زمستان روزهای آخرش را می گذراند. برف کوهپایه ها به آرامی آب می شد وهوا روبه گرمی میرفت. نرم بادی می وزید که نه سرد بود و نه گرم. اگویایی دلنشینی بر آتشکده گریران نشسته بود،
هراز گاهی بانگ کلاغی به گوش می رسید. دانه های درشت باران به همراه برف کم جانی ، آهسته آهسته می باریدند و بانگ آرام شُرَره باران از پشت بام به گوش می رسید.
مشیانا روی بسترش دراز کشیده بود و درآن هوای دل انگیز، به پنجه و نوروز می اندیشید..
آمدن بهار و جشن فروردین گان امسال برای او دلپذیرتر از پیش شده بود .
کوچ وران به زودی برمی گشتند و دیدار یار نزدیک بود.....
#اسپان_دشت_نیسایه #نویسنده_فرزاد_عزیزی_کدخدایی@kanoonadabisalam