🌹بسم الله الرحمن الرحیم
🌹📚وقتی که کوه گم شد
*
#قسمت_۱۵۶ *
□محوطه جهاد
راننده بلدوزر رو به دوربين میگويد: گلوله های نيروهای دشمن، ويز ويز كنان از بغل گوشم رد می شد، ولی من انگار اصلاً اينهارو نمیديدم. تمام تلاشم اين بود كه هر چه سريعتر اين ده متر خاكريز رو بزنم.
□موقعيت
#گردان_سلمان_فارسیراننده بلدوزر در زير انفجار با سرعت و عجله، تيغه دستگاه را در زمين فرو میكند و خاك ها را به جلو هُل میدهد. صدای اصابت گلوله ها به بدنه بلدوزر شنيده میشود.
#قجه_ای خسته و بی رمق، راننده بلدوزر را راهنمايی میكند. تانك های عراقی بی وقفه شليك میكنند.
□محوطه جهاد
راننده بلدوزر با هيجان برای رسول رضاييان و فريبا و حميده تعريف میكند: توپ مستقيم تانك بود كه به سمتم شليك میشد، اما من انگار تو اين دنيای خاكی نبودم و در ملكوت سير میكردم. نمیدونم چطور فرمان رو میچرخوندم يا دنده هارو عوض میكردم.
□موقعيت
#گردان_سلمان_فارسیدر ميان بچه های گردان دو انفجار رخ میدهد. راننده بلدوزر با صورتی خيس از عرق با سرعت دنده عوض میكند، يكی دو انفجار در نزديكی دستگاه رخ میدهد. اين تصوير به نرمی ديزالو میشود. به صورت راننده بلدوزر كه رو به دوربين تعريف میكند.
راننده بلدوزر: نمیدونم چطور اين يه ساعت گذشت، يكهو به خودم اومدم و ديدم كار تموم شده، وقتی از دستگاه اومدم پايين، برادر
#قجه_ای با خوشحالی به سمتم دويد.
تصوير دويدن
#حسين_قجه_ای كه در زير انفجارها به سمت راننده بلدوزر میرود را اسلوموشن می بينيم.
#قجه_ای با تمام وجود راننده بلدوزر را در آغوش میگيرد و روی او را میبوسد. بچه ها در پناه خاكريز تازه پناه گرفته اند.
□جاده آسفالت اهواز - خرمشهر
دوربين بر لانگشات بزرگی از جاده حركت میكند و موقعيت های گردان ها را يك به يك نشان میدهد، صدای رسول رضاييان بر اين تصوير شنيده میشود.
صدای رسول: شش روز مقاومت در جهنمی از آتيش، شش روز جنگيدن در اقيانوسی از خون، شش روز ايستادگی در گردبادی از تركش و گلوله. بايد جاده آسفالت حفظ بشه، بايد، بايد...
□اتاق فريبا
حميده و فريبا مانند مجسمه بر جا خشكشان زده و به ضبط چشم دوخته اند. از ضبط صدای بیسيم می آيد.
#حاج_احمد: همت، همت از احمد!
#همت: احمد، همت بگوشم.
#حاج_احمد: همت جان! ما يه مقدار آمبولانس میخوايم، اگه میتونی سريع برامون بفرست به اين طرف آب!
#همت: به حضرت عباس هر چی آمبولانس بود فرستاديم. خود
#ممقانی رو هم فرستاديم جمع كند و همه رو بفرسته جلو، مفهوم شد؟
#حاج_احمد: بله، بله هر چی آمبولانس كه هر جا ديدی، بفرستيد جلو همت جان!
#همت: به روی چشم عزيزم، به روی چشم.
□جاده آسفالت
فرمانده گردانی با فرياد در بیسيم میگويد: آقاجان آب، آب، آب، بچه ها دارن از تشنگی هلاك میشن. اين مهمات هارو چرا نمی فرستيد، ما ديگه مهمات كاليبر سبكمون هم داره ته میكشه!
□بين راه
انبوهی از وانت تويوتا حامل تداركات و مهمات در باتلاق فرو رفته اند و افراد سعی در بيرون آوردن آنها دارند.
□كنار جاده آسفالت
#حاج_احمد با بیسيم صحبت میكند: همت اين آب چی شد، به خدا اين بچه ها دارن از تشنگی زبونشون رو روی خاك ها میكشن، هلاك شدن اين بچه ها برادر من!
□اتاق فريبا
حميده و فريبا با چشمان اشكبار به ضبط می نگرند، صدای
#همت از بیسيم شنيده میشود: به خدا حاجی ما خيلی وقته فرستاديم، اما تو بين راه، رفتن تو آبگرفتگی، الان توی باتلاق گير كردن، نمیتونن جلوتر بيان. بگو از هر گردان، تعدادی نيرو بيان عقب و نخود و لوبيا [مهمات كاليبر سبك] و آب رو از چارپاها تخليه كنن ببرن جلو.
#حاج_احمد: برای اين نيروها ديگه نفس نمونده برادر من. آخه چطور اين همه مسافت رو بياد عقب و جعبه نخود و لوبيا به دوش بگيره و باز اين همه راه رو برگرده.
#همت: چاره ای نيست حاجی جون، چارپاها توی باتلاق گير كردن.
ادامه دارد...
#وقتی_که_کوه_گم_شد #بهزاد_بهزادپور 🆔️ @javid_neshan