی چشم های زنش چقدر کم شده ...دکتر و عینک فروشی پیشکش!
.
ذهنش پَر کشید به سال ها قبل و خاطره ی اولین هدیه ای که گرفته بود.
هوا سو‌ز برف داشت اما خبری از سپیدپوش شدن زمین نبود هنوز.
کلاسش تمام شده بود و با نگار مشغول حرف زدن و قدم‌ زدن به سمت ایستگاه بود که با شنیدن صدای بوق برگشت.
ارشیا بود ... توی ماشین آن چنانیش لم داده بود و با غرور همیشگی نگاهش می کرد.
دلش قنج زد هم برای او هم برای نشستن در جایی گرم و نرم‌.
تند و‌ با عجله از دوستش خداحافظی کرد و سوار شد.
برای سلام‌ پیش دستی کرد و‌ به جواب زیر لبی او رضایت داد.دست های یخ زده اش را جلوی بخاری گرفت تا گرم شود.
با هم محرم بودند و تازه عقد کرده،ولی هنوز هم کم رویی می کرد وقتی اینطور خلوت می کردند.
ماشین راه افتاد بدون هیچ حرفی،نمی فهمید این همه سکوت خوب بود یا بد،از نداشتن علاقه بود یا...!؟

چند وقتی بود که قدرت تفکیک و حتی حس اعتمادش نسبت به همه ی آدم ها کم و کمتر شده بود.
خودش وارد بیست و سه شده بود
اما ارشیا سی و دو را پر می کرد.

دقایقی از باهم بودنشان گذشته بود که بلاخره دستش را گرفت و گفت:
_از این به بعد دستکش چرم بپوش!
پر از تعجب شد،از شوق شکستن سکوت خندید و با لحنی که بی شباهت به مخالفت بچگانه نبود گفت :
_ولی من از چرم خوشم نمیاد!
اخم ارشیا را جذاب می کرد و همانقدر ترسناک شاید!
_چون هنوز بچه ای!به همین دستبافت های خانم جانت اکتفا کن پس.

ادامه دارد..

#الهام_تیموری

@khanoOomaneha @khanevade_shaad
#رمان_پناه
🌸
#قسمت_سوم


باورم نمی شود ! هنوز هم همان حیاط است .
باغچه ی بزرگش پر از درخت و گل و گلدان های شمعدانی و حسن یوسف ، حتی حوض کوچکش هم پابرجاست ... نفس عمیقی می کشم و با صدای دختر حاج رضا به خودم می آیم :
+بفرمایید بالا
مهربان است ! مثل لاله ... چشمم می افتد  به تخت چوبی کنار حیاط که زیر سایه ی درخت هاست و فرش دست بافتی هم رویش پهن شده .
_میشه اینجا بشینم ؟
+هرجا راحتی ، میام الان
_مرسی
نفسی عمیق می کشم و روی تخت کنار حیاط می نشینم.خسته ی راهم و منتظر ... نمی دانم چرا و چطور به اینجا رسیدم اما دلم می خواهدش .
انگار مادر حضور دارد و نگاهم می کند ، عزیز هست و برایم پشت چشم نازک می کند .انگار برگشته ام به تمام روزهای خوبی که بی مهابا گذشت ،صدای مادر توی گوشم زنگ می زند .
"دختر که از درخت بالا نمیره ... خوب باش پناهم ، بیا ماهی گلی ها رو بشمار "


