#خاطرات_خادمان_رضوی💐آقا ممنون که شب بارانی آمدم!
🌴یکی از خدام می گوید: چند ساعتی از غروب آفتاب گذشته و هوا کاملا تاریک شده بود. خانم میانسالی همراه نوزادی که در بغلش بود، در حالی که باران شدیدی می بارید، از من خواست که مادرش را سوار ویلچر کنم تا به زیارت بروند. تقریبا از مکانی که می خواستند سوار ویلچر شوند تا حرم مطهر، 10 دقیقه ای راه بود. از آن ها خواستم که چند لحظه ای صبر کنند تا باران بند بیاید اما اصرار داشتند که در همان حال و زمان به زیارت بروند. چند قدمی که با آن ها همراه شدم، متوجه گریه های مادری شدم که روی ویلچر نشسته بود. دخترش هم در حالی که بچه اش را با تمام قدرت در بغل گرفته بود، حال عجیبی داشت و مدام زیر لب می گفت: «آقا ممنونم، بالاخره یک شب بارانی آمدم!»
بعد از این که در یکی از صحن ها زیارت کردند، از آن ها پرسیدم که چرا صبر نکردید باران بند بیاید و راحت تر به زیارت بیایید. مادر 50 ساله که انگار هنوز هم در حال و هوای درد دل با آقا بود، گفت: «دخترم بیش تر از 10 سال بود که بچه دار نمی شد. نذر کردم که اگر خداوند به من نوه ای بدهم، هرجور شده خودم را برای زیارت به حرم امام رضا(ع) برسانم. هیچ وقت یادم نمی رود، شبی که خبر بارداری دخترم را شنیدم، بارانی بود و شبی که به من خبر دادند که می خواهند مرا با طرح «معین الضعفا» به حرم بیاورند هم بارانی بود. حالا امشب اگر سنگ هم می بارید به زیارت آقا می آمدم، باران که جای خود دارد!»
💯 @karballa_ir