رنگت روخدااااایی‌ کن

#قسمت_بیست_ودوم
Канал
Логотип телеграм канала رنگت روخدااااایی‌ کن
@jomalate10rishteriПродвигать
11,22 тыс.
подписчиков
34 тыс.
фото
10,2 тыс.
видео
2,98 тыс.
ссылок
کانالی برا رسیدن به اندیشه برتر @seyyedz ادمین
📚 #داستان‌عاشقانه‌واقعی
#دومدافع
#قسمت_بیست_ودوم

_بہ اینطور صدا کردنش حساسیت داشتم دلم یجورے میشد....
لبخندے زدم،لپام قرمز شده بود سرمو انداختم پاییـ.

_راستش خانم محمدے فکر میکردم وقتے متوجہ بشید او نامہ رو خوندم از دستم ناراحت و عصبانے بشید
راست میگفت
طبیعتا باید ناراحت میشدم.
اما نہ تنها ناراحت نشدم تازه یجورایے خیالمم راحت شد انگار یہ بار سنگینے ک از رو،دوشم برداشتـݧ

_سجادے بہ لیواݧ اشاره کرد و گفت چرا میل نمیکنیدنکنہ دوست نداریدچیز دیگہ اے میل دارید براتوݧ بگیرم
همیـݧ خوبہ الاݧ میخورم شما بفرمایید میل کنید
باشہ ،چشم

_سجادے مشغول خوردݧ آب هویج بود
مات و مبهوت بهش نگاه میکردم
کے فکرش و میکرد یہ روز منو سجادے روبروے هم بشینیم و باهم آب هویج بخوریمدرباره ے ازدواج حرف بزنیم
سجادیہ اخمو و خشـݧ و ترسناک،جلوےدمـݧ انقدر آروم و مهربوݧ بود.
_بهش خیره شده بودم غرق تو افکار خودم بودم
کہ متوجہ شدم داره دستشو جلوے صورتم تکوݧ میده صدام میکنہ
خانم محمدی
بہ خودم اومدم
هااااچیییییبلہ
یہ لحضہ نگاهموݧ بهم گره خورد
انگار همو تازه دیده بودیم
چند دیقہ خیره با تعجب بہ هم نگاه میکردیم

_چہ چشمایے داشت...

_چشماے مشکے با مژه هاے بلند،با تہ ریشی کہ چهرشو جذاب تر کرده بود
چرا تا حالا ندیده بودم خوب معلومہ چوݧ تو چشام نگاه نمیکرد
سجادے بہ چے خیره شده بود
فقط خودش میدونست

_احساس کردم دوسش دارم،بہ ایـݧ زودی.
با صداے آقایے یہ خودموݧ اومدیم
آقاچیز دیگہ اے میل ندارید
از خجالت سرمونو انداختم پاییـ.
لپام قرمز شده بود دلم میخواست زمیـݧ دهـݧ باز کنہ مـݧ برم توش

_سجادے هم دست کمے از مـݧ نداشت
مرد خندید و رو بہ سجادے گفت نامزد هستید
سجادے اخمے کردو گفت نخیر آقا بفرمایید.
هموݧ طور کہ سرموݧ پاییـݧ بود مشغول خوردݧ آب هویج شدیم
گوشیم زنگ خورد
مریم بود ینے چیکار داشت
جواب دادم:

_الو سلام
-سلااااااام عروس خانم بے معرفت چہ خبر
اقا داماد خوبـ
کجاے بحثید
تاریخ عقد و اینام کہ مشخص شده دیگہ
واے حالا مـݧ چے بپوشم خدا بگم چیکارت نکنہ اسماء همہ ے کارات هول هولکیہ....ماشااالا نفس کم نمیورد.


جلوے سجادے نمیتونستم چیزے بگم
یہ لبخند نمایشے زدم و گفتم:
مریم جاݧ بعدا خودم باهات تماس میگیرم فعلا...
إ اسماء وایسا قطع نکن اس...
گوشے و قطع کردم
انقد بلند حرف میزد کہ سجادے صداشو شنیده بود و داشت میخندید
از خندش خندم گرفت

_سوار ماشیـݧ شدیم مونده بودیم کجا باید بریم
سجادے دستش و گذاشت روفرموݧ و پووووووفے کرد و گفت:
خوب ایندفہ شما بگید کجا بریم
بہ نظریم یہ پارکے جایے حرفامونو بزنیم
باشہ چشم ....

