كميته هماهنگی برای كمك به ايجاد تشكل های کارگری

#سکانس_دوم
Канал
Новости и СМИ
Политика
Социальные сети
Блоги
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала كميته هماهنگی برای كمك به ايجاد تشكل های کارگری
@khamahangyПродвигать
491
подписчик
7,15 тыс.
фото
1,5 тыс.
видео
2,46 тыс.
ссылок
خبر ها و گزارش هاي كارگري ،تصوير ها و كليپ و مطالب و نظرات خود را از اين طريق براي ما ارسال كنيد
2⃣

💢 #سه_برداشت از زندگی سه زن #کولبر در کردستان

#سکانس_دوم، #زن_دوم

«ریزان» کم سن و سال‌تر که بود نمره‌های ۲۰ کارنامه‌اش پشت سر هم ردیف می‌شدند و هر کسی او را می‌شناخت به پدر و مادرش می‌گفت خوش به حالتان که «ریزان» آینده روشنی دارد...

«فکر می‌کردم برای زندگی مشترک انتخابم درست بوده است، اما خب فقط فکر می‌کردم. به جای ادامه تحصیل به خانه بخت رفتم. دو سال که گذشت و دخترمان «آگرین» که به دنیا آمد همه چیز رنگ باخت. به قدری مشغول دخترم شده بودم که جای خالی همسرم را حس نکردم. وقتی به خودم آمدم که کار از کار گذشته بود. رفت و آمد‌های وقت و بی‌وقتش بی‌دلیل نبود. او دچار اعتیاد شده بود و هرچه می‌گذشت وضعش بدتر از روز قبل می‌شد تا جایی که حتی برای خریدن یک عدد نان هم پولی نداشت. چاره‌ای نبود جز اینکه به فکر کار کردن بیفتم، از تمیز کردن خانه مردم تا کار کردن در زمین‌های کشاورزی. کار به جایی رسیده بود که شوهرم خرج موادش را هم از من می‌خواست. سعی می‌کردم سکوت کنم تا اطرافیانم - خودشان را به ندانستن می‌زدند - متوجه واقعیت زندگی من نشوند.

دو سالی گذشت و من با اینکه فقط ٣۰ سال داشتم، شبیه به زن‌های پا به سن گذاشته شده بودم. جلوی آینه دیگر پنهانکاری فایده‌ای نداشت، چهره تکیده‌ام دستم را رو کرده بود. به سراغ پدر و مادرم رفتم و گفتم که مدتی است شوهرم راه خانه را گم کرده و حالا چند وقتی است که تمام روز را زیر پل معروف شهر چمباتمه می‌زند و وقتی هم که نشئه نیست، از هر راهی که فکرش را بکنید، خرج موادش را در می‌آورد.» می‌گوید: بعد از سال‌ها، در کنار خانواده‌ام احساس آرامش کرده بودم. به کمک آنها بارها و بارها شوهرم را برای ترک به کمپ‌های مختلف بردیم اما فایده‌ای نداشت. افیون غیرتش را از او گرفته بود و من که نمی‌خواستم آینده «آگرین» تباه ندانم کاری‌های پدرش و انتخاب اشتباه من شود از پدر و برادرهایم خواستم تا اجازه بدهند همراه آنها به جاده‌های مرزی بروم و کول بردارم. گرچه دل‌شان راضی نمی‌شد و برای‌شان سخت بود، اما من سخت‌تر بودم و بالاخره توانستم رضایت‌شان را بگیرم. «آگرین» امسال کلاس اول ابتدایی هست و من چهارمین سالی است که به همراه اعضای خانواده‌ام راهی کوهستان‌های مرزی می‌شوم و در حالی که لباس مردانه به تن می‌کنم و کلاه به سر می‌گذارم و صورتم را با روبنده می‌پوشانم برای تأمین مخارج دخترم جانم را نادیده می‌گیرم.

#سکانس_سوم، #زن_سوم

«هاوژین» با زنان این قصه فرق دارد، او نه از شوهر نااهلش نالان است نه برای پر کردن جای خالی پدرش راهی کوهستان‌ها شده، بلکه زندگی با او و شوهرش سر ناسازگاری برداشته و برای اینکه روی تیرگی‌ها را سپید کنند به کاری که به قول خودش در‌ شأن او و همسرش نیست رو آورده‌اند.

«هاوژین» و شوهرش زوج تحصیلکرده‌ای هستند که در شهرشان جایی برای کار کردن نداشتند و برای اینکه از پس مخارج زندگی بر بیاند تصمیم گرفتند دوشادوش یکدیگر دل به کوهستان بسپارند و مخارج زندگی‌شان را از راه کولبری تأمین کنند.

