خبرمازندران 🇮🇷🇮🇷

#رویا_اسداللهی
Канал
Логотип телеграм канала خبرمازندران 🇮🇷🇮🇷
@khabaremazandaranПродвигать
2,78 тыс.
подписчиков
57,8 тыс.
фото
9,99 тыс.
видео
5,31 тыс.
ссылок
✅خبرمازندران ♻️پوشش اخبار متنوع اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، ورزشی و .. 🔸ما به #مازندران به عنوان یک #کلان_شهر می‌نگریم 🔹سایت خبری khaber.ir 👈ارسال مطلب: @khabare_mazandaran
#پنج_شنبه_ها_ی_دوست_داشتنی


دلم پنج شنبه ایی به طعمِ بهار نارنج می خواهد
یک پنج شنبه ی دخترانه...
من باشم و یک عالمه بهانه
برای زندگی کردن
یک نفس عمیق
آسمان آبی
هوایِ اردیبهشت
شمعدانی قرمز
حوض خانه ی قدیمی
صدای دعای مادر.
خنده ی پدر
و همان هیچ کسی که تمام حال خوبِ من باشد.
سراغ فکرم می روم
صدایی می شنوم
می خواهم
با چشمی باز
چنان قلبت را ستایش کنم
که انگار آفتاب از چشم های تو طلوع می‌کند.
لطفن چیزی نپرسید!
تا فریادهای بی صدایم را روی تَن بهار پخش کنم.
روی صندلی چوبی بنشینم
برسم به اسم تو!
مدام تکرااااااار کنم ..
حرفهایم رابسپارم به شکوفه های پنج پَر..
به پیراهن آبی گلداری که بازوهایت را به رقص دعوت میکنند
دلم می خواهد خیره شوم به دو استکان چای
اتاق پُر از تو
و عقربه ایی که از کنار هفت تکان نمیخورد
چقدر شکل نگاهت را دوست دارم که با پلک های نیمه باز در خاطرم دور میزند..
دلم پنج شنبه ایی می خواهد که تمام زندگی ام تو باشی
و خانه ایی برای ارامش
پیراهن آبی آت را بپوشی و دیوانه وار سر صحبت را با کفش هایت باز کنی
و روزم را با آغوشت آغاز کنم
تا تمام انسانهای خواب زده ی این شهر راز خلقتم را بدانند.
دلم تنگ ِ ،ناشیانه عاشقی کردنت،
خنده های کوتاه،نماندن های گاه و بی گاه..
دلم یک پنج شنبه ی بهارانه می خواهد
پنج شنبه ایی تَر و تازه و شیک با کسی که شبیه هیچ کس نیست..



#رویا_اسداللهی
#من_تو_صبح_پنج_شنبه_هوای_بهاری_دلتنگی_عشق_پلک_نیمه_باز

۰۲/۱/۳۱

🆔 @khabaremazandaran
چقدر دلم تنگ شده است برای خانه ی پدری!
برای دوست داشتن های ساده و صمیمی
برای صدای کلید انداختن پدر به در ..
همان درب اهنی رنگ و رو رفته ای که بوی ِ بچگی هایم را می داد.
برای صدای زنگ دوچرخه ی پدر ، برای
بوی خنده های مادر ، خواهرانم
و برادری که عزیز همه بود.
دلم تنگ شد، برای حیاط خلوت خانه مان که با دخترهای همسایه عروسک بازی می کردیم.
برای عروسک های باربی که داشتن موهای طلایی اش تنها ارزویم بود.
چقدر ارزوهایم کوتاه بود.
حتی خواستنی هایم بوی بچگی می داد.
برای درخت سیب و شفتالوی ابدار . برای گل های باغچه
مگر می شود فراموش کرد عطر متفاوت قورمه سبزی و ابگوشت مادر را....
که تمام محله از بویش مست می شد.
دلم تنگ شد برای غروبی که پدر روی ایوان خانه می نشست و مادر کنارش ، قل قل سماور و چای دارچینی ..
مگر می شد چای اجباری مادر را نخوری و احساس خوشبختی نکنی..
نگاه پدر چقدر عاشقانه و از سر شوق بود.
چقدر کودکی هایم میان باغچه نفس راحت می کشید.
انجایی که نه غصه ایی بود و نه رنج نداری..
چقدر دلم تنگ شد برای ساعت ۶ از خواب بیدار شدن و با موهای ژولیده و چشم بسته، که یک استکان چای را با عجله سر می کشیدم .مادر یک لقمه نان و پنیر برای زنگ تفریح ساندویچ درست میکرد، با عجله راهی مدرسه می شدم.
دلم می خواهد دوباره به شکل خودم برگردم.
به بچگی هایم،
اااخ چه لذتی داشت خانه ی پدری.
سالهاست که کسی زنگ در خانه ی پدر را نمی زند و فرار نمی کند.
چقدر دلم
خانه ی پدری را می خواهد. دوست داشتن ساده ی پدر، و باز هم دوست داشتن.
و باز به زبان ساده ی بچگی هایم بگویم!
خداجونم ! به بابام بگو دلم براش خیلی تنگ شده ..
#رویا_اسداللهی