بعد از او دیگر هیچکس نگفت "پناهم" انگار فقط پناه خودش بودم و بس، شاید هم برعکس ...
حوض آبی رنگ را انگار گربه ها لیس زده اند که اینطور خلوت و خالی شده
احساس خوبی دارم از این غربتی که پدر می گفت اما امیدوارم به در به دری امشب نرسد !
انگار زمان کندتر از همیشه می گذرد ، بی دلیل بغض می کنم .اگر قبولم نکنند ؟ ... کاش ته همین کوچه ی بن بست برای همیشه در خاطرات دور و شیرینم مدفون می شدم اصلا !
راستی کسی هم هست که برای نبودنم چله بگیرد !؟
صدای قدم هایی می آید و دستی  رو به رویم دراز می شود .
+بفرمایید ، شربت آلبالوی خونگی
چشمانم به نم نشسته اما با لبخند لیوان را برمی دارم و تشکر می کنم.
می نشیند کنارم ، شربت را مزه می کنم و می گویم:
_خوشمزست
+نوش جان ، مامانم عادت داره که هنوز مثل قدیما خودش شربت و مربا و رب و این چیزا رو درست کنه
_عالیه
چهره اش دلنشین است ، اجزای صورتش را انگار طراحی کرده باشند همه چیزش اندازه و خوش فرم است و چشم های عسلی رنگش بیش از همه جذابش کرده . چشمکی می زند و می پرسد :
+پسندیدی؟
لبخند می زنم و او دوباره می پرسد:
+مسافری؟
دلم هری می ریزد ، تازه یاد شرایط فعلی ام می افتم و با استیصال فقط سرم را تکان می دهم . سینی خالی را روی پایش می گذارد.
_از کجا فهمیدی که مسافرم؟!
+از چمدون به این بزرگی
_راست میگی
انگشتم را دور لبه ی لیوان می چرخانم.
+از کجا میای ؟
_ مشهد ... همین دو سه ساعت پیش رسیدم!
+خسته نباشید .حالا چرا به این سرعت خودت رو رسوندی اینجا ؟نکنه طلبی چیزی از بابای من داری ؟
می زنم زیر خنده از لحن بامزه اش ...شالم سر می خورد و می افتد
_نه بابا چه طلبی ! قصه ش مفصله
+بسلامتی ،راستی اسمت پگاه بود ؟
_پناه ، و تو ؟
+من که ... قدسی
ابرو هایم بالا می رود ولی خیلی عادی می گویم :
_خوشبختم
+یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟
_اصلا ! راحت باش
+خب پس شما یکم نا راحت باش
گیج می شوم و می پرسم :
_یعنی چی ؟
+یعنی بابای من مذهبیه عزیزم ،معذب میشه شما رو اینجوری ببینه
لبخند مهربانی ضمیمه ی صورتش می کند .
+یه لطفی کن وقتی اومد شالت رو سرت کن ، هرچند این حیاط همینجوری هم از خونه های دیگه دید داره یکم ،می بینی که من هنوز چادر سرمه
_اوه ، معذرت
با شنیدن صدای زنگ سریع لیوان توی دستم را روی تخت می گذارم و شالم را درست می کنم . هرچند باز هم طبق عادت موهایم بیرون زده ... اصلا مگر می شود از این بسته تر بود !؟
در را باز می کند وخانوم و آقای مسنی داخل می شوند .
از همین فاصله هم چهره های مهربان و خوبی دارند .دخترشان آرام چیزی می گوید و با دست مرا نشان می دهد... به احترام می ایستم ، حاجی همانطور که سرش پایین است سلام می دهد ولی همسرش چند لحظه ای به صورتم خیره می شود و بعد مثل آدم های بهت زده چند قدمی جلو می آید !

ادامه دارد ....
#الهام_تیموری

@khanoOomaneha @khanevade_shaad
💕💕💕💕
#داستاݧ_شبانہ
#❤️عاشقانه_دو_مدافع ❤️
#قسمت_سوم

چیزے نمونده بود ڪ از راه برســـݧ
من هنوز آماده نبودم ماماݧ صداش در اومد
- اسمااااااء پاشو حاضر شو دیگہ الاݧ ک از راہ برسـݧ انقــد منو حرص نده یکم بزرگ شو

-وای ماماݧجاݧ چرا انقدر حرص میخوری الاݧ.....
(یدفہ زنگ و زدن )
دیگہ چیزی نگفتم پریدم تو اتاق تا از اصابت ترکشاے ماماݧ در اماݧ باشم
سریع حاضر شدم نگاهم افتاد ب آینہ قیافم عوض شده بود یہ روسرے آبے آسمانی سرم کرده بودم با یہ چادر سفید با گلهاے آبے
سنم و یکم برده بود بالا
با صداے ماماݧ از اتاق پریدم بیروݧ
عصبانیت تو چهره ے ماماݧ بہ وضوح دیده میشد
گفت :راست میگفتے اسماء هنوز برات زوده
خندیدم گونشو بوسیدم و رفتم آشپز خونه
اونجا رو بہ پذیرایے دید نداشت

