#موقعیت_مازندران_در_شاهنامه#داوود_کیاقاسمی🔺ص ۱
🔺به بربط چو بایست برساخت رود
برآورد مازندرانی سرود:
که مازندران شهر ما یاد باد
همیشه بر و بومش آباد باد...
در مورد مازندرانی که ذِکرش بارها در
#شاهنامه آمده، اگرچه همگان و خاصه فردوسیشناسان و شاهنامهخوانان همواره بر این باور بودهاند که منظور، همین
#مازندران کنونیست، برخی نورسیدگان چنین نظری ندارند و عجیب آن است که تکلیفشان با خودشان هم چندان روشن نیست و روی یک مکانِ جغرافیاییِ واحد اتفاق نظر ندارند؛ گاه آن را نقطهای در
#هندوستان و گاه، جایی در
#یمن میدانند و خود نمیدانند در کجای هندوستان یا یمن!
استاد
#فریدون_جنیدی، از شاهنامهپژوهانِ برجسته و بنیانگذار
#بنیاد_نیشابور، بر همان باور نخست است؛ یعنی او مازندرانِ شاهنامه را همین مازندران کنونی میداند. دیوهای مازندران را نیز موانعی طبیعی چون کوه و جنگل و دریا میپندارد که خوان به خوان، سرِ راهِ
#رستم قرار میگرفتند و او میبایست یکیک بر آنها فائق میآمد. به باور ایشان، بزرگترین دیو مازندران،
#دیو_سپید، همان
#دماوندکوه بود.(۱) چنین نگاهی را دیگر بزرگان ما نیز هر کدام به زبانی داشتهاند، چنانکه
#ملک_الشعرا_بهار میگوید:
"ای دیوِ سپید پای در بند!
ای گنبدِ گیتی! ای دماوند!"
واقعیت آن است که اگرچه گاه شاید نشانههایی در شاهنامه باشند که ذهن ما را در شناسایی مازندران به سمت جایی دیگر چون یمن یا هند بکشانند، نشانههای جدیتری هم، چه در متن شاهنامه و چه بیرون از آن متن، هستند که ما را به مازندران خودمان میرسانند:
۱. مازندران نام تازه و برساختهای نیست. این نام در همان روزگارِ فردوسی نیز به همین مازندرانِ کنونی اطلاق میشد، چنانکه
#منوچهری_دامغانی، که همروزگارِ فردوسی بود، در سرآغاز قصیدهای میگوید:
"بر آمد ز کوه ابر مازندران
چو مارِ شِکَنجی و ماز اندر آن"
#دامغان با
#ساری، مرکزِ کنونیِ مازندران، کمتر از دو ساعت در مسیر کوهستانی فاصله دارد. فاصلهاش با شهر
#کیاسرِ ساری هم کمتر از یک ساعت است. تمام روستاهای غرب دامغان و نیز شهر کوهستانی
#دیباج (چهاردِه)، مازندرانیتبار و تبریزباناند. بنابراین، موقعیت جغرافیایی مازندران در زمان فردوسی بهخوبی روشن بود؛ آن سوی دامغان. مگر آن که بگوییم فردوسی میخواست سر به سرِ مردم و تاریخ بگذارد و جای دیگری را مازندران بخواند!
۲. نام
#تمیشه (حوالی
#کردکوی کنونی) و ساری و
#آمل هم بارها بهموازات نام مازندران در شاهنامه آمده است. اگر مازندرانِ شاهنامه جایی در یمن یا هند است، آمل و ساری و
تمیشهی شاهنامه، جایی در کجایند؟!
۳. برخی از مهمترین داستانهای اسطورهایِ شاهنامه از جمله داستان
#فریدون در اطراف آمل اتفاق میافتند. هنوز در کنار
#دماوندکوه جایی به نام
#تخت_فریدون هست که مردم محلی بر این باورند فریدونِ گاوسوار در آنجا میزیست و همانجا
#ضحاک را در چاه کرد. هنوز مردم
#نوا در
#لاریجان در ۲۶ نوروزماه تبری یا ۲٨ تیرماه جلالی به شکرانهی پیروزی فریدون بر ضحاک، جشنِ آتشزدن گوَن میگیرند. گاوسواریِ فریدون نیز خود قرینهی آشکاریست که با اسطورهی گاو و روایتهای تاریخی از گاوسواری مازندرانیان همخوانی دارد و نشانهی روشنی از ریشهی مازندرانی داستان فریدون است.
۴. فردوسی جایی در شاهنامه از زبان یک رامشگر، سرودِ مازندرانی میخواند و از اعتدال هوا و سرسبزی همیشگیِ کوه و دشت مازندران میگوید:
"که در بوستانش همیشه گل است
به کوه اندرون لاله و سنبل است
هوا خوشگوار و زمین پرنگار
نه سرد و نه گرم و همیشه بهار"
بیگمان چنین جایی هرگز در یمن نبوده و نیست. نیز تا کنون کسی از چنین نامی در هند نشانی نداده است.
۵. جغرافیای تبرستان دو بخش دارد؛ کوه و دشت، که مردم عادی به این دومی، از گذشتههای بسیار دور،
#مازرون (مازندران) میگفتهاند. هنوز هم کوه و مازرون و کوهی و مازرونی اصطلاحی جاافتاده در فرهنگِ تبرستانیان است و حتا به ییلاق و قشلاق کوه و مازرون میگویند. جالب اینجاست که
#قارن پسرِ
#ونداد_هرمزد، فرمانروای قارنوندِ تبرستان، دو پسر داشت که نام یکی را
#کوهیار و نام دیگری را
#مازیار نهاد؛ انگار یکی را یاریگرِ کوه میخواست و دیگری را یاریگرِ مازرون.(۲)
۶. فردوسی پس از سرایشِ شاهنامه با جفاهایی که میبیند، به
#تبرستان سفر میکند تا این اثر سترگ را بر شهریارِ
#باوندیِ آن عرضه دارد؛ زیرا چنانکه گفته شد بخشهای مهمی از شاهنامه با نام مازندران و برخی شهرهای کهن آن گره خورده بود و عرضهی این اثر به شهریار تبرستان میتوانست سبب دستگیری از فردوسی و ناز و نوازش او شود.
🔺ادامه در ص ۲
🔺____________ (۱) جنیدی، فریدون، "پایتخت فریدون"،
http://www.bonyad-neyshaboor.ir/Details/63/(۲) در خصوص ریشه و معنای مازیار، نظراتِ مختلفی هست که جای طرحشان در این مقال نیست.
🆔 @Haavest