💠 روایت پایان فراق یک مادر...
🔴 اسفند ۱۳۸۸
🔸قرار هست خادمیِ
#معراج شهدای اهواز را در ایام راهیان نور انجام دهیم. تصمیم می گیریم داخل معراج برای کاروانها برنامه داشته باشیم: پخش کلیپ، روایتگری، مداحی!
🔸 کلیپ مناسب نداریم. با
#هاشم_اسدی جانباز دفاع از حرم امیرالمومنین که با همان تک دستش، دستی در ساخت کلیپ دارد، سناریو می نویسیم تا او قطعات کلیپ را کنار هم بچیند. محور اصلی کلیپ، تصاویر مادر شهیدصبوری از مستند
#رویای_بارانی ست که نشان می دهد چطور در بین کاروان شهدای تازه تفحص شده دنبال فرزند مفقودش می گردد:
گمنامِ ۶۱ دارید؟ ۱۸ ساله، سومار...
🔸 ساخت کلیپ آغاز می شود؛ اما پیشرفتی ندارد!
🔸 تصمیم می گیریم به
#معراج_تهران برویم و از شهدا مدد بگیریم. صبح روز پنج شنبه ۶ اسفند۸۸ به معراج می رویم. پای تابوت یکی از شهدا می نشینیم؛ روی تابوت نوشته: "شهیدگمنام/ ۱۸ساله/سومار!" هاشم آهسته می گوید: به دلم افتاده این همان بهروز صبوری ست!
🔸 بعد از آن زیارت و توسل، بسرعت کلیپ جمع و جور می شود؛ تصاویر با یک موسیقی متن و مداحی حاج محمودکریمی کنار هم می نشیند. عنایت
#شهیدصبوری مشهود است.
🔸 کلیپ را در
#معراج_اهواز برای کاروانهای راهیان نور پخش می کنیم. غوغا می کند. به سرعت در فضای مجازی و یادواره های شهدا پخش می شود. نام و یاد شهیدصبوری و شهدای
#مفقود و
#بی_نشان در کشور طنین انداز می شود.
لینک مشاهده کلیپ:
http://akharinrasol.mihanblog.com/post/195🔴 اسفند ۱۳۹۲
🔹 ۸ اسفند خبر می آید بهروز صبوری با آزمایش DNA شناسایی شده. بهروز در اردیبهشت ۸۹ در دانشگاه
#خلیج_فارس بوشهر دفن شده است.
🔹 با هاشم تماس می گیرم و جریان را می گویم. هردو مشتاقیم بدانیم آن شهید گمنامِ ۱۸ ساله
#سومار، کجا دفن شده. پیگیری می کنم. درست به دلِ هاشم افتاده بود. آن شهید همان بهروزصبوری بوده!
🔹 ۱۴ اسفند
#سردارباقرزاده به من ماموریت می دهد همراه با مادرشهید بهروز به بوشهر بروم و راضی اش کنم که بهروز در بوشهر بماند. با مادر و برادر و دونفر از اقوام نزدیک شهید عازم بوشهر می شویم. در همان فرودگاه تهران متوجه می شوم مادربهروز کوتاه بیا نیست.
🔹 داخل هواپیما یک دلِ سیر با نجواهای عاشقانه مادر اشک می ریزیم. هواپیما در فرودگاه بوشهر به زمین می نشیند. خلبان اعلام می کند مادرشهیدصبوری صبر کند تا همه پیاده شوند. جمعیت عظیمی به استقبال مادر شهید آمده، باور کردنی نیست.
🔹 در بین مسیر مردم با دسته گل به استقبال
#مادرشهید آمده اند. فضا قابل وصف نیست. به دانشگاه می رسیم. چندهزارنفر از دانشجویان و مردم هم در اینجا منتظرند. مادر را با احترام به سمت مزار دو شهید مشایعت می کنند. اشک ها جاری ست. هر کس صدایش به مادر می رسد درخواست می کند بهروز در دانشگاه بماند.
🔹 مادر به وصال جگرگوشه اش می رسد. خودش را روی قبر می اندازد. سفره عقد بهروز را روی مزار می چیند. حرفهایی می زند که دل سنگ را آب می کند: "بابات منتظرت بود. نیومدی، دق کرد." نگاهی به
#شهیدگمنام مجاور بهروز می اندازد و می گوید: "عزیزم! مادر تو کجاست؟ چرا چشم انتظارش گذاشتی؟"
🔹 مادر به پشت تریبون می رود تا برای مردم صحبت کند. می گوید: "ممنونم از لطف تون. اگه میدونستم بهروز خواهر و برادران بامعرفتی مثل شما داره، اینقدر بی تابی نمی کردم در این سالها. من و بهروز ۳۱ سال از هم دور بودیم، اگه اجازه بدید میخوام بهروز رو ببرم پیش خودم." صدای هق هق گریه جمعیت به آسمان می رود.
🔹 مأموریتِ من ناتمام می شود، امید همه یأس می شود؛ اما فراق مادر پایان می پذیرد و همه راضی می شوند به آرامش دلِ مادر. ۲۵ اسفند بهروز را به تهران می آورند و اردیبهشت ۹۳ یک
#شهید_گمنام جای بهروز در دانشگاه خلیج فارس تدفین می شود.
#امان_از_دل_مادر ذِهنْ نوشته های یک بسیــــجی
✌️
@jnudabbas