#پدر_اسمانی_ام_روزت_مبارک
🖤🖤

🆔 @khabaremazandaran
#پنج_شنبه_های_دوست_داشتنی_من


یکی سلام مرا به کودکی هایم برساند. به هم بازی هایم.
عروسک های باربی موبلند..
به دمپایی صدفی صورتی.
پنج شنبه های پر از شادی .
حیاط خانه ی پدری
به درخت مو و غوره های ترش که خود را از سر در حیاط آویزان می کردند
دلم پنج شنبه ای را می خواهد که بی صبرانه منتظر دیدن دخترهای فامیل می شدیم
دلم یک بغل دوست داشتن های پدر را می خواهد.
دلم بوی آشپزخانه ی مادر ...
قهر های الکی می خواهد ..
دلم مادربزرگ ،،
پدربزرگ . دایی..عمو..عمه...می خواهد
دوست داشتن های صمیمی و از ته دل می خواهد
پنج شنبه که می شود دلم لک می زند برای چشم های پدر
که بی هیچ دلیلی میخندیدند
این دلتنگی عجب رسم عجیبی دارد ، بغض می شود در گلو و
اشک چه بی صبرانه از چشمان سرازیر می شود
پنج شنبه جان!
دستت را به من بده.
غبار دلتنگی را از گونه هایم پاک کن!
گوشه ای دنج آرام بگیرم.
در نهایت صبوری واژه های بی‌صدا را با احساسم به رقص در بیاورم
دلم عاشق شدن های راستکی می خواهد..
ای فلان فلان ترین روزگار
اصلا دلم زندگی کردن می خواهد.

#رویا_اسداللهی

🆔 @khabaremazandaran
دیروز کسی را دیدم که می رود
امروز کسی را میبینم که با
تِم خردادی!
می اید.
زنی که در جلد زنی دیگر شکفته!
انگار تمام رازهای مرا می داند
خردادی جان !
دختر ته تغاری بهار!
زاده ی خاص ترین ماه سال
چقدر دلتنگ امدنت بودم.
تو همان غزل زیبایی هستی که با خواندنت غلیظترین غم های عالم را از یاد میبرم.
چه خوش برگشتی جانان من!
از پشت پرده ای نارنجی
به تماشای سکوت می نشینم
با تو عشق را مزه مزه می کنم
رویا از پنجره پر می کشد
حوالی همین شعر.
با خنده هایم
عشق را بر میدارم و میریزم در فایلی ناشناس
سلام خرداد من!!
سلام عشق جان!
می خواهم با تو زندگی......نه....
پادشاهی کنم!


