غباری در بیابانی
نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی
نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی
نه جان بینصیبم را پیامی از دلارامی
نه شام بیفروغم را نشانی از سحرگاهی
نیابد محفلم گرمی نه از شمعی نه از جمعی
ندارد خاطرم الفت نه با مهری نه با ماهی
به دیدار اجل باشد اگر شادی کنم روزی
به بخت واژگون باشد اگر خندان شوم گاهی
کیام من؟ آرزو گم کردهای تنها و سرگردان
نه آرامی، نه امّیدی، نه همدردی، نه همراهی
گهی افتان و خیزان چون غباری در بیابانی
گهی خاموش و حیران چون نگاهی بر نظرگاهی
رهی تا چند سوزم در دل شبها چو کوکبها
به اقبال شرر نازم که دارد عمر کوتاهی
#رهی_معیری
📚 دیوان کامل رهی معیری
بهاهتمام: کیومرث کیوان
سال چاپ ۱۳۷۸
غزلها← غباری در بیابانی ص ۱۳۰
▫️ به
خوانش رهی معیری (صدای شاعر)
🔹 تصنیف به یاد رهی ایرج بسطامی
خاکستر ققنوس