صداے بابامو میشنیدم ک مجلس و دست گرفتہ بود و از اوضاع اقتصادے مملکت حرف میزد انگار ۲۰سالہ
مهمونارو میشناسہ
همیشہ همینطور بود روابط عمومے بالایے داره بر عکس مـݧ
چاے و ریختم ماماݧ صدام کرد
-اسماء جاݧ چایے و بیار

خندم گرفت مثل این فیلما

چادرمو مرتب کردم وارد پذیرایے شدم سرم پاییـݧ بود سلامے کردم و چاےهارو تعارف کردم
ب جناب خواستگار ک رسیدم
کم بود از تعجب شاخام بزنہ بیروݧ آقاےسجادے؟؟؟؟؟

ایـݧ جاچیکار میکنہ ؟؟
ینی ایـݧ اومده خواستگارے من؟؟؟
واے خدا باورم نمیشہ
چهرم رنگش عوض شده بود اما سعے کردم خودمـــو کنترل کنم

مادرش از بابا اجــازه گرفت ک براے آشنایے بریم تو اتاق
دوست داشتـــــم بابا اجـــازه نده اما اینطور نشد حالم خیلے بد بود

اماچاره اے نبود باید میرفتم .....


@khanoOomaneha @khanevade_shaad
Forwarded from خانواده شاد
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
🌼
#از_پدرم_متنفرم

این داستان را تا انتها بخوانید. مخصوصا #بانوان

#قسمت_سوم

یه خونه ی اجاره ایی 50متری
با چهارتا بچه و یه بابای غرغرو
بابام بیکاربود
گوشه ی خونه میشست و سیگار میکشید
هیچکسی جرات حرف زدن نداشت
من و خواهرم میتونسیم سروصدانکنیم
حرف نزنیم
اما پسراهیچوقت نمیتونند
یکم که تو سرو کول هم میزدندبابام بلند میشدو باد کتک شون میکرد
اونا هم مجبور میشدندبرند تو کوچه بازی کنند
روزای گرم تابستون نمیشد تو خونه موند
یه اتاق بیشتر نداشتیم از دست غرغر های بابام میرفتیم در خونه مینشسیم
بچه های همسایه ظرفهای میوه میاوردند تو کوچه و میخوردند
عصر هم که میشد میرفتند تو خونه هاشون برنامه کودک ببینند
اما ما حتی تلویزیون هم نداشتیم
گاهی وقتا میرفتم بابچه های همسایه دوست بشم تا از خوراکیهاو تلویزیونشون استفاده کنم
اما افروز مغرور بود خودش نمیرفت
وقتی هم میفهمید منم رفتم دعوام میکرد
بالاخره بابام یه کار پیدا کرد
میدونسم کار پیدا کنه وضع مالیمون خوب نمیشه چون هیچوقت درامدشو خرج خونواده اش نمیکرد
اما خوشحال بودم که لاقل تو خونه نیست
یه کار تو جوشکاری پیدا کرده بود
مامانم میگفت بابات قبل از اینکه ازدواج کنیم
جوشکار ماهری بوده
میرفت کارو وقتی میومد چشماشو برق زده بود
هیچکس جرات نمیکرد چراغها رو روشن کنه
همه باید خفه میشدند
چون اعصابش خرد بود
گاهی دلم میخواست بره دزدی و بگیرن ببرنش زندان
یه روز با قیافه ی وحشت زده و سرکله ی خونی اومد تو خونه
به مامانم گفت هرچی پول داری میخوام برم
مامانم گفت چی شده
چرا لباسات خونیه
خفه شو حرف نزن هر چی پول داری بده تا برم
پولم کجا بوده؟
چند روزه هیچی نداریم تو خونه
اگه پول داشتم میرفتم واسه خونه خرید میکردم
برو از یکی از همسایه ها واسم بگیر
اخه کی میاد به من پول قرض بده؟
در و زد بهم و رفت
هیچی هم نگفت
یکساعت بعد ماموراریختند تو خونه
دنبال بابام میگشتند
فهمیدیم بابام با یه نفر دعواش شده و چاقو زده
و فرار کرده
دو روز بعد هم گرفتنش
مادرم دیگه روش نمیشد ما رو برداره و ببره خونه مادرش
بزرگ شده بودیم
افتاد دنبال کار بالاخره یه کار تو شبکه بهداشت پیدا کرد
خوشحال بودیم
خیلی خوشحال
مامان ادم مسئولی بود میدونسیم اگه کار کنه حتما وضعمون بهتر میشه
مخصوصا اینکه بابامم نبود که پولاشو بگیره
اولین روزی که رفت سرکار خونه رو تمیز کردیم دور اتاق رو پتو انداختیم اب یخ درست کردیم
منتظر موندیم تا بیاد
از هیجانمون فرزان و فرزاد و فرستادیم درخونه
وقتی مامانم اومد خبرمون کنند
مامانم اومد
خیلی خوشحال شد
تو نبود مامانم افروز جای مامانم بود
همه ی کارهای خونه رو انجام میداد
مواظب داداشام بود نگهداری از داداشام کارسختی نبود اما من مصیبت بودم
هر رو زیه دعوا
بچه های همسایه ها رو میزدم
دعوا میکردم
و افروز هم بی سرو صدا دعواهارو میخوابوند تا به گوش مامانم نرسه