#خرداد_جان_خوش_بر_گشتی


#رویا_اسداللهی


۰۰/۳/۱
#خردادی_های_عزیز_تولدتون_مبارک

🆔 @khabaremazandaran
در وصف حضرت علی (ع)


چشم به خدا دادم در ان لحظه ای که چاه غمش را به تو داد.
نه! نیاز به کلمه نیست، من فکر دنیا را کم دارم با نوری که روی خط سرنوشت جا ماند.
در کوچه ها تمام حواس خدا به تو بود ، حوالی همین آب و نان !
من که عادت کرده ام هر روز اسم تو را به لبهایم بدوزم و از دعای اب به دریا برسم.
حالا دیگر نوبت صبح است که به دیوار کوفه بپاشد،
زمین نالید و آفتاب از فرق سجاده بیرون زد.
یقه مناره را گرفتم تا سحر برسد
شب روی شانه های تو نیست کاش تا ابد به پشت میفتادتا چین به سطرهای این متن ننشیند.
دستها به سجاده اویزان شدند
آسمان دست دراز کرد
علی باید به مسجد می رفت.
کوفه دست باران را گرفت، به بهانه ی گریه هایی که از شب خالیست!
به این کوچه ها هر چی می خواهی آب بپاش.
پیرزن چشم هایت را صدا می زند تا اورا بهتر ببینی!
دستها خالی بود
اما اتفاق راهش را بلد است
نگاه کن! کنار چهاردمین قرن آفتاب به تلاوت ایستاده که نامت تا خدا شکفت.
باید برای پایان این شعر وضو بگیرم
کسی اذان اخر را بخواند!!


#رویا_اسداللهی

#ایام_سوگواری_امیر_مومنان_تسلیت

🆔 @khabaremazandaran
یادش به خیر
بچه که بودم ،
ماه رمضون حال و هوای عجیب تری داشت .
روزه های کله گنجشکی ، خوردن ناهار یواشکی ، در اخر هم نشستن دور سفره افطاری،
دم غروب مادر تو کاسه چینی گل سرخی، آش نذری واسه همسایه می ریخت .
گاهی هم نون و خرما خیرات می کردن . می گفتن ثواب داره.....
چقدر ربنای قبل اذان و دوست داشتم ،
اونقدر برای خوردن افطاری عجله داشتم . که با شروع الله اکبر روزه مو باز میکردم .
مادر می گفت دخترم صبر کن تا اذان کامل گفته بشه،
پدر روزه اش و باز کنه،
بعد با اشاره مادر ، من هم روزه ام و به نام خدا و با خوردن چای و خرما باز میکردم.
با اینکه سیر بودم اما چنان مشغول خوردن افطاری می شدم که انگار طول روز لب به چیزی نزدم.
هیچ کس هم چیزی به روم نمی اورد.
نون پنیر و سبزی . زولبیا و بامیه ، فرنی ، اش رشته خوشمزه مادر باهام حرف میزدن. نمی دونستم از کدوم شروع کنم
و خدای مهربون هم چقدر خوب قبول می کرد روزه کله گنجشکی ام و .
همین که دور سفره کرامتش مینشستیم .
خدا حاضری می زد برامون .
همراه مادر نماز می خوندم.
پا به پای خونواده می نشستم و کلی خاطره تعریف می کردیم.مادر هم مشغول پختن غذای سحری می شد.
سحر که می شد.
مادر صدام می کرد ، بلند شو نزدیک اذان شده، از سحر جا می مونی ، من با چشم های بسته و خواب الود کنار سفره می نشستم و با خونواده سحری می خوردم.
دعا می کردم .
بعد نماز صبح اروم و اسوده دراز می کشیدم و رویا بافی هام شروع می شد.
کمی بزرگتر که شدم بدون خوردن سحر روزه می گرفتم.
واسه دوستام با خوشحالی تعریف میکردم که امروز بدون سحر روزه گرفته ام و ثوابش بیشتره .
اونام گاهی با من هم فکر می شدن . انگار هر کسی بدون سحری روزه بگیره پیش خدا امتیاز بیشتری داره.
چقدر دلها مهربون و پاک بود.
چقدر به خدا نزدیک بودیم.
چقدر سفره ها پر برکت بود
چقدر همه چیز ساده اما قشنگ بود.
دلم برای ادم های ساده و بی ریای اون دوره تنگ شده،
دلم برای بابا
دور همی کنار سفره ی افطاری
دلم برای خودِ خودم بودن تنگ شده
ماه رمضون
ماه خوردن یا نخوردن نیس.
ماه یاد گرفتن صبر ، انسانیت، بخشش و مهربونیه.


