خبر و کلیپ داغ

#شهید_حسن_هنری
Канал
Логотип телеграм канала خبر و کلیپ داغ
@khabbarПродвигать
2,94 тыс.
подписчиков
56,2 тыс.
фото
34,2 тыс.
видео
12,7 тыс.
ссылок
کانال تعرفه تبلیغات 👇 ⬇️⬇️ https://t.me/joinchat/AAAAAETmT6aM1t5B86TCag حتما عضو کانال اصلی ما بشوید ↙️↙️ @KHODABOZORGASTT @KHODABOZORGASTT
با صدرزاده👆
شهید دلیر و نیرومند مدافع حرم فرمانده گردان عمار تیپ فاطمیون شهید مصطفی صدرراده با نام جهادی سید ابراهیم که در روز تاسوعای سال 94 در حلب سوریه به شهادت می رسد.
بگذارید حرفامو از اینجا شروع کنم..👇
درود بر رزمندگان و شهدای دفاع مقدس که الگوی خوبی برای مدافعان حرمی شدند که نه امام امت را دیدند و نه جنگ تحمیلی را.. فقط خاطرات و عکس شیران و دلیران و شهدای آن جبهه و جنگ را مرور کردند و با هدایت همان ها به اذن الله به جنگ با تکفیری ها شتافتند و به بعضیاشونم به وصال شهادت رسیدند.

جالبه بدونید که یکی از همرزمان شهید من جاماندده در عملیات بیت المقدس 2 در سال 66 گردان عمار لشگر عملیاتی 27 محمد رسول الله صل الله علیه و آله وسلم شهید حسن هنری بود.
شهید حسن هنری خودش که هیچ.. عکسش هم هدایتگره.. خیلی‌ها بدون اینکه بشناسنش و باهاش زندگی کرده باشن، عکسشو توو کیفشون یا لای کتابشون و یا توو اتاقشون نگه داشتن! ازشون که میپرسین مگه این شهیدو میشناسین..؟ میگن نه! ولی باهاش ارتباط داریم.. مثل شهید مدافع حرم #شهید_مصطفی_صدرزاده

حالا در این باره و حکایات دیگر، این روایت را از برادر همرزمم حسین حسین زاده تا آخر بخوانید👇
▫️در یکی از دانشگاه های تهران در رشته عرفان وادیان مشغول تحصیل بودم؛ دانشجویی کنار من نشسته بود که نظرم رو به خودش جلب کرد؛ دیدم لای یکی از دفتراش عکس شهدای جنگ و جبهه رو چسبانده؛ خوب که دقت کردم چشمم خورد به عکس رفیق شهیدم #شهید_حسن_هنری که تازه مهندسی عمرانش دانشگاه تهران قبول شده بود ولی اومد جبهه و شهید شد

▫️بهش گفتم ببخشید آقا.. صاحب این عکسو میشناسی؟ گفت نه! دیدم زیباست خریدم! شما میشناسیدش؟ گفتم آره! همرزم و رفیقمه! این لباسی هم که توو عکس تنشه رو من بهش دادم که با همین لباسم شهید شد.

▫️وقتی دید من می شناسمش صندلیشو آورد پیش من نشست.. گفت میشه ازش برام تعریف کنی؟ ماهم شروع کردیم خاطره گفتن! یک خورده که تعریف کردیم.. همینجا استارت سید ابراهیم یعنی مصطفی صدرزاده خورد. دیگه همین شد! همش میخواست از #لشگر_عملیاتی۲۷ محمد رسول الله (ص) و #گردان_عمار و خیلی چیزای دیگه مطلب بدونه.. جوری که بعد از چند وقت بهم زنگ زد گفت ما رفتیم دوربین اجاره کردیم که بیایم پیشتون تا این مطالب و خاطره ها رو ثبت کنیم.. دیگه رو این حساب خیلی به ما نزدیک شد و رفیق شدیم...

▫️آشنایی ما با یک عکس شروع شد، یعنی #شهید_حسن_هنری ما رو به هم رسوند و مصطفی رو عاشق این شهید و #گردان_عمار کرد جوری که وقتی مدافع حرم شد و گردان تحویل گرفت اسم گردانشو گذاشت #گردان_عمار.

حکایت دیگر👇
▫️پایان یکی از ترم های تحصیلی دانشگاهمون بود صبح زوده زودمحضر استاد نشسته بودیم...
▫️روزای آخر ترم معمولا اساتید پاسخگوی سوالات وابهامات ویا دادن روحیه به دانشجوها و چک‌کردن لیست نمرات وحضور غیاب ها هستن. استاد جناب دکتر... داشت لیست نمرات کلاسی دانشجوهارو چک میکرد وبه دانشجوها یکی یکی میگفت: فلانی! اومدی بابت پروژه ۴ نمره فلانی۳ نمره فلانی۴ نمره و... تا اینکه رسید به اسم من گفت: شما نمره ترم نداری چرا مگه پروژه نیاوردی !؟ گفتم نه استاد! گفت: طی یک ترم حیف نیست این ۴ نمره رو از دست بدی! عرض کردم استاد موقعیت نشد ببخشید اشکال نداره که نتونستم سعیم در موفقیت با ۱۶ نمره باقی مونده کافیمه و...
▫️استاد بزرگوار که از استمرار حضور به موقع در تمام کلاسهاش بدون غیبت وفعال بودن در تمام موضوعات درسش بودم میخواست یکجوری کمکم کنه تکرار کرد که حیفه! شما باید پروژه ارائه بدی.. من نمیدونم این آخرین جلسه ست ترم تمومه و من به بهانه شرعی باید داشته باشم به شما دانشجوی منظم و خوبم ۴ نمره رو بدم؛ گفتم ممنونم استاد منو عفو کنید!

▫️عدم قبولم به این بهانه بود که
سطح سنی بچه‌ها.. همه هم سن وسال‌های بچه هام بودن.. یکدست دانشجوهایی که اکثرآ از دبیرستان اومده بودن وشادابو فعال... تک وتوک دوسه سال بالاتر سن بالاتر از خودشون وجود داشت چه برسه به من که حدود ۱۵ تا۲۰ سال با بعضیاشون اختلاف سنی داشتم..! به همین دلیل توو فعالیت های شاد کلاس به خاطر سنم کمی گوشه گیر و بی سروصدا بودم! فقط استفاده میکردم..!

▫️استاد یه جوری که انگار احساس عذاب وجدان داشت، رو اسمم ایستاد که چیکار کنیم! با فشار استاد عرض کردم منو عفو کنید همه بچه ها اومدن و پروژه های خوب و بعضا تکراری ارائه دادند؛ بنظر کافیه..! من موضوع خوبی رو پیدا نکردم که بچه‌ها بعضا دو یا سه بار در موردش پروژه نداده باشن و... استاد گفت: نمیشه؛ باید یه چیزی بگی! هرچی دوست داری! موضوع شما اصلا آزاد، یه چیزی بگو..! از ایشون اصرار از بنده انکار؛ فرمود: بیا اسم فامیلیتو بگو لااقل دستم باز باشه یک نمره بهت بدم؛ حیفه! مصطفی که همیشه کنارم می‌نشست وباهم بودیم، انگار دنبال شکار این لحظه می‌گشت گفت: استاد احسنت! موضوع بحث ایشونو آزاد بگذارید؛ ازش بخوایید از