🌹بسم الله الرحمن الرحیم
🌹📚وقتی که کوه گم شد
*
#قسمت_۲۴ *
فريبا: با اين آگاهی وسيع و دقيقی كه شما از اين افراد عقده ای در جامعه ما داريد، بايد دويست سيصد نفر از اين افراد مريض جبهه رفته رو مورد مطالعه و بررسی قرار داده باشيد و از نزديك روحيه های بيمار اونها را كالبد شكافی كرده باشيد.
نيما: نيازی به اين كار نيست؛ علم جامعه شناسی و روانشناسی به تو فرمول و قالب می ده.
فريبا: و همين علم به شما می گه كه سوژه و فردرو از نزديك بررسی آزمايشگاهی كن و بعد در فرمول و قالب های تعيين شده بذار، درسته؟
نيما: كه چی؟
فريبا: علم حرف كلی بدون بررسی آزمايشگاهی نمی زنه، علم با ميكروسكوپ به سلول نگاه می كنه، انسان كه كمتر از سلول نيست.
نيما: خوب مقصود؟
فريبا: شما كه اين قدر با قدرت و اطمينان از مريضی و عقده ای بودن تمام اين جبهه رفته ها صحبت می كنيد، بايد حداقل روی ۵۰، ۶۰ هزار نفر از اونها مطالعه و تحقيق آزمايشگاهی از نزديك كرده باشيد. درسته؟
نيما: خوب چرا هی تكرار می كنی؟! فريبا: می شه از شما خواهش كنم اسم ده نفر از اين افراد جبهه رفته رو كه از نزديك مورد مطالعه روانی قرار داديد، نام ببريد.
نيما: چه كمكی به بحث ما می كنه؟
حميده: اگه تو پذيرفتی كه شرط علمی نظر دادن، بررسی ميكروسكوپی و آزمايشگاهی سوژه است، پس بايد حداقل ده نفر از اين مريض های روانی جبهه رفته رو اسم ببری كه خودت از نزديك اونهارو بررسی كردی و به اين نتيجه رسيدی كه همه اونها آدمهای ناهنجار و آنرمالی هستند. نیما: من فقط این رو به شما میگم که واقعاً براتون متأسفم. برای اثبات يك دست نوشته پرت و پلا و مجهول، من رو بازخواست علمی می كنيد!؟ اين يعنی ايست مغزی به دست تبليغات.
فريبا: من فكر می كنم نيماخان شما به جای مطالعه و منطق، فحاشی و شانتاژ كردن براتون اكسيژنه (فريبا از جا برمی خيزد) دوست نداشتم اين حرف رو بزنم، اما بايد بگم برای حميده جون متأسف شدم. پز علمی و روشنفكری دادن اما در منش، چماقی و مستبدانه عمل كردن شيوه انسانهائيه كه عقده حقارت دارند. اين رو به اين دليل می گم، چون شمارو از نزديك مورد مطالعه قرار دادم. اما شما ده ها فحش و اتهام به يك مشت آدم وارد كرديد، كه حتی اسم يك نفر از اونهارو نمی دونيد...
نيما، قاه قاه می خندد اما نيش دار. فريبا در حال بيرون رفتن از اتاق می گويد: اين دست نوشته به قول شما پرت و پلا و مجهول، حداقل من رو علاقه مند كرده كه برم و اين افرادرو از نزديك مورد بررسی قرار بدم و بعد رأی صادر كنم. اما من نمی دونم ذهن شما در چه هوايی تنفس می كنه كه بدون سر سوزنی تحقيق با تمام قدرت رأی صادر می كنيد.
فريبا در آستانه خارج شدن از اتاق می گويد: من به شما پيشنهاد می دم كه به چشم هاتون هم اجازه نگاه كردن بديد؛ فقط به گوش هاتون تكيه نكنيد. خداحافظ حميده جون. من اين چند صفحه باقی مانده رو می خونم و برات می آرم، به اميد ديدار نيماخان.
فريبا در اتاق را می بندد، حميده متفكر و غمزده به دستنوشته های پخش شده در روی ميز خيره می نگرد، نيما نيز شكست خورده اما هنوز مغرور، به حميده نگاه می كند. فضای ساكت اتاق بر نيما سنگينی می كند. ناگهان با صدای بلند شروع به خنده می كند و با لحن صميمی می گويد.
نيما: دختر بانمكيه.
حميده همچنان متفكر و بی حركت به كاغذها می نگرد. نيما جابه جا می شود و در حالی كه اين پا و آن پا می كند از صندلی بلند می شود و با لحنی تمسخرآميز می گويد: به چی فكر می كنی؟... اگه با تعصب هم بخوای قضاوت كنی، بايد رأی رو به نامزدت بدی، نه