@khamahangy
تماس با ما @hkomite
كميته هماهنگی برای كمك به ايجاد تشكل های کارگری
💢 #سه_برداشت از زندگی سه زن #کولبر در کردستان 🔹برش با هر کدام از این زنان کولبر که می خواستیم صحبت کنیم، به هزار و یک دلیل و از جمله ترس اینکه احیانا «مردهای گروه بفهمند پشت آن صورت نقاب بسته، چهره زنی پنهان است و نان شان آجر شود، روی خوش نشان نمی دادند.…
💢 #سه_برداشت از زندگی سه زن #کولبر در کردستان

🔹برش

با هر کدام از این زنان کولبر که می خواستیم صحبت کنیم، به هزار و یک دلیل و از جمله ترس اینکه احیانا «مردهای گروه بفهمند پشت آن صورت نقاب بسته، چهره زنی پنهان است و نان شان آجر شود، روی خوش نشان نمی دادند. از همین رو، از میان آنانی که به ما معرفی شده بودند، به جز سه نفر، حاضر به گفت و گو نشدند. البته باید به آنها حق داد. وقتی زندگی تک تک شان را مرور می کنی به نقطه ای مشترک می رسی؛ همان جایی که پدر یا همسران کولبرشان را در مسیر های سخت گذر از دست داده اند و حالا از گفتن واقعیت زندگی شان حذر می کنند تا به درد سر نیفتند. / سهیلا نوری👇

#سکانس_دوم، #زن_دوم

راهی نبود جز اینکه کفش آهنی به پا کند، مشکلات را زیر پایش بگذارد و هرجا هم که مشکلات بزرگ‌تر شدند، تلاشش را بیشتر کند... و در بدترین شرایط، جز به خود و خدای خودش به هیچ کس اعتماد نکند.

از «ریزان» می‌گویم. همان بانویی که خوب موقعی یاد گرفت هنگامی که سختی‌ها دوره‌اش می‌کنند و کسی دور و برش نمی‌ماند، تنهایی بار سنگین زندگی را تاب بیاورد. کم سن و سال‌تر که بود نمره‌های ۲۰ کارنامه‌اش پشت سر هم ردیف می‌شدند و هر کسی او را می‌شناخت به پدر و مادرش می‌گفت خوش به حالتان که «ریزان» آینده روشنی دارد اما چه می‌شود کرد که روی ناخوش زندگی مرد و زن نمی‌شناسد...

«فکر می‌کردم برای زندگی مشترک انتخابم درست بوده است، اما خب فقط فکر می‌کردم. به جای ادامه تحصیل به خانه بخت رفتم. دو سال که گذشت و دخترمان «آگرین» که به دنیا آمد همه چیز رنگ باخت. به قدری مشغول دخترم شده بودم که جای خالی همسرم را حس نکردم. وقتی به خودم آمدم که کار از کار گذشته بود. رفت و آمد‌های وقت و بی‌وقتش بی‌دلیل نبود. او دچار اعتیاد شده بود و هرچه می‌گذشت وضعش بدتر از روز قبل می‌شد تا جایی که حتی برای خریدن یک عدد نان هم پولی نداشت. چاره‌ای نبود جز اینکه به فکر کار کردن بیفتم، از تمیز کردن خانه مردم تا کار کردن در زمین‌های کشاورزی. کار به جایی رسیده بود که شوهرم خرج موادش را هم از من می‌خواست. سعی می‌کردم سکوت کنم تا اطرافیانم - خودشان را به ندانستن می‌زدند - متوجه واقعیت زندگی من نشوند.

دو سالی گذشت و من با اینکه فقط ٣۰ سال داشتم، شبیه به زن‌های پا به سن گذاشته شده بودم. جلوی آینه دیگر پنهانکاری فایده‌ای نداشت، چهره تکیده‌ام دستم را رو کرده بود. به سراغ پدر و مادرم رفتم و گفتم که مدتی است شوهرم راه خانه را گم کرده و حالا چند وقتی است که تمام روز را زیر پل معروف شهر چمباتمه می‌زند و وقتی هم که نشئه نیست، از هر راهی که فکرش را بکنید، خرج موادش را در می‌آورد.» می‌گوید: بعد از سال‌ها، در کنار خانواده‌ام احساس آرامش کرده بودم. به کمک آنها بارها و بارها شوهرم را برای ترک به کمپ‌های مختلف بردیم اما فایده‌ای نداشت. افیون غیرتش را از او گرفته بود و من که نمی‌خواستم آینده «آگرین» تباه ندانم کاری‌های پدرش و انتخاب اشتباه من شود از پدر و برادرهایم خواستم تا اجازه بدهند همراه آنها به جاده‌های مرزی بروم و کول بردارم. گرچه دل‌شان راضی نمی‌شد و برای‌شان سخت بود، اما من سخت‌تر بودم و بالاخره توانستم رضایت‌شان را بگیرم. «آگرین» امسال کلاس اول ابتدایی هست و من چهارمین سالی است که به همراه اعضای خانواده‌ام راهی کوهستان‌های مرزی می‌شوم و در حالی که لباس مردانه به تن می‌کنم و کلاه به سر می‌گذارم و صورتم را با روبنده می‌پوشانم برای تأمین مخارج دخترم جانم را نادیده می‌گیرم.
#ادامه_دارد...
منتظر برداشت سوم و آخر باشید!

@khamahangy
تماس با ما @hkomite