◀️ ادامه دارد...

🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
🍁🍁🍁🍁
پ
🍒 داستان آموزنده و واقعی با نام
👈 #تاخدافاصله‌ای‌نیست....🍒

👈 #قسمت_بیست_ودوم

پدرم وقتی داداشمو رو دید گفت کی اومدی؟ گفت الان ، گفت به چه حقی دست رو عموهات بلند کردی...؟
گفت مگه چی‌شده گفت چیشده؟ دماغشون رو شکوندی دندان سالم براشون نذاشتی ، حالا میگی چیشده!؟!
گفت الهی گردنشون می‌شکست من نمی‌تونم طاقت بیارم کسی به مادرم توهین کنه ، بخدا نگذاشتن وگرنه جای سالم تو بدنشون نمی‌گذاشتم...
پدرم گفت خفه شو راه بیفت بریم به دستو پاهاشون میوفتی و ازشون معذرت می‌خوای دستشون رو میبوسی...

برادرم گفت هرگز.... اگه بمیرمم همچنین کاری نمیکنم ، پدرم ناراحت شد گفت تمام زندگیم رو ازم گرفتی هیچ جا برام آبرو نذاشتی هر روز یکی برام حرف در میاره زنم رو که عزیزترین کسمه هر روز باید ببرم دکتر زندگی برام نگذاشتی...

برادرم گفت عزیزترین کست زنته یا برادرات به من چه که مردم چه حرفای میزنن.... پدرم گفت با من یکی به دو نکن گفت بیا بریم معذرت بخوا... داداشم گفت نمیام بخدا نمیام هیچ کار بدی نکردم که معذرت بخوام...
پدرم بهش سیلی زد گفت غلط می‌کنی که نمیایی بهش بدوبیراه می‌گفت داداشم گفت پدر من روزه هستم چرا بهم فوش میدی؟ ،

پدرم گفت این کارات آبروی منو برده رفتم وسط گفتم پدر بسه دیگه چرا می‌زنیش گفت بچه ناخلف رو باید کشت...به داداشم گفت می‌کشمت...

چاقو رو برداشت با برادرم درگیر شدن برادرم دستش رو گرفت و قفل کرد طوری که نمی‌توانست تکون بخوره منم دستش رو گاز گرفتم تا چاقو از دستش افتاد و چاقو رو برداشتم پرت کردم تو حیاط...
برادرم پدرم رو ول کرد پدرم گفت حالا رو من دست بلند میکنی؟؟؟

برادرم گفت من غلط بکنم رو شما دست بلند کنم ولی چرا می‌خوای کاری رو بکنی که پشیمون بشی؟
بهش سیلی میزد برادرم فقط بهش نگاه میکرد حتی دستش رو جلو صورتش نمی‌گرفت که سیلی بهش نخوره ، با هر سیلی که میزد صداش تمام خونه رو می‌گرفت ولی برادرم فقط به چشماش نگاه می‌کرد هیچ کاری نمی‌کرد منم گریه می‌کردم دست پدرم و می‌گرفتم می‌گفتم نزن بسه دیگه تور خدا نزن ولی فایدی نداشت...

پدرم گفت الان حالیت می‌کنم دیگه پسرم نیستی رفت تو اتاق گفتم داداش برو تور خدا برو ولی نرفت پدرم شناسنامه شو آورد پاره کرد کوبید تو صورتش گفت دیگه پسرم نیستی ازم ارث نمی‌بری حق نداری برگردی تو این خونه اگر بمیرمم حق نداری بیای سر قبرم گفت اگر از حلال حرومی میدونی حرامت کردم هرچی دارم....

برادرم تیکه‌های شناسنامه‌ش رو برداشت بهشون نگاه کرد اشکاش جاری شد روی صورتش...
گفت پدر پسر و پدری به یه تیکه کاغذ نیست ، بعد تمام خرما و چیزهای که گذاشته بودم تو جیبش درآورد گذاشت رفت... منم رفتم دنبالش تو حیاط گفتم کجا میری؟ گفت مواظب مادرم باش بهش چیزی نگو ناراحت تر میشه و رفت....