#ماه_عبادت_خدا_مبارک


#رویا_اسداللهی


۰۰/۱/۲۵

َ🆔 @khabaremazandaran
چقدر دلم تنگ شده است برای خانه ی پدری!
برای دوست داشتن های ساده و صمیمی
برای صدای کلید انداختن پدر به در ..
همان درب اهنی رنگ و رو رفته ای که بوی ِ بچگی هایم را می داد.
برای صدای زنگ دوچرخه ی پدر ، برای
بوی خنده های مادر ، خواهرانم
و برادری که عزیز همه بود.
دلم تنگ شد، برای حیاط خلوت خانه مان که با دخترهای همسایه عروسک بازی می کردیم.
برای عروسک های باربی که داشتن موهای طلایی اش تنها ارزویم بود.
چقدر ارزوهایم کوتاه بود.
حتی خواستنی هایم بوی بچگی می داد.
برای درخت سیب و شفتالوی ابدار . برای گل های باغچه
مگر می شود فراموش کرد عطر متفاوت قورمه سبزی و ابگوشت مادر را....
که تمام محله از بویش مست می شد.
دلم تنگ شد برای غروبی که پدر روی ایوان خانه می نشست و مادر کنارش ، قل قل سماور و چای دارچینی ..
مگر می شد چای اجباری مادر را نخوری و احساس خوشبختی نکنی..
نگاه پدر چقدر عاشقانه و از سر شوق بود.
چقدر کودکی هایم میان باغچه نفس راحت می کشید.
انجایی که نه غصه ایی بود و نه رنج نداری..
چقدر دلم تنگ شد برای ساعت ۶ از خواب بیدار شدن و با موهای ژولیده و چشم بسته، که یک استکان چای را با عجله سر می کشیدم .مادر یک لقمه نان و پنیر برای زنگ تفریح ساندویچ درست میکرد، با عجله راهی مدرسه می شدم.
دلم می خواهد دوباره به شکل خودم برگردم.
به بچگی هایم،
اااخ چه لذتی داشت خانه ی پدری.
سالهاست که کسی زنگ در خانه ی پدر را نمی زند و فرار نمی کند.
چقدر دلم
خانه ی پدری را می خواهد. دوست داشتن ساده ی پدر، و باز هم دوست داشتن.
و باز به زبان ساده ی بچگی هایم بگویم!
خداجونم ! به بابام بگو دلم براش خیلی تنگ شده ..

#رویا_اسداللهی

َ🆔 @khabaremazandaran
#پنج_شنبه_دوست_داشتنی_من


پنج شنبه جان!
کلی حرف برای گفتن دارم
امروز.
پر از عشق است
پر از دوست داشتن
پر از بوی بهار
و کلی اتفاقهای قشنگ
خورشید از همان اول صبح
به دنیا خندید.
تو هم لبخند بزن!
وقتی کنار عزیزانت نشسته ای.
کنار پدر ، مادر، همسر، خواهر، فرزند، برادر...
هستند کسانی که ارزوی داشتن خانواده را دارند.
لبخند بزن!
که سلامت هستی،
لبخند بزن که زنده ای و زندگی می کنی
لبخند بزن!
که خدای مهربانی داری.
شاکر باش ! که خداوند این همه نعمت به ما داده
زندگی با همین چیزهای ساده زیباست.
اواز گنجشکها
صدای اب
زیبایی گل ها
رقص پروانه
خندان بودن چهره ی پدر و مادر....
راستی امروز پنج شنبه چقدر فرق دارد.
تولد امیر مومنان
روز عید
روز پدر
بیایید همدیگر را ساده دوست داشته باشیم.
بیایید فراموش کنیم دیگران چه می گویند و چه می کنند.
بیایید خیلی ساده
بخندیم
حرف بزنیم
برقصیم
شاد باشیم
بیایید دلمان را به شادی های کوچک گره بزنیم.
زندگی ارزش غصه خوردن ندارد.
پنج شنبه جان!
دورت بگردم
امروز خیلی ساده می نویسم.
خداجووونم
تمام زندگیمو با سادگی هاش دوست دارم و خوشحالم
یک پنج شنبه دیگر زنده ام و زندگی میکنم.


