#عروس_سيزده_ساله_من! با چشمهاى ترسيده اش به من خيره شده بود و من با لبخند نگاهش ميكردم. چطور بايد بهش ميگفتم عزيزم نترس من #عقيمم و نميتونم كارى باهات بكنم؟ وقتى مارو به اتاق راهنمايى كردند خانومها دف و دايره به دست پشت در ايستادند و منتظر بودند. دستهاشو گرفتم و اونو روى تخت نشوندم و بهش گفتم: ببين من نميخوام اذيتت كنم اما مجبورم كه #دستمال_خونى رو نشونشون بدم. قول ميدم نزارم زياد .👇 https://telegram.me/joinchat/AAAAAEkErnGNKZjf78kcPQ