#به_عشق_محمد😭😭آرام آرام قاصدکی رسیده از سفری دور،
همراه نسیمی مهربان
به دشت آلاله ها می رسد...
قاصدک بر گلبن لاله ای می نشیند
تا لذت این سفر دور و دراز را
برای لاله اش بازگو کند...
فرشتگان به ضیافت این دشت می آیند
و
بالهایشان را فرش راه قاصدک میکنند
اما!
کمی آنطرف تر،دل خستگانی که به پهنای دل آسمان گریسته اند
تابوتی خالی را بر دوش خود حمل میکنند
بااینکه تابوت خالیست اما
سنگینی عجیبی را
برپشتشان احساس میکنند...
صاحب آن تابوت همان
#قاصدک است
که سبکبار به سمت مقصد خویش پرواز
کرده است...
اما چرا آنطرف تر صدای گریه می آید؟
آن همه غم و سوختگی سینه برای چیست؟
انگار هرکسی نجوایی در گوش تابوت
دارد و روی آن چیزی مینویسد...
از دلتنگی ها وقصه هجران می سرایند؟
از سختی هایی که کشیده اند؟
از نامردی ها وناجوان مردی ها؟
از کسانی که حرمت نگه نمیدارند؟
از بی درد ها ی بی غم وغصه که برای خوش گذرانی دو روزه دنیا کبوتر ها را در قفس زندانی کردند و به پرواز بی سرانجام آنان می خندند؟
از لگد هایی که روی خون های پاک کوبیده شده؟!
اما
نه...
از رد پای خون گریزی نیست!
این خون ها پاک شدنی نیستند
مگر میشود
فراموش کرد
آنهمه پاکی...
رشادت
شجاعت
جوانمردی
و آن همه
#عشق خدایی را!
تابوت نیز دلتنگ پیکریست که از دیار غربت به دیار غربت سفرمیکند...
تو فرزند کدام نسلی؟
تو از کدامین دشت روییده ای قاصدک؟
کدام دست ناپاک،خون پاکت را ریخته؟
😭😭😭😭😭😭😭😭به کجا سفرمیکنی؟
سبز و آباد باد
آن خاکی که سینه اش را پیکرپاک توکرده و خوش بر آن آسمانی که
سایه بان آن خاک شده...
و ما باز هم شرمنده ایم....
#خوش_آمدی دلاورم
#خوش_آمدی #محمدم#شهیدجاویدالاثرمدافع_حرم#محمداسدی#غلامعباس@gholaman_abaas