ادامه دارد.......

@khanoOomaneha @khanevade_shaad
بسم رب الصابرین
#قسمت_‌سوم
#ازدواج_صوری

#رمان_عاشقانه


وارد حوزه علمیه شدم
ازدور خانم محمدی هم کلاسیمون دیدیم
انقدر این دختر آروم بودا
من حرصم درمیاومد

إإإإ دخترم مگه اینقدر ساکت و مثبت

حرصم میگره

یه بار مامان اینا با دامادا رفتن مسافرت مشهد

از اونجا که همه زوج بودن من نرفتم

نه اینکه خیلی دخمل آرومیم 😁😁😁🙈🙈🙈

یه هفته ای خونه ترکوندم
مامان بنده خدا تا یه ماه شلخته بازی های منوجمع میکرد


حاج آقا سلامی رو دیدیم

سلام استاد این ۱۷۰صفحه از مقاله ما

استاد:سلام
تبارک الله
ادامه اش بدید

کی قراره ازش دفاع کنه؟
سارا به من نگاه کرد و گفت :خانم احمدی استاد

کاملش کنید صحافی کنید ان شالله میلاد رسول الله دفاعیه

-ممنونم استاد،


نویسنده بانو....ش


ادامه دارد....

@khanoOomaneha

@khanevade_shaad
💟جذاب ترین شخصیت چیست⁉️

#قسمت_سوم

💟
و اما سوال دوم:
🌺اینکه اگر قرار باشد ما خودمان باشیم دیگر چه لزومی دارد که در کلاسها و کارگاهای جذابیت و روابط موثر شرکت کنیم!؟
باید بگویم که اگر این کلاس ها توسط اساتید مجرب و دلسوز برگزار گردنند بسیار هم می توانند مفید باشند زیرا که به شما نمی گویند کسه دیگری باش و شبیه فلان کس رفتار کن، بلکه به شما اصول های کلی رفتاری که می تواند با توجه به شخصیت خود شما به افزایش جذابیت تان کمک کند، اموزش می دهند: «به طور مثال اگر خواستیم از فردی انتقاد کنیم چگونه رفتاری داشته باشیم که بدون جروبحث فرد مقابل خواسته ما را بپذیرد» و این یعنی مهارت!
و همچنین شما در این کلاس ها می اموزید کدام رفتار ها می تواند موجب دوری شما از دیگران شود تا انکه اگر در خود می بینید سعی کنید ان را مهار و یا مدیریت کنید.
«به طور مثال اگر فردی بد دهن و عصبی هستید بدانید که این خصلت شما را از دیگران دور می کند».

