سرباز بود و او را مسئول آشپزخانه کرده بودند .
ماه رمضان بود، خیلی عصبانی بود .
گفت هرکس بخواهد روزه بگیرد به او سحری میرسانم.
يك هفته نشده، خبر سحری دادنها به گوش سرلشكر ناجی رسيد.
او هم سرضرب خودش را رساند و دستور داد همهی سربازها به خط شوند .
نفری یک ليوان آب به خورد بچه ها داد و گفت: "سربازها را چه به روزه گرفتن"
❗️و حالا ابراهيم بعد از بيست و چهار ساعت بازداشت، برگشته بود آشپزخانه.
با کمک چند نفر دیگر ، کف آشپزخانه را تمیز شستند وبا روغن موزاييكها را برق انداختند و منتظر شدند.
برای اولين بار خدا خدا میكردند سرلشكر ناجی سر برسد .
ناجی دمِ درِ آشپزخانه ايستاد. نگاه مشكوكی به اطراف کرد و وارد شد.
اولین قدم را كه گذاشته بود، تا ته آشپزخانه چنان سُر خورد که كارش به بيمارستان كشيد
😂پای سرلشكر شكسته بود و میبايست چند صباحی توی بیمارستان بماند.
تا آخر ماه رمضان بچه ها با خيال راحت روزه گرفتند
😁#شهید_محمدابراهیم_همت#درس_اخلاق@kahfolhassan