به احترام
#مولانا#باغ_سبز_عشق ۶:
محتوا در شعر مولانا:
گفت اَلمَعنی هُوَ الله شیخِ دین
بحرِ معنیهای رَبُّالعالَمین
جمله اطباقِ زمین و آسمان
همچو خاشاکی در آن بحرِ روان
مثنوی معنوی
بخش اعظم جریان تصوف ایرانی جریانی معناطلب و به ظاهر صورتگریز بوده است. یکی از رازهای ماندگاری ادبیات تصوف در طول چند قرن، علاوه بر زیباییهای مسحورکنندهاش در محتوا و بیان، ساخت و پروراندنِ تقابلهای دوگانه بود که از همان ابتدا آتش مباحثه و جدل را حولِ این تقابلها روشن کرد: تقابلهای زهد و حرص، عشق و عقل، طریقت و شریعت، و در بسیاری از برههها تقابل معنا و صورت. اکثریت متصوفه معتقد بودند خدا امری معنوی و از جنس عالم معناست و ورای همهٔ صورتهاست. همانگونه که مولانا از زبان شیخ دین(=شمس تبریزی) گفت: "المعنی هو الله".
#عطار در "منطقالطیر" میگوید:
مردِ معنی باش و در صورت مپیچ
چیست معنی؟ اصل، صورت چیست؟ هیچ
این تقابل معنا-صورت فقط محدود به ادبیات تصوف نیست.
#انوری اگرچه از پارادایمهای تصوف در شعرش کم بهره نبرده است، اما هیچگاه شعر او ذیلِ ادبیات تصوف دستهبندی نمیشود. همین انوری در بیتی از همان قصیدهٔ مدح اولیهاش برای
#سلطان_سنجر میگوید:
در جهانی و از جهان پیشی
همچو معنی که در بیان باشد
که در بعضی از تصحیحها آمده است "در جهانی و از جهان بیشی". هر دو تصحیح، حرفش همان است که اهالی تصوف گفتند. معنا عالم بالاست و صورت عالم دون. مولانا هم مردِ همین اندیشه بوده است. معنا در شعر و اندیشهٔ او امری اصیل و صورت امری اعتباری و ناگزیرِ انتقالِ معناست. مولانا در آثارش تقریباً به هرچیزی که میشود در مورد دغدغههای معنوی انسان باشد توجه کرده است و راههای رسیدن به معنا را تئوریزه کرده است. اگر ما مانند متفکران جهان غرب روش تحقیق بلد بودیم، دهها تئوری روشمندِ معناگرایی را از بطن مثنوی استخراج کرده بودیم، اما تجربه و دانشِ من میگوید که کفهٔ صورتگری در ما ایرانیان همیشه سنگینتر از معنیطلبی بوده است، حتی در تصوف که بیرقِ معناطلبی و صورتگریزیاش در اهتزاز است!
#هوشنگ_ابتهاج در کتاب "پیر پرنیاناندیش" میگوید: «وقتی آدمی مثل مولانا هست، چرا به نیرو و شکوه انسان باور نباید داشت؟ شما به دیوان شمس نگاه کنین؛ اونچه در مغز این آدم گذشته و بخشیش تو دیوان شمس اومده حیرتآوره. من حق ندارم این حرفو بزنم چون مستلزم اینه که همهٔ شعرا و متفکرین عالمو بشناسم، ولی من ندیدم مغزی به عظمت مولانا! اگه بود خبرش لااقل به ما میرسید. این آدم به جاهایی نگاه کرده که اصلا باورکردنی نیست.»
حقیقتاً مغزِ مولانا عظمت دارد. و من عظمتش را البته بیش از دیوان شمس در مثنوی میبینم. ذهنش به جاهایی رفته است و ارتباطاتی را سامان داده است و نتایجی حاصل کرده است که به گمانم جز او از کسِ دیگری برنمیآید. به قول سایه اگر بود، خبرش لااقل به ما میرسید.
مولانا که مردِ جهانِ معناست، در کتاب "فیه ما فیه" میگوید:
آخر، من تا این حد دل دارم که این یاران که به نزدِ من میآیند، از بیمِ آن که ملول نشوند شعری میگویم تا به آن مشغول شوند. و اگرنه من از کجا، شعر از کجا؟ والله که من از شعر بیزارم و پیشِ من از این بَتَر چیزی نیست.
شعر، همان صورتگریِ عالمِ معناست. البته اگر عمر باشد در مطلب بعدی خواهم گفت که مولانا چندان به این صورتگریها هم بیاعتنا نبوده است و در آن میدان هم یَلی بوده است.
#جویا_معروفی@jooyamaroofi1