🌺در واقع شما در این کلاس های مفید می آموزید که با در نظر گرفتن شخصیت خودتان چگونه بتوانید با مهارت هایی که کسب می کنید، روابط خود را به بهترین نحو مدیریت، و از نقاط مثبت خودتان در جهت جذابیت افزون تر استفاده کنید. البته با توجه با مسئله فرهنگ هر جامعه.
اما قبل همه این موارد شما ابتدا باید خودتان را بشناسید نه دیگران را و سپس با توجه به مهارت های کسب شده در خصوص روابط موثر (از طریق کتاب های علمی و کلاس ها) به جذاب ترین شخصیت خودتان تبدیل شوید. یعنی در مقایسه با قبل خودتان به جذاب ترین شخصیت خود تبدیل شوید.
💟
🌺زیرا اگر هم شما بخواهید از کسی تقلید کنید باز هم نمی توانید هیچ وقت به جذابیت او برسید، چراکه در ان زمان رفتارهای شما با شخصیت و صفات واقعی شما متضاد است و بعد مدتی خسته می شوید و الگوی خود را تغییر می دهید، بدون انکه بدانید بهترین الگو، «خود واقعیتان» هستید. زیرا اگر قرار بود تنها یک نوع شخصیت باشد که تولید جذابیت کند در این صورت تنها در جهان یک نفر گوی جذابیت را در دست می گرفت!!

🌺بنابراین لازم نیست برای جذاب شدن راه دیگران را انتخاب کنیم زیرا راه هرکس بهترین راه برای خودش است، ولی می توانیم در این خصوص از مشورت افراد موفق برای پیدا کردن راهی که خودمان بهترین مجری ان هستیم، استفاده کنیم.
اما متاسفانه هنوز سایت ها و مجلات و کانال هایی هستند که به اسم روانشناسی می گویند :
10 راهکار برای انکه غول جذابیت شوید‼️
که به این ترتیب ما باید شاهد میلیون ها نفر ادم باشیم که به بهانه جذاب شدن شبیه هم هستند و همانند رباط های برنامه ریزی شده رفتار می کنند❗️
پس با کمک خودشناسی و کلاس های مهارتی در حوزه روابط موثر، هر کس می تواند خودش بهترین راه را برای جذاب بودنش کشف کند که با تمامی ویژگی های درونی اش همخوان است و ان زمان است ان فرد بوی خود بودن و صداقت می دهد و رفتار هایش قشنگ ترین امضای جهان را دارد که امضایی از وجودش است و شبیه هیچ کس نیست.

🌀برای اطلاعات بیشتر در این خصوص می توانید از طریق مسیر ارتباطی در کانال اقدام نمایید🌀


@khanevade_shaad
#فایل صوتی

#دکتر شاهین #فرهنگ

#موضوع : خانواده موفق

#قسمت سوم 27دقیقه

شب تا صبح نوزاد گریه کرده ولی پدر خانواده بیدار نشده خانم صب شاکی میشه ....

خانم وارد یک اتاق 50نفری میشه فقط در 5دقیقه میتونه ارتباط بین افراد حاضر را گزارش بده😀

وقتی خانم به همسرش می گه هیچ وقت نرفتیم خونه بابام اینا
منظورش اینه که الان دلتنگم دوست دارم بریم بابام اینا

آمار نشون داده 80درصد شیرین های دنیا را خانم ها می خورند

انسانهانیز به
دیده شدن
فهمیدشدن
درک شدن
هستند.

ونکته های بسیار آموزنده دیگردر فایل صوتی زیر

@khanevade_shaad👈👩‍👩‍👧‍👧

👇👇👇👇
👪 خــانواده ے 💏 شـاد 💑
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 #بدون_تو_هرگز #قسمت_دوم 💞💞 @khanevade_shaad 💞💞 💟💟قسمت دوم: ترک تحصیل بالاخره اون روز از راه رسید ... موقع خوردن صبحانه، همون طور که سرش پاین بود ... با همون اخم و لحن تند همیشگی گفت ... هانیه ... دیگه لازم نکرده از امروز بری مدرسه ... تا این…
🌸🌸🌸

#بدون_تو_هرگز
#قسمت_سوم

💞💞 @khanevade_shaad💞💞


❤️قسمت سوم: آتش


چند روز به همین منوال می رفتم مدرسه ... پدرم هر روز زنگ می زد خونه تا مطمئن بشه من خونه ام ... می رفتم و سریع برمی گشتم ... مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد ... تا اینکه اون روز، پدرم زودتر برگشت ...

با چشم های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون می زد ... بهم زل زده بود ... همون وسط خیابون حمله کرد سمتم ...موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو ...


اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمی تونستم درست راه برم ... حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه ... به زحمت می تونستم روی صندلی های چوبی مدرسه بشینم ...
هر دفعه که پدرم می فهمید بدتر از دفعه قبل کتک می خوردم ... چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم ... اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود ...


بالاخره پدرم رفت و پرونده ام رو گرفت ... وسط حیاط آتیشش زد ... هر چقدر التماس کردم ... نمرات و تلاش های تمام اون سال هام جلوی چشم هام می سوخت ... هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت ... اون آتش داشت جگرم رو می سوزوند ... تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم ... خیلی داغون بودم ...

بعد از این سناریوی مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد ... اما هر خواستگاری میومد جواب من، نه بود ... و بعدش باز یه کتک مفصل ... علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش می اومد ... ولی من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم ... ترجیح می دادم بمیرم اما ازدواج نکنم ...


ادامه دارد...

💟💟 @khanevade_shaad 💟💟


🌸🌸🌸
🔴🔻🔴🔻🔴🔻🔴🔻🔴🔻🔴

💠 #حسادت_جنسی چیست

#قسمت سوم


🔴 چگونه حساسیت بیش از حد به عشق شماآسیب میزند؟

🍃گاهی اوقات حساسیت زناشویی وقتی از حالت طبیعی خارج شده و تبدیل به حسادت جنسی می شود، باعث می گردد که روابط زناشویی طرفین دچار مشکل شود.

و از طرف دیگر مناسبات اجتماعی طرفین نیز دچار مشکل گردد.

برای مثال هنگامی که یک زن در محیطی مشغول به کار است که بیشتر همکاران او، مرد هستند و بطور طبیعی ارتباطات کاری و اجتماعی این خانم با مردان افزایش می یابد.

حال اگر این خانم در ارتباطات اجتماعی خود حریم ها را به خوبی رعایت کند و حد و حدود خود و همکارانش را به خوبی بشناسد، مسلماً روابط اجتماعی وی بلااشکال است.🌺

⬅️اما گاه مشاهده می شود که شوهران این دسته از زنان به علت موقعیت کاری همسرشان، آنها را بسیار تحت فشار قرار میدهند و مقررات بسیار سخت و دست و پاگیری مانند ممنوعیت گفتگو با همکاران، عدم تماس تلفنی کاری و… را وضع میکند.☝️



🔵البته تصور نکنید که تنها برخی زنان شاغل دچار اینگونه مشکلات می گردند، نه، این طور نیست.

در برخی مواقع زنانی که چنین همسرانی دارند حتی خانه دار هستند و شاید به نوعی از طرف همسرشان در خانه حبس شوند و اجازه هیچگونه تماس تلفنی، باز کردن درب منزل، برقراری رابطه دوستی یا فامیلی با آشنایان را نداشته باشند.


اینگونه واکنشهای بیمار گونه، آسیب بسیار جدی به روابط زناشویی وارد می آورد و در بسیاری از موارد باعث گسیخته شدن روابط زناشویی و طلاق می گردد.⚠️




❇️نکته قابل توجه در مورد حسادت جنسی این است که عمدتاً این مشکل در مردان مشاهده می شود.

البته زنان نیز مبتلا به این نوع مشکل می گردند اما شدت آن کمتر است.


مردی که دچار این مشکل است عموماً از مشکل خود مطلع است و واکنش او نسبت به این عارضه یا توام با سرزنش و مواخذه خود و یا تصدیق و تایید رفتار نادرستش است.😱



🔴اگر شما دچار حسادت جنسی هستید…

🔰اگر شما جز آن دسته از افرادی هستید، که این مشکل شما را آزار میدهد باید بدانید که حسادت جنسی یک بیماری است

و البته درمان آن کار سختی است و باید بدانید که اقدام برای دریافت خدمات مشاوره، بسیار مؤثر و مفید خواهد بود. اگر شما جز آن دسته افرادی هستید که سعی در پوشاندن مشکل خود دارید، در اولین گام باید بدانید که این مساله را به عنوان بیماری بپذیرید.🌷


🔴🔻🔴🔻🔴🔻🔴🔻🔴🔻

@khanavade_shaad👈👩‍👩‍👧‍👧