🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸📚بريده كتاب
ایوانف : گوش بده رفیق بیچاره ام ... من نمی خواهم برایت شرح بدهم که چه جور آدمی هستم _ آیا با شرفم یا بی شرف، سالمم یا روحا مریض. تو حالیت نمی شود. من جوان، با حرارت، صمیمی و هوشیار بودم. عشق می ورزیدم، نفرت می کردم ، به دلخواه خودم اعتقاداتی داشتم که با مال دیگران فرق داشت؛ به قدر ده تا مرد کار می کردم و به اندازه ده تا مرد هم امید داشتم ... تمام همم این بود که از تمام نیروی خودم مایه بگذارم، مست می کردم، به هیجان می آمدم، دیوانه وار کار می کردم، هر کاری را بدون اعتدال می کردم. خوب چه کار دیگری می توانستم بکنم ؟ ماها خیلی کمیم، خیلی کارها هست که باید بشود، خیلی ! خداوندا، چقدر ! و حالا، زندگی، همین زندگی که باهاش جنگیدم چه قدر بیرحمانه دارد انتقام خودش را از من می کشد. خودم را از پا انداخته ام. توی سی و پنج سالگی حالی دارم مثل حالت بعد از بد مستی، پیر شده ام، این ور و آن ور پرسه می زنم، با کله منگ، با روح کرخت، خسته و شکسته، بدون ایمان، بدون عشق، بی هدف ... و نمی دانم کی هستم، یا چرا زندگی می کنم، یا چی می خواهم. الان این طور به نظرم می رسد که عشق ابلهانه است، که نوازش و محبت چرندهای شیرین است، که هیچ معنایی در کار کردن نیست، که ترانه و الفاظ پر شور ، ناچیز و کهنه شده اند. هر جا که می روم، فلاکت، ملال محض، ناخشنودی و بیزاری از زندگی را به همراه می برم ... تباه شده ام، نا امیدانه تباه شده ام ...
#آنتوان_چخوف#ایوانف🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸@ketabkhaneh2015