#رویا_اسداللهی


#من_پنج_شنبه_یک_زندگی_ساده_و_یک_عالمه_خوشحالی

#پنج_شنبه_تون_شاد_عیدتون_مبارک

َ🆔 @khabaremazandaran
#پنج_شنبه_دوست_داشتنی_من


امروز می خواهم زار زار بخندم و خوشبختی ام را فریاد بزنم.
پنجره را باز میکنم . به خدای مهربان ، به گل سرخ، به آسمان آبی به خورشید خانم به شمعدانی های باغچه ، به پرندگان در حال کوچ به کوه پوشیده از برف به جاده های عاشقی به دریا ، به جنگل سبز پوش شمال به انسانهایی که جنسشان مهربانیست سلام بدهم.
مهربانی زیباست
خودم را به یک لیوان چای داغ ، نان و پنیر وکمی عشق دعوت میکنم.
من خوشبختم !
چون خدا را دارم
عشق را دارم، دوست داشتن را ، محبت ، مهربانی و عزیزی بهتر از جان را دارم.
#دوست_جان
گاهی برای خودت شکلک در بیاور
برای خودت سوت بزن
با خودت حرف بزن،برقص
با خودت شاد باش😉
زندگی‌ دو‌ روزه😉
لطفن !خودت را تحویل بگیر .
هیچ کس بیشتر از خود شما نمیتواند مراقب جسم و روحتان باشد


#پنج_شنبه_تون_بی_غم


#رویا_اسداللهی
۱۱/۱۰/۹۹


َ🆔 @khabaremazandaran
#پنج_شنبه_دوست_داشتنی_من

پنج شنبه جان!
امروز را اینطور شروع کنیم
بی خیال تمام غصه ها ،
بیدار که شدیم
پنجره را باز کنیم
نفسی عمیق بکشیم!
نگاه کنیم به افتابی که به ملاقات دشت گندم می رود
خیره بشویم به شمعدانی های در حال انتظار
به شیشه ی پنجره ای که منتظر باران است
چشم بر نداربم از اناری که روی پنجه هایش می رقصد
برویم دنبال خاطره ایی که جایش خالی است.
اه پنج شنبه جان
پرندگانی را می بینیم که وقت کوچشان رسیده..
زمستان غلیظی که با صدای لبو فروش محله خوش برگشته.
ببین ! دنیا خیلی عجیب است .
دستت را به من بده
جایی برویم که پر از شادی باشد
به ملاقات کوهستان برویم
نگاه کنیم به عریانی فصل که می خواهد از جا بلند شود بدود.
و هلهله ای که در گلویش جا مانده
پنح شنبه جان!
زمستان
لبوی داغ
هلهله کوهستان
خنده ی شمعدانی ها
من .. تو
و یک عالمه دوست داشتن دور از انتظار

#رویا_اسداللهی؛ ۴/۱۰/۹۹

#پنح_شنبه_تون_داغ_داغ

َ🆔 @khabaremazandaran
رفتنت يعني آفتاب چشمش را به ابر داد
و
آسمان تاب باران را گرفت
باور مي كنم زمين دلشوره هايش را به صورت پنجره پاشيد!
بايد از كدام شب تو را فرياد كنم
وقتي دلهره لحظه لحظه به بوي
تو نزديكتر مي شود
كنار سكوت مي ايستم
پنجره غرق بيداري
آسمان محو تماشاي تو
خدا با هزاران واژه به استقبالت آمد
و تو درون نگاههاي ناشناس دويدي
أفتابي
كه به اسمان پر كشيدي
حالا! دنيا با دستان خسته نامت را لاب لاي
همه خردادها / تكرار ميكند!!
نامت جاودان

#رویا_اسداللهی


سالگرد ارتحال ملكوتي امام خميني رحمه الله عليه بر همه آزادگان جهان تسليت باد

📅 سه شنبه ؛ ۱۴ خرداد ۱۳۹۸
🆔 @khabaremazandaran