🌹بسم الله الرحمن الرحیم
🌹📚وقتی که کوه گم شد
*
#قسمت_۳۵ *
#مجتبی دو شيشه را به دست
#محمدحسين می دهد و می گويد: این دو تا اِتِره بذار طبقه آخر، علامت خطررو هم بهشون بزن.
#رضا: [با ادای گزارشگرها می گويد]: ببين بچه های مردم در اين ديار گلگون كردستان دارن جان فشانی می كنن و از خطه مردپرور مريوان مانند جان شيرين محافظت می كنند اونوقت اين برادر آذربايجانی با جيك جيك، اتر می چينه تو قفسه. علامت خطر رو هم بچسبون روش يه وقت كسی رو جيز نكنه. آخه مرد حسابی اين اتر قيافه اش به خطر مياد؟
#رضا دست می برد و يكی از شيشه ها را برمی دارد و مشغول باز كردن در آن می شود.
#محمدحسين و
#عسكری با ديدن اين عمل
#رضا دستپاچه می شوند و بر سر
#رضا فرياد می كشند.
#محمدحسين: نمه عليين بابا؟!!!
#عسكری: در اونارو واز نكن، داروی بيهوشيه.
#محمدحسين: بابا ور منه ریضا...
#رضا خود را از چنگ
#محمدحسين و
#عسكری رها می كند و دوباره مشغول باز كردن درب شيشه می شود.
#رضا: ما خودمون متخصصِ بيهوشی هستيم، اونوقت تو به اين آب می گی داروی بيهوشی؟!
#عسكری بر سر
#رضا فرياد می كشد:
#رضا به پيغمبر اگه اون شيشه رو برنگردونی گزارش ناجوری به
#برادراحمد می دم.
#رضا: تو اين كارو نمی كنی
#مجتبی جون.
#محمدحسين عصبانی می شود و به سمت در اتاق می رود.
#محمدحسين: بابا بو دلی دی، من ميريم به
#احمد بگم.
با رسيدن
#محمدحسين به در اتاق،
#رضا خطاب به او می گويد: برادر جيك جيك وايستا، بيا بگير، بيا.
#محمدحسين می ايستد و سپس با لبخند به سمت
#رضا می آيد. به محض دراز شدن دست
#محمدحسين،
#رضا شيشه را عقب می كشد.
#رضا: اگه اين داروی بيهوشيه، اول بذار من يه بو بكشم، ببينم جنسش اصله يا تقلبيه.
#محمدحسين با خشم به سمت در می رود،
#رضا در شيشه را باز می كند.
#عسكری (فرياد می كشد): بابا دست وردار
#رضا.
#رضا در حالی كه شيشه را نزديك دهانش می آورد خطاب به
#محمدحسين می گويد: هوی اوغلان! اگه پاتو از اتاق بذاری بيرون، من تا قطره آخر اين شيشه رو می خورم. اونوقت، مرده شور من هم موقع شستن، بيهوش می شه.
#محمدحسين در آستانه در می ايستد و با نگرانی به
#رضا می نگرد.
#محمدحسين: شوما از اين كارا نمی كنو.
#رضا: نه جون داداش، اين كارو می كنم.
#عسكری: خوب حالا كه چی؟
#رضا: هيچی، مگه تو نمی گفتی اگه
#رضا تو وسط اين گلوله و آتيش اين جور جوك نبود، روزها به همه مون سخت می گذشت.
#عسكری: خب بعله، گفتم، اما اين كار تو جوك نيست، ديوونگيه.
#رضا: من می خوام اثبات كنم كه نه خير، اين داروی بيهوشی شما جوكه و بنده همين الان در پيش چشم شما، يه نفس عميق از اون می كشم و خواهيد ديد كه
#سيدرضا_دستواره نه تنها بيهوش نمی شه، كه اتر رو بيهوش می كنه.
#رضا دهانه شيشه را به بينی اش نزديك می كند.
#عسكری ناخودآگاه دستش را جلو می آورد
#محمدحسين با چشم های از حدقه بيرون زده به
#رضا نگاه می كند.
#محمدحسين: ریضا سن الله بوجور المه، او خطرناك دی.
#رضا در حال نزديك كردن دهانه شيشه به بينی.
#رضا: جيك جيك نكن حواسم پرت می شه. بينی
#رضا به دهانه شيشه نزديك می شود.
#محمدحسين وحشت زده می نگرد.
#عسكری كلافه شده.
#عسكری: تو اومدی با ضدانقلاب بجنگی يا اين كه با اتر بيهوش بشی.
#رضا: خدا منو بيهوش خلق كرده، نمی بينی چه جور همه از مجالستِ با من بيهوش می شن.
با رسيدن دهانه شيشه به بينی،
#رضا نفس بسيار عميقی می كشد. و سپس چند لحظه نفس را نگه می دارد چشم های
#محمدحسين و
#عسكری از حدقه بيرون زده و تكان نمی خورد.
#رضا در همان حال كه نفسش را نگه داشته به آرامی در شيشه را می بندد و سپس آرام آرام، نفس حبس شده اش را آزاد می كند و همراه با آزاد شدن نفس، چشم هايش به نرمی شل می شود.
#محمدحسين و
#عسكری با شل شدن اندام
#رضا و به زمين افتادن او، به سمتش می جهند، نخست شيشه را از دست های سست او می گيرند و سپس جسم بی جان
#رضا را با احتياط بر زمين دراز می كنند.
#محمد حسين محكم بر سرش می كوبد.
#محمدحسين: گوردين؟ ددم ياندی؟!!
#عسكری بر صورت
#رضا با پشت دست آهسته چند سيلی می زند.
#عسكری:
#رضا،
#رضا، چشات رو واكن.
صورت
#رضا ساكت و آرام بی هيچ حركتی ديده می شود.
#محمدحسين: ريضا، ريضا، ای وای كول باشوما.
#مجتبی چيكار كونو.
ادامه دارد...
#وقتی_که_کوه_گم_شد #بهزاد_بهزادپور 🆔️ @javid_neshan