Khademalnakhil

#یزد
Канал
Образование
Новости и СМИ
Юмор и развлечения
Политика
Английский
Логотип телеграм канала Khademalnakhil
@khademalnakhilПродвигать
71
подписчик
926
фото
236
видео
1,22 тыс.
ссылок
Khademalnakhil Official Channel Environmentalist-writer
🔲🔴 *حاج کاظم را با «زمین» اش خوردند!*

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

حدود ۵ سال پیش به دعوت اهالى منطقه به آنجا رفته بودم.
به #جزیره_سیدعبود معروف بود که در شهر #آبادان قرار دارد....
.وقتی به آنجا رفتم... کارگاه یک پروژه ظاهرا فعال، برقرار بود ...
وقتی پرس و جو کردم ،گفتند این کارگاه پروژه بزرگ تفریحی رفاهی گردشگری ورزشی و ....تحت عنوان #جزیره_شادمانی است که باعث تحول در کل #منطقه_آزاد_اروند خواهد شد.
همان زمان در یادداشتی با عنپان «جزیره شادمانی برای چه مردمانی؟» و همچنین در مصاحبه با خبرگزاری جمهوری اسلامی نگرانی خود وضعیت زیست محیطی منطقه و این پروژه مطرح ساختم.
از آن زمان ۵ سال گذشته است...
در این فاصله چه بسیار #نخل ها که مردند ...
رودخانه کم عرض تر شد... #اهالی_بومی که فقیر بودند، فقیرتر شدند و هر سو که بنگری نه خبری از شادی هست و نه از #جزیره_شادمانی !

تنها ارمغان #منطقه_آزاد و پروژه های اینچنینی این بود که «حاج کاظم» برای به دست آوردن لقمه ای نان و نجات همسر آسمی اش از #گرد_و_غبار و #آلودگی_هوا ، #زادبوم خویش را از سر ناچاری به مقصد #یزد ترک نمود تا باز هم #مهاجر نام گیرد!
او در ۸ سال و اندی #جنگ_تحمیلی علیرغم میل باطنی اش #نخلستان آبا و اجدادی خود را وداع کرد تا با هجرت از #زادگاه خود ، به دنبال پناهی امن تر ، برای نجات خانواده و فرزندان خردسالش باشد.
جنگ ،طولانی تر از تصور حاج کاظم و خیلی های دیگر از مردمان این دیار آتش خیز شد و نخلستان او سالها میدان نبرد و آتش و خون بود.
وقتی صفیر گلوله ها و صدای غرش توپ و تانک های جنگ خاموش شد که ۸ سال گذشته بود.
«پاکسازی » آثار جنگ و بعد مرحله ای که بر آن نام #بازسازی گذاشته بودند ، آن قدر به درازا کشیده بود که نخلستان حاج کاظم و دیگر نخلستانهای متروکه #مهاجران_آبادانی تبدیل به نیزارهایی شده بودند که محل تاخت و تاز "گراز" ها و دیگر حیوانآت وحشی شده بودند .
اما این مرد پا به سن گذاشته ، اینک با کوله باری از درد و رنجهای #غربت و #آوارگی ، دلخسته و پریشان و البته سرگردان و حیران میان بهشتی که برای حفظ جان زن و بچه های عزیزش بر جای گذاشته و رفته بود و جهنم هولناک پیش رویی که خودش بهتر از هر کس دیگر می دانست ، زنده کردن آن بهشت رویایی از دست رفته ،...برای او که دیگر نه نا و نه نوایی برایش مانده است...ممکن نیست!
بچه هایش در گذر این سالهای طولانی دیگر «بچه» نبودند....
اما آنها «گیلاس» و «تمشک» را بهتر از #خرما و #نخل می شناختند و برای جبران سالها سرخوردگی و حرمان دوران مهاجرت به دنبال راهی میان بر می گشتند....
«معلق »؛ شاید مناسب ترین واژه ای است که می توان برای سالهای اخیر حاج کاظم های ما در #خرمشهر و #آبادان بکار برد و این زندگی برزخی ، شوربختانه مانند بختکی بر سینه ی این دیار و مردمانش چسبید و تا کنون رهایشان نکرده است که نکرده است!
بچه های حاج کاظم ، از #بیکاری و خیابان گردی خسته و افسرده شده اند و تنها پناه خود را استنشاق عمیق دودی مخدر و یا تزریق مستقیم آن به خون خویش یافته اند، بلکه ساعتی از هجوم وحشیانه درد و رنجها و اندوه حرمان و ناداری ها و یا ذلت و تحقیر در برابر خانواده و ...در امان باشند...
«حاج کاظم» هرچند رمقی برایش نمانده اما برای او که خانواده و فرزندان و اینک البته نوه هایش را از جان خویش عزیزتر می دارد، بار دیگر و باز هم البته بر خلاف میل و «تحمیلی» برای حفظ حیات و کیان خانواده اش ، چاره ای جز «مهاجرت» پیش روی خود ندید و نخلستان نیمه جانش را به سوداگران زمین و تازه واردان بساز و بفروش به بهایی ارزان فروخت و غم انگیزترین وداع عمر خود را با #نخلها و نخلستان خود کرد و برای همیشه دل کند...و رفت.
بی نهایت تلخ و سخت و غمگنانه از نخلهایی دل کند که «میراث»برجای مانده و یادگار مشقات و زحمات نسلهای پشت در پشت او بوده اند...
اینک فرزندانش در یزد به کارگری در کارگاه کاشی سازی و سنگبری مشغول شده اند و خود با همسر بیمارش خاطرات شیرین گذشته را مرور می کنند.
گاهگاهی که دلشان برای خانه قدیمی و نخلستان تنگ می شود با نزدیکان و بستگان یا گاهی با #خادم_النخیل تماس می گیرند .
همیشه سعی کرده ام که تصور و تصویری خوب و امیدوارکننده در ذهن آنها نقش ببندد اما مگر می شود بوی #طلع و #چمری و #حبابوک یا عطر تند آب شط در زمان #مد را برای آنها توصیف کنم؟
حاج کاظم از بوی "زفر" نهرها وقت #شرجی ، از لذت خوردن اولین #رطب هرسال ، از قهوه صبح زیر سایه نخل همراه رفقای قدیمی، از ....، از.... از خیلی چیزها محروم شده است.
او باز هم جوری دیگر «معلق» شده است... گذشته اش رهایش نمی کند
آخرین باری که با #خادم_النخیل تماس گرفت
کسالت داشت و در درد دل هایش با خادم ، بعد از اینکه آهی عمیق کشید گفت: خادم جان: راستش را بخوای این روزا شب وروز فکرم مشغوله ، نمی خوام اینجا بمیرم ...