👈 ادامه دارد⬅️⬅️⬅️

🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃
💥برای دیدن بهترین پستها وداستانها به ما #بپیوندید_لمس_کن👇
@shamimerezvan
@jomalate10rishteri
🍁🍁🍁🍁

https://t.me/joinchat/Ao2d4D9XxVgFlk3p7ecgFQ
حجاب فاطمی اقا
🍒 داستان آموزنده و واقعی با نام
👈 #تاخدافاصله_ای_نیست....🍒

👈 #قسمت_بیست_ودوم

پدرم وقتی داداشمو رو دید گفت کی اومدی؟ گفت الان ، گفت به چه حقی دست رو عموهات بلند کردی...؟
گفت مگه چی‌شده گفت چیشده؟ دماغشون رو شکوندی دندان سالم براشون نذاشتی ، حالا میگی چیشده!؟!
گفت الهی گردنشون می‌شکست من نمی‌تونم طاقت بیارم کسی به مادرم توهین کنه ، بخدا نگذاشتن وگرنه جای سالم تو بدنشون نمی‌گذاشتم...
پدرم گفت خفه شو راه بیفت بریم به دستو پاهاشون میوفتی و ازشون معذرت می‌خوای دستشون رو میبوسی...

برادرم گفت هرگز.... اگه بمیرمم همچنین کاری نمیکنم ، پدرم ناراحت شد گفت تمام زندگیم رو ازم گرفتی هیچ جا برام آبرو نذاشتی هر روز یکی برام حرف در میاره زنم رو که عزیزترین کسمه هر روز باید ببرم دکتر زندگی برام نگذاشتی...

برادرم گفت عزیزترین کست زنته یا برادرات به من چه که مردم چه حرفای میزنن.... پدرم گفت با من یکی به دو نکن گفت بیا بریم معذرت بخوا... داداشم گفت نمیام بخدا نمیام هیچ کار بدی نکردم که معذرت بخوام...
پدرم بهش سیلی زد گفت غلط می‌کنی که نمیایی بهش بدوبیراه می‌گفت داداشم گفت پدر من روزه هستم چرا بهم فوش میدی؟ ،

پدرم گفت این کارات آبروی منو برده رفتم وسط گفتم پدر بسه دیگه چرا می‌زنیش گفت بچه ناخلف رو باید کشت...به داداشم گفت می‌کشمت...

چاقو رو برداشت با برادرم درگیر شدن برادرم دستش رو گرفت و قفل کرد طوری که نمی‌توانست تکون بخوره منم دستش رو گاز گرفتم تا چاقو از دستش افتاد و چاقو رو برداشتم پرت کردم تو حیاط...
برادرم پدرم رو ول کرد پدرم گفت حالا رو من دست بلند میکنی؟؟؟

برادرم گفت من غلط بکنم رو شما دست بلند کنم ولی چرا می‌خوای کاری رو بکنی که پشیمون بشی؟
بهش سیلی میزد برادرم فقط بهش نگاه میکرد حتی دستش رو جلو صورتش نمی‌گرفت که سیلی بهش نخوره ، با هر سیلی که میزد صداش تمام خونه رو می‌گرفت ولی برادرم فقط به چشماش نگاه می‌کرد هیچ کاری نمی‌کرد منم گریه می‌کردم دست پدرم و می‌گرفتم می‌گفتم نزن بسه دیگه تور خدا نزن ولی فایدی نداشت...

پدرم گفت الان حالیت می‌کنم دیگه پسرم نیستی رفت تو اتاق گفتم داداش برو تور خدا برو ولی نرفت پدرم شناسنامه شو آورد پاره کرد کوبید تو صورتش گفت دیگه پسرم نیستی ازم ارث نمی‌بری حق نداری برگردی تو این خونه اگر بمیرمم حق نداری بیای سر قبرم گفت اگر از حلال حرومی میدونی حرامت کردم هرچی دارم....

برادرم تیکه‌های شناسنامه‌ش رو برداشت بهشون نگاه کرد اشکاش جاری شد روی صورتش...
گفت پدر پسر و پدری به یه تیکه کاغذ نیست ، بعد تمام خرما و چیزهای که گذاشته بودم تو جیبش درآورد گذاشت رفت... منم رفتم دنبالش تو حیاط گفتم کجا میری؟ گفت مواظب مادرم باش بهش چیزی نگو ناراحت تر میشه و رفت....

👈 ادامه دارد⬅️⬅️⬅️

🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃
💥برای دیدن بهترین پستها وداستانها به ما #بپیوندید_لمس_کن👇
@shamimerezvan
@jomalate10rishteri