👪 خــانواده ے 💏 شـاد 💑

#قسمت_بیست_و_دو
Канал
Логотип телеграм канала 👪 خــانواده ے 💏 شـاد 💑
@khanevade_shaadПродвигать
1,71 тыс.
подписчиков
12,2 тыс.
фото
2,73 тыс.
видео
3,27 тыс.
ссылок
🌼
#از_پدرم_متنفرم

#قسمت_بیست_و_دو

هنوزم اگه بخوام میتونم یه عالمه کشته مرده داشته باشم دنیا محدود به محمد و قاسم نیست
برام چند تا خواستگار پسر پیدا شد ولی اون قصد نداشتم با پسر ازدواج کنم میخواستم یکی و پیدا کنم عین خودم تا شرایطمو بفهمه که هم من اونو درک کنم هم اون منو درک کنه
کارخونه از شهر فاصله داشت باید یه مسافت زیادی و پیدا میرفتم تا برسم سر خیابون اصلی تاکسی پیدا کنم یه روز که داشتم پیاده میرفتم دیدم یه ماشین داره برام بوق میزنه رفتم جلو دیدم قیافه ش اشناست قبلا توی کارخونه دیده بودمش گفتم مزاحم نمیشم گفت نه مسیرمه سوارشین سوار شدم گفت امنیت نداره تو این مسیر تنها میرید و میاید گفتم نترس کسی جرات نداره به من چپ نگاه کنه من واسه خودم یه پا مردم نمیشه اینجوری بگین اگه دوتا مرد بیان به زور سوارتون کنند و برند چی هیچ کسی هم نیست که ببینه نمیدونم شاید یکم با هم حرف زدیم تا رسیدم خونه تشکر کردم پیاده شدم
روز بعد بازم تو مسیر برگشت اوند دنبالم نمیخواستم سوار شم اما اصرار کرد سوار شم مجرد بوداسمش علی بود تنها هم زندگی میکرد گفتم که جدا شدم بعد از چند بار که سوار ماشینش شدم بهم گفت ازت خوشم میاد راستش منم ازش خوشم میومد
هیبتش مردونه بود مث بقیه ی پسرا سوسول و لوس نبود شمارشو بهم داد منم زنگش زدم باهاش دوست شدم دیگه خارج از زمان کار هم میدیمش به افروز گفتم گفت خوبه تعجب کردم گفت با هر کی دوست بشی بهتر از اینه که بری زن قاسم بشی چون بابام زیاد خونه نبود راحت میتونستم برم پیشش
چند باری رفتم خونشون باهاش احساس امنیت میکردم نمیگم عاشقم بود اما یه دوست واقعی بود هوامو داشت کاری نمیکرد آبروم بره چند ماهی با هم بودیم تا قاسم شک کرد گفت اگه با کسی ببینمت هم اونو میکشم هم تو رو میدونستم اگه منو با کسی ببینه روزگارمو به سگ میکشه میدونستم انقدر میره و میاد تا سر از کارم در بیاره به علی گفتم قراره ازدواج کنم دیگه نمیتونیم با هم باشیم اونم قبول کرد و دیگه بهم زنگ نزد
فکر نمیکردم انقدر منطقی باشه اما بود با چند نفر دیگه هم از این رابطه های کوتاه مدت داشتم تا بالاخره قاسم یکی شو فهمید خیلی عصبانی شد جوش اورد از دستم گفت باید خیلی زود ازدواج کنیم گفتم نه گفتم دیگه تصمیمم عوض شده نمیخوام باهات ازدوتج کنم گفت فکر کردی به همین راحتی ولت میکنم این همه پول خرجت کردم حالا فهمیدی که من به دردت نمیخورم گفتم تو زن داری گفت از اولم داشتم گفت اگه زنم نشی خانواده تو نابود میکنم گفتم برو هر گوهی دوست داری بخور
چند بار دیگه زنگ زد و تهدید کرد اما من بهش توجه نکردم تا اینکه یه روز افروز گریه کنان اومد خونمون بهم گفت با بچه بازیات داری زندگیمو نابود میکنی گفتم مگه چیکار کردم گفت مگه نگفتم با این مردک نرو رفتی الانم که دیگه نمیخوای بری سر لج افتاده زنگ زده خونه ی مادر شوهرمو و گفته که بابا دزده و خونداده مون بی ابروئه گفته که افروز با یه مرد دوسته و داره به شوهرش خیانت میکنه شوهرت چیکار کرد؟ هیچی اون که باورنکرد اما مادر شوهرم زنگ زد هرچی از دهنش در اومد بهم گفت خیلی عصبانی شدم زنگ زدم به قاسم
اما هیچ کسی گوشیشونو بر نداشت چند بار دیگه هم زد کسی خونشون نبود تاکسی گرفتم رفتم دمه خونشون خونه رو خالی کرده بودند و رفته بودند گفتم فکر کرده زندگی افروز و از هم پاشونده حالا هم فرار کرده که نریم دمه خونشون سر و صدا راه بندازیم ولی چند روز بعد که مامورا اومدند بابامو برداشتند و رفتند تازه فهمیدم چی شده قاسم وسایلشو جمع کرده بود گم و گور شده بود بعد هم زنگ زده بود بابامو لو داده بود بابامو با یه عالمه ماله دزدی تو خونه گرفتند و 2سال براش حبس بریدند
ولی براش سند خونه ی قدیمی که از اقاجونم بود و براش گذاشتیم وبعد از 6ماه از زندان اوردیمش بیرون خیلی سخته ببینی داداشت میشینه کنارت و پا به پات سیگار میکشه فرزان همه چیمو میدونست همیشه برام راز داری میکرد منم مجبور بودم براش راز داری کنم از کاراش میگفت از دوستاش میگفتم سیگار نکش میگفت چرا خودت میکشی.