#این_اندازه_ابهامگراچرت و پرت میبافد! به چشمهایش خوب دقت کنید؛ اگر نشانهای از خیانت در آنها نمیبینید، بیگمان در عمق تاریکشان گونهای گیجی و گولی خواهید یافت.
#مسعود_بهنود را میگویم. در این قسمت از خاطرهگوییهای پا در هوایش -که گاه با دروغهای زیاد آمیختهست- هیچ نشانهای از هیچکی و هیچچی به مخاطب نمیدهد. داستانش مثل خودِ بیهویتش نه مکان و زمان مشخص دارد و نه شخصیتهای مشخص. فقط از ماربازهایی چون او برمیآید که اینگونه باشند؛ این اندازه ابهامگرا...!!
نگاه کنید! میگوید: "منوچهرخان"، "در نواحی شمالی ایران" "پدرش، خردهمالک" و "یکی از کشورهای اسکاندیناوی". میبینید؟ هیچ نشانهی دقیقی از هیچکی و هیچچی به دست نمیدهد مردک بوقچی! تو اگر برای ثبت در تاریخ این خزعبلات را سر هم میکنی، این چه تاریخگویی رازآمیز و آزارندهایست! اصلن نمیدانم کی گفت این داستان بی سر و ته را سر هم کنی؟! رسالت تاریخی خاصی بر دوش داری که اگر ابلاغش نکنی خدای ناکرده ناتمام میماند و کمرت زیر بار آن خم میشود؟ یا نه، دیگر انبان خاطرههای برساختهات کم آمده و طبق بنایی که با خود گذاشتهای تا این مجموعه را به هزار قسمت برسانی، حالا ناگزیر به گفتهی خودت در این قسمت، داری "شبیه افسانه" بلغور میکنی! البته تو بدت هم نمیآید. چون خودت میدانی که تنها به درد همین افسانهبافیها میخوری. خدا را چه دیدی؟ شاید در این هزار و یکشبِ تاریخ، "هزار افسانِ" دیگری تقدیم تاریخ مشعشع ما شود و نام تو چون
#شهرزادِ قصهگو ثبت در کنار جاودانهها شود!!! جمع کن این بساط دروغ و تزویر را روشنفکرنمای مفنگی!
دو تا از دروغهای شاخدارش در دو تا از قسمتهای همین مجموعه دربارهی ارتباط خودش با پهلوانها
#غلامرضا_تختی و
#محمد_نصیری بود که
#مهدی_رستمپور، خبرنگار ورزشیِ خارجنشین، در هر دو مورد درجا مچش را گرفت و دستش را رو کرد (جستجو در کانال تلگرامی "Mehdi_Rostampour@"). حالا ببینید او که در مورد تاریخ روشن ورزش قهرمانی ما این همه دروغ میبافد، در خصوص تاریخ سیاسی پر از پنهانکاری ما تا چه حد صادق است! فقط در آنجا کسی پیدا نشده که مچش را بگیرد یا اگر هم گاه کسی پیدا شده، بس که همهچیز مبهم و غرضآلود است و بس که مردم از هر طرف دروغ شنیدهاند، او فرصت پشتکوارو زدن دارد و کاری میکند که کمتر کسی حرف آن مچگیرندهی بینوا را باور کند!
البته ناگفته نماند که آنچه او و امثال او را به روایتها و ادعاهای بینام و نشانِ این چنینی وا میدارد به سادهلوحی و فرهنگ شفاهی و شنیداری و نیز فقدان عقلانیت و سنت نقد در جامعهی ما هم ربط دارد. راستی، چه تفاوت بارزی هست میان این طرز حرفزدنِ بیسند و مدرک با لاف و گزافهای برخی واعظانِ جلوهدارِ جمع و دیگرکارِ خلوت که جهت تهییج یا تخدیرِ بیچاره خلقالله، از بام تا شام، یاوه میبافند و فیلمهای حالبههمزنشان به وفور در فضای مجازی دست به دست میشود؟!
اگر برای حفظ محرمانگی زندگی خصوصی یک آدم محترم است که صلاح بود قصهاش چنین ابهامآمیز روایت شود، چرا اصلن باید این قصهی محرمانه روایت می شد؟ چرا این آدمِ ایناندازه واقعگرا از بیانِ نام و نشانِ واقعی زندگیاش ایناندازه پرهیز دارد؟ چرا این آدمِ ایناندازه نامعلوم در آن کشورِ نامعلوم دارد آناندازه کار معلومِ عامالمنفعه میکند؟ و اگر چنین میکند، چرا این کار باید در اینجا نامعلوم بماند؟!
خندهدار این است که قصهساز طوری در آغاز میگوید "منوچهرخان"، که حقیر ابتدا گمان برد آن خان بزرگ الان همچون
#علیقلیخان و
#حسینقلیخان هفت تا کفن پوساندهست! نگو که او حدود ۵۵ سال دارد و بیش از بیست سال از خود مسعودخانِ ما کوچکتر است!! این لقب خان را دیگر او به چه انگیزهای به آن شخص نامعلوم داده خدا میداند، که "الله علیم بِذات الصُّدور" و صَدَق الله...
#داوود_کیاقاسمی پینوشت:
نه، داشم! فحش و بد و بیراه و این حرفها یه جاهایی یهخُرده کار میکنه؛ مثل اونجایی که ناصرخسرو یقهی مردم بلخ رو میگیره، یا ایرج میرزا از شرمندگی عارف قزوینی در میاد، یا شاملو حمیدیِ شاعر رو آویزون میکنه. راستش، حالا که نیگاه میکنم میبینم خیلی هم بد نیس. آدم دلش خنک میشه! آره داشم!
✍🏻 #داود_کیاقاسمی ؛ آمل
حقوقدان، شاعر و نویسنده
https://t.me/attach_kh/305🆔 @khabaremazandaran