Смотреть в Telegram
با تکان خوردن قطار زمان بر زمین باز می‌کشم دامن یک بلیت مچاله در دستم واپسین ایستگاه راه‌آهن از پس پختگی تابستان می‌رسم باز هم به آبان‌ماه زادروزم که در سر پیری می‌رساند مرا به آخر راه وزش باد سرد تنهایی آخرین برگ را می‌اندازد زندگی لحظه‌ای تماشایی‌ست که همیشه به مرگ می‌بازد بعد از آن زیر برف خواهم زیست پای دیوار سرد سیمانی در زمستان نه مرده نه زنده برزخی کُند و سخت و طولانی در بهاری لطیف و بارانی برگ سبزی دوباره خواهد رُست تن پژمرده‌ی مرا باران بارها ساقه‌ ساقه خواهد شست گرچه من نیستم ولی از نو ساقه‌هایم جوانه می‌زاید پیچک دیگری که از خاکم از تن من نشانه می‌زاید #سعیده_موسوی_زاده
Telegram Center
Telegram Center
Канал