#یادداشت_وارده:
❗️در پناه تو!
✍🏻 مهتاب مظفری سوادکوهی
این روزها قسمتهای پایانی سریال قدیمی در پناه تو در حال پخش شدن از شبکه آی فیلم است. سریالی که سه دهه پیش امید به ساختن فیلمهای درام عاشقانه را در رسانه ملی ایران زنده کرد.
هر چند بسیار مبتدی و ناشیانه. از نقد حرفه ای این سریال تلوزیونی که بگذریم و از سکانس های کش دار حوصله سربری که حذفشان علاوه بر کم شدن زمان پخش سریال ، لطمه زیادی به متن فیلمنامه می زد ، این سریال آیینه تمام نمای دورانی بود که انسانها بی تکلف تکنولوژی کنار هم زندگی می کردند. روزگاری که اعضای خانواده برای پیدا کردن یکدیگر به منزل یا محل کارشان زنگ می زدند و تا پیدا شدن مخاطب مورد نظر در انتظار می ماندند!
آنهم با تلفنی که نه شماره گیر داشت و نه حافظه داشت و نه صفحه نمایشگر. اگر هم در خیابان بودی کیوسکهای تلفن شهری با یک سکه 2 ریالی کارت را راه می انداخت!
گفتم سکه!
به اسکناسهای رد و بدل شده در این سریال نگاه کردید؟!
اسکناس های صد تومانی ، دویست تومانی و نهایتا پانصد تومانی!
یادم هست عموی رامین برای تعمیر ماشین تصادف کرده ، یک بسته اسکناس صد تومانی به او قرض داد که به عبارتی می کرد ده هزار تومان !
و یا پدر مریم که برای پول توجیبی و کرایه دانشگاه مریم یک اسکناس دویست تومانی به او داد!
همه اینها باعث می شود فکر کنیم آدمهای دوران قاجار هستیم و از زمان ساختن این سریال ده ها سال گذشته است!
از ماشینهای قراضه و پیکانهای مدل پایین سریال هم چیزی نگویم که قوت غالب سینما و تلوزیون سالهای اول انقلاب بود.
بگذریم....
سریال در محله های قدیمی بالای شهر ساخته شده بود.
با خانه های قدیمی حیاط دار پر از گل و گیاه و باغچه.
در و پنجره های چوبی که به دیوارها دوخته شده بود و حوضی مغرور به فواره بلندش که وسط حیاط خود نمایی می کرد.
خیلی هم که باکلاس بودی آیفونی داشتی که فقط صدای پشت دری ها را به گوش صاحبخانه می رساند نه تصویرشان را.
اتاقهای پذیرایی ساده با طاقچه هایی که آیینه و شمعدان مادرها روی آن می درخشید.
مبلمان چوبی دسته دار که رویش را هم با ملحفه ای سفید پوشانده بودند تا مبادا کثیف شود! پرده های توری ساده بدون یالان ، بدون راف و بدون هر چیز اضافه دیگر ، کنار فرشهای قدیمی و کرسی ها و پشتی های ترکمنی که فضای خانه را پر از آرامش ناشی از سادگی می کرد. همه اینها در سالهایی اتفاق افتاد که مردم ایران در تکاپوی رسیدن به روزگاری متمدن بودند و در حال بازسازی خاطراتی که از هشت سال دوران جنگ به جا مانده بود.
مردم آن روز با مردم امروز خیلی فرق داشتند.
انقدر که برای حل هر مشکلی با هم گفتگو می کردند.
پدر با پسر ، مادر با دختر ، همسر با همسر و دوست با دوست.
اگر هم داد و هواری بود ، سر هم می کشیدند و همانجا در پستوی خانه دفن می کردند تا به گوش همسایه ها نرسد.
مردم آن روز به یکدیگر احترام می گذاشتند و پایشان را اندازه گلیمشان دراز می کردند. دانشگاه فضای امنی برای دانشمند شدن بود و هر کسی مهارتی داشت در اختیار همکلاسی هایش می گذاشت. لباس پوشیدن حرمتی داشت و کسی لباسهای آلاپلنگی و باز امروز را نمی پوشید. شاید گذاشتن اپل سر شانه در مانتوهای زنانه و مقنعه های های کله قندی با کلیبسهای بزرگ گلدار ، از نظر امروزی ها مدلهای خنده آوری بودند اما همه اینها برای غلو کردن در سادگی و بی آلایشی بود.
سادگی که از حرف زدن آدمها شروع می شد و در عاشق شدنشان به تکامل می رسید و با مردنشان تمام می شد.
گفتم عاشق شدن!
عاشق شدن محمد را دیدید؟!
از آن مدل عاشق شدنها که آدم را یاد منظومه خسرو شیرین می اندازد. حیای خواستن و اجابت خواسته شدن.
رامین هم عاشق بود. عاشقی از نوع خود بی شهامتش. عاشقی در نقش قربانی که خیلی زود عطای خواستن را به لقای خواسته شدن بخشید! اما محمد ....
اصلا عشق آن سالها خیره سر بود. زورش به همه یاوه گویان خارج از گود می رسید. عاشق حرف زور می زد و معشوق حرف زور می خرید و چه دلپذیر بودن این استثمار بلامنازع قلبها!
حالا دیگر کسی با قلبش فکر نمی کند. همه با مغزشان فکر می کنند و قیمت هر چیز را قبل از خریدنش می پردازند!
حالا حساب دو دو تا چهار تاست و معادلهای دو مجهولی که جلوی چشم آدمها رژه می رود.
مردم امروز با مردم آن روزها خیلی فرق دارند.
و سریال در پناه تو این تفاوت از زمین تا آسمان را در برابر چشم همگان به خوبی به تصویر می کشد....
🆔 @khabaremazandaran