بر ظاهر ابعاد-بی حقیقت عمق-
حالاتی را روی میدهیم و
حالاتی در ما روی میدهند!
بیتردید امّا؛
چیزهایی را جابجا کرده
درهم میشکنیم، میبُریم، میخراشیم...
همآغوش با آرزو،
ارتفاع را نفس میکشیم،
سنگ بر سنگ، آهن بر آهن!
گاهی نیز اندوه قعود را
به قوّت بالهای فلزی
تسکین میدهیم!
🌫در شعوری با گمان، در پیوند،
به رویهی فراگیر ناسوت
-چون پولاد دمشقیست جاندار-
ژرفترین "باور" را میکاریم!
و گاه دستهای گلدسته را بلند،
در نجوای یزشن و همهمهی شعر،
تا درون استیلی آن، برمیآوریم،
امیدواری اجابت را.
و ذروهی شامخ بتن و آرماتور،
جنب ابر، وسعتی میسازد،
اقامت تفاخر را
و این همه خنجری را میآزند،
رگه تا رگههای خاک تبدیل را.
🌫انسان در وهم شهریگری
به ابزار تبتل
مادّه را میگرداند امّا
برآمده اشکم سپهر را میخنداند ولی
خون زمین را مکیده لیکن
در خوراک چهل سالگی و
فربگی عقل،
آن شب که تیزترین فصل چشمانم شد،
خردک خراشی ندیدم حتی،
پهنهی پولادین،
برق میزند بر سطح...
یزدان رحیمی(تیرماه ۱۳۹۳ مطابق با روز تولدم بود.)
#شعری_بخوانیم #منثور @karizga