#خاطرهقسمت اول
با سلام و عرض ادب و احترام خدمت تمامی اعضای محترم گروه
خصوصا خانواده معزز و معظم شهیدمدافع حرم محمداسدی
(غلام عباس)
خاطره ای از حادثه خانطومان و حضور پر شورحاج محمداسدی در اون منطقه
تازه از یگان تک تیر اندازان اومده بودم تو یگان خط شکن غلام عباس
نزدیک دو هفته فرماندهی گروهان 1 گردان به عهده بنده بود
تو این چندوقت خیلی با غلام عباس رفیق شدم
جوری که هرجامیرفت باهاش میرفتم و حتی شب ها پیش هم میخوابیدیم
خوردو خوراک مون با هم یکی شده بود
ازهمون اول که دیدمش، محو اون چهره نورانی و زیباش شدم
این مدت گذشت و رسید شب 17 اردیبهشت اون شب عیدمبعث بود
تو مقرهاشیرینی وشکلات پخش میکردن از فرماندهی کل به ماگزارش رسیدکه یه تحرکاتی دیده شده
ولی فعلا کسی از نیروهامتوجه نشه
اون شب رو خودم و غلام عباس با سینه خشاب و پوتین خوابیدیم
فرداش حول و حوش ساعت 9 صبح بود که خمپاره میومدو توپخانه دشمن فعال بودساعت 10:30 تکفیری ها روی بچه های ما هجوم کردن و ما هم دفاع
دقایقی گذشت و پشت شبکه اعلام شد برید کمک بچه های شناسایی که تو موقعیت ساختمان زردگیرکردن
چهار تا فرمانده گروهان بودیم و رفتیم به اون موقعیت
وقتی رسیدیم بعد دو ساعت درگیری
متوجه شدیم که ساختمان از سه جهت محاصره شده و اگه زودتر از اونجا بیرون نمیشدیم احتمال اسارت بسیار زیاد بودبامکافات بسیاری از اونجا کشیدیم عقب و پشت سنگرخط یاسر موضع گرفتیم ساعت دقیقا 4 بود که یه نفربرزرهی ازسمت تکفیری ها قصد وارد شدن به شهرک رو داشت که توسط بچه های خودی از انتهای کوچه فرماندهی منهدم شد و به دلیل حجم بالای موادمنفجره داخل نفربرمتاسفانه مقرآمادوپشتیبانی ماهم منفجرشد و بسیاری از بچه ها از جمله خودم دچار موج گرفتگی شدیم بعد انفجار دوم توان جلوگیری نداشتیم و تانک های دشمن بالغ بر 10 دستگاه به سمت ما میومدن و به دستور غلام عباس عقب نشینی کردیم چند متری عقب نشینی کردیم و پشت یه دیوار سنگ چین شده موضع گرفتیم دقایقی رو اونجا درگیر بودیم و یکی از دوستانم به اسم عارف که آر پی جی زن ما بود
به من که دوربین داشتم گفت موقعیت قناص شون رو پیدا کن تا من بزنمش
من هم گرای قناص رو بهش دادم
گلوله اولی رو زد ولی به خونه اصابت نکرد
گلوله دومی رو هم بلند شد تا بزنه
یه تیر قناص به سرش اصابت کرد و به آقا امام حسین ع پیوست
اون جا هم توان جلوگیری از دشمن رو نداشتیم و جنازه عارف رو گذاشتم روی دوشم و نزدیک 800 متر اومدیم عقب
کنار تل (کوه،تپه) حزب الله که رسیدیم
پیکر عارف رو گذاشتم پشت امبولانس و بقیه نیروها که همه خسته و گرسنه بودن رو از زیرگذر عبور دادیم و با چند تا از بچه ها رفتیم کمک غلام عباس
شارژ بیسیم ام داشت تموم میشد و اگر که این اتفاق میفتاد ارتباط من با غلام عباس به کلی قطع میشد
جلوتر نرسیده به خیابون مخابرات با تکفیری ها درگیر شدیم و بعد از به درک واصل کردن چند تاشون
خوشبختانه تونستم باتری اضافه اون ها رو بردارم و به شبکه خودم استفاده کنم
که تو اون وضعیت این رو لطف بی بی جان حضرت زینب س میدونم
کمی جلوتر با غلام عباس یکی شدیم و قرار بود که از خیابان فرماندهی حاج رحیم کابلی و چند تا از بچه های لشگر 25 کربلا مازندران با ما دست بدن(یعنی به ماملحق بشوند )
ساعت حدود 3 صبح شده بودو درگیری به اوج خودرسیده بودبه دستور حاج رحیم قرارشدکه یه خط دفاعی که از سه تاگردان تشکیل میدادروایجادکنیم و جلوی دشمن ایستادگی کنیم
تکفیری های لعنتی با سلاح های سنگین 14/5 و 23 میزدند ولی سلاح های سنگین ما اعم از تیربار پیکا و آر پی جی بود
نیروها جلوی چشم مون تیکه تیکه میشدن و از دست ما کاری بر نمیومد
عقب نشینی کردیم و اومدیم اینور پل کانال آب شهرک
ساعت 5:40 دقیقه بود و نیمی از بچه ها شهید و اسیر شده بودن و عده کمی باقی مونده بودیم
ایندفعه آخرین باربود که میخواستیم بزنیم تو خط اول دشمن یه یادگاری زیبا از غلام عباس دارم زمانی که میخواستیم بریم پیشانی منو بوسید و گفت که به حاج رحیم سپردم اگه من نیومدم فرماندهی گردان رو بده بهت
همدیگه رو بغل کردیم و خیلی گریه کردیم تا دقایقی بعد معلوم نبود کی زنده برگرده و کی برنگرده
با اینکه تو کارش جدی بود
ولی خیلی شوخ طبع بود و همیشه هم لبخند قشنگش روی لبانش بود
دفعه آخر بود که میرفتیم
چون بعد اون امکان هجوم نبود
به دلیل اینکه هوا داشت روشن میشد و هر لحظه موندن تو منطقه برای ما خطرناک
حاج رحیم کابلی
محمد بلباسی
علی عابدینی
حسن رجایی فر
علی بریری
سید طاهر
و خیلی های دیگه از اون قافله نیومدن
😔متاسفانه اینجا نمیتونم توضیح بدم که تو آخرین هجوم چه رخ داد
ولی همینقدر بگم که چیزی که من دیدم کمتر از کربلا نبود ...
بچه هامون مثل یاران امام حسین ع دلیرانه جنگیدن و پر کشیدن و رفتن
بنا بر شرایط امنیتی منطقه و وضعیت موجودبه دستورفرماندهی تیپ مجبور به عقب نشینی ازشهرک استراتژیک خانطومان