کارزار زنان،کارزاری علیه خشونت بر زنان

#میترا_طاهر_نژاد
Канал
Политика
Бизнес
Социальные сети
Новости и СМИ
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала کارزار زنان،کارزاری علیه خشونت بر زنان
@kaarzaarПродвигать
368
подписчиков
1,93 тыс.
фото
1,3 тыс.
видео
187
ссылок
کارزار زنان،کارزاری است علیه خشونت بر زنان، کارزاری که در کنار همه ستمدیدگان علیه سرمایه داری ایستاده instagram.com/kaarzaar/ برای تماس با ادمین: @Zan1357
کارزار زنان،کارزاری علیه خشونت بر زنان
Photo
🛎️هشدار: تصاویر ناراحت کننده
👈این روایت عسل جزیده است که از شرکت در #خیزش_ژینا همراه با مادرش #میترا_طاهر_نژاد و تیر خوردن اش می گوید:

👈اسم من ، #عسل_جزیده‌ ۱۸ سالمه و چندروز قبل، برای از دست ندادن یه چشم دیگه‌ و درمان از کشور خارج شدم و از حالا به بعد، میتونم بعنوان یک شخص حقیقی و با هویت واقعیم، اتفاقاتی رو که تو این یکسال برام افتاده تعریف کنم.
یادمه از ۱۴-۱۵ سالگی (آبان ۹۸) ویدیوهای اعتراضات رو میدیدم و لحظه ای نبود که گریه نکنم و ازینکه تو خونه نشسته بودم (نمیذاشتن برم بیرون) و مردم برای گرفتن حقشون کشته میشدن عذاب وجدان نداشته باشم.
آبان، اعدام نوید و پرواز ps752، جنایات پشت سرهمی بود که من نوجوون نمیتونستم هضمش کنم.
درد خانواده های داغدار، درد من بود و دیگه نه تونستم ببخشم، و نه فراموش کنم. از اون سالها به بعد دادخواهی و انقلاب توی من مثل آتیشی که هیچوقت خاموش نمیشه اهداف، دغدغه و مسیر زندگیم رو شکل داد.
دیگه هرجای کشور اعتراضی میشد، وظیفه خودم میدونستم هرکاری ازدستم برمیاد براشون انجام بدم.
کشته شدن ‎#مهسا_امینی شوکه‌ام کرد و فکر میکردم اینبارم اتفاقی نمیوفته، اما مردم ایران غافلگیرم کردن.
انقلاب ۱۴۰۱ شکوه، امید و معجزه ای بود که در دور دست هاهم نمیدیدمش.
فرصتی بود که بلاخره میتونستم برای دادخواهی، عدالت و سرنگونی رژیم جنایتکار "مبارزه" کنم و دیگه تماشاچی نباشم. مادرم اوایل مثل هر پدر و مادر نگران دیگه‌ای، از ترس اینکه اتفاقی برام بیوفته نمیذاشت برم.
بعد که مدارس باز شد و دید که با خودم لباس میبرم مدرسه برای پیوستن به اعتراضات، و فهمید دیگه نمی‌تونه جلومو بگیره گفت "هرجا میری باهم میریم که اگرم قراره بلایی سرت بیاد، سر جفتمون بیاد"محل زندگی ما لشت نشا، یه شهر کوچیک تو استان گیلان بود اما چون شلوغ نمیشد، برای شرکت در تظاهرات میرفتیم رشت. از زمان باز شدن مدارس تا اونروز، جمعا ۳ بار تونستیم بریم.

بار اول شهرداری (شب بود و داشتن مردمو متفرق میکردن) بار دوم از بعدازظهر رفتیم سبزه میدون و تا شب منتظر شلوغی بودیم. بار سوم در تاریخ ۹ مهر ۱۴۰۱، حدود ساعت ۲ رسیدیم دانشگاه علوم پایه (چون از صبح برای همه دانشگاه ها فراخوان داده بود(
نیروهای رژیم جلوی در وایساده بودن و نمیذاشتن خانواده ها برن داخل، میگفتن بچه هاتونو بردن! جمعیتمونم زیاد نبود، روبه رو دانشگاه منتظر بقیه بودیم که کم کم شروع کنیم. به ۳۰-۴۰ نفر که رسیدیم شروع کردیم شعار دادن، دست میزدیم و با مامورا (پلیس ضدشورش نبودن) بحث میکردیم. سربازا ام با اسلحه و باتوم میومدن جلومون که بترسیم و متفرق شیم.
جمعیت که به ۵۰-۶۰ نفر رسید (بیشترین جمعیت‌مون انقدر بود)، گارد ضد شورش اومد و از اونجا درگیری شروع شد. تو جمعیت که بودیم ۴-۵ تا زن چادری داشتن یه دانشجو حدودا ۲۰ ساله رو میبردن، بعد مادرمو دیدم که برای کمک به دختره رفت جلو و باهاشون درگیر شد. موقعی که دستشو گرفتن که ببرنش، از پشت کشیدمش که ولش کنن و تو همین گیر و دار، مادرم هلشون داد و خودش و همه افتادن روی زمین.
مادرم که بلند شدسنگریزه های بغل خیابون رو با مشت پرت میکردم سمت مامورا (همه اینا خیلی سریع اتفاق افتاد، تقریبا تو ۱ دقیقه)
موقعی که اومدن جلو و می‌خواستیم فرار کنیم، شروع کردن تیر زدن.
از دید اون لحظه‌ام:
یه صدای خیلی بلند اومد، گوشامو از درد گرفتم و جیغ کشیدم
(عکس ها برای وقتیه که اومدم خونه)فکر میکردم گاز اشک آور یا بمب صوتی جلوم منفجر شده. چشمام هیچی نمیدید و موقع دویدن حس کردم صورتم خیسه، تازه اونموقع فهمیدم که "تیر" خوردم.
اومدیم تو کوچه، مادرم دستمو گذاشت روی سرش، گفت ببین داره خون میاد؟ خیلی درد میکنه
یه مشت مو چسبید به دستم، داشت خون میومد.
نشستم رو آسفالت چیزی بجز چندتا تصویر و این صداها یادم نیست:
«-بمیرم برات مامان، دندونتو شکستن
-دستمال بدین بهش
-برسونیمتون بیمارستان؟
-شوهرم ماشین داره الان میاد
-باید برید بوعلی سینا
-اونجا خطرناکه
-الان زنگ میزنم تاکسی»