امسال برای من ایام اعتکاف عجیب و متفاوت بود. پارسال و سالهای قبلترش ایام اعتکاف حتی نمیدونستم و اهمیت نداشت که چیشده و چه اتفاقی میگذره؛ برام معنی نداشت/ پیش خودم میگفتم چه فرقی داره کجا باشی و در چه حالی خدا رو عبادت کنی/ یعنی نمیشه توو خونه موند و روزه گرفت و خدارو عبادت کرد درحالی که مشغول به روزمره هم باشی!؟ امسال فهمیدم نه؛ معناش بیش از این اینهاست/ نرفتم؛ زنگ زدن بیا، گفتم نه من اهلش نیستم؛ گفتن بیا و شب برو بازم گفتم نه؛ آخرش گفتن بیا و فقط سرپرست و مراقب بچههای نوجوون شو؛ اینبار با مکث گفتم نه؛ تهِ دلم میخواست ولی نه برای اعتکاف؛ برای ارتباط با بچههای نوجوون/ که من یاد بگیرم که چرا مردم هرساله انقدر مشتاقن؛ چرا حتی بچههای تازه به سن تکلیف رسیده انقدر مجذوب شدن؛ مگه چی پشتش هست!! با اینحال نرفتم؛ نرفتم ولی رفتم دنبالش/ خواستم اعتکاف رو بیارم خونه، بینِ روزمرگیها و دویدنهای روزانه. تهش یه چیز فهمیدم؛ نمیدونم چقدر درسته این حکمتی که فهمیدم/ فقط میدونم اعتکاف یعنی آدم سه روز تمام و کمال درگیر فکر و تعامل و عبادت واقعی خدا باشه؛ که حتی درگیر خودش هم نشه و نباشه/ یعنی وقف باشه برای معبود و کمی بندگیِ واقعی رو به جا بیاره. کجا؟ هرجایی که خدا اونجا حضوری به شکلِ نور داره. هرجا که بندگانِ خالص تری هستن. نمیدونم. الان هم که دارم مینویسم دارم به این فکر میکنم سالِ بعد میرم؟ تهِ دلم میگه نه؛ ولی عقلم میگه برو و ببین بندگی کردنِ واقعی رو.. خیلی مونده تا به ادعا شبیه بشم.
-والسلام-