#شعر #شعر_نو #شعر_سپید #غزل
#شعرفارسی #شعرجهان
#موسیقی #کتاب
سر خوردن از اندوهی به اندوه دیگر
چون کشتی بیلنگر کژ میشد و مژ میشد
در حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه
#مولانا
برای فهمیدن شعر يک شاعر بايد چه كرد؟ بايد آن را خواند. بايد با آن شعر، شريک شد. چه بسا لازم میآید که در یک مرحلهٔ سن و وضعيتی، آن را نفهميم، پس بايد در شرايط مختلف و مواقع متفاوت اين كار انجام گيرد و آن شعر را به خلوت خود برد و از پوست خود بيرون آمد و در پوست ديگری رفت.
خوابیدن زیاد را دوست ندارم. از کار و زندگی میاندازدم. بدنم اما جور دیگری فکر میکند. وقتی زیر فشار ناملایمات، کم میآورم، تنم ناتوان میشود. دیگر از من فرمان نمیبرد. وادار میشوم که دراز بکشم. میان خواب و بیداری، دست و پا میزنم. گمان میکنم بیدارم اما میان کابوس و رویا میغلتم. خیال میکنم که خوابم اما صداها را هنوز میشنوم. صداهای عالم واقع یا خواب؟ نمیدانم. چشم باز میکنم. میبینم روشنایی روز جایش را به سیاهی شب داده. از جایم به زور پا میشوم. به کارهای زمینماندهام میرسم. ناگهان گوشیام زنگ میخورد. جواب میدهم اما هنوز صدای زنگ میآید. دستی تکانم میدهد و بیدار میشوم. اینجور گمان میکنم. بدنم هنوز کرخت است. خواب، خستهترم کرده. خوابآلودتر. به زور چشم باز میکنم و از جایم پا میشوم. باید به کارهایم برسم. گوشیام زنگ میخورد...
انگورهای غوره نشده بسیار است. خطری بالاتر از اين برای هنر نیست كه آدم كار نكند و به هوش خود اطمينان كرده، نداند. مسئلهٔ كار، مسئلهٔ خرد شدن استخوان است و همهٔ زحمتها در اين است.
خواستم اینجا چیزکی بنویسم. گفتم خب چرا اینجا؟ حالا که دوباره میل به یادداشت روزانه نوشتن در من زنده شده، چرا وبلاگ نه؟ و پرسش بجایی بود. در قلبم ستارهای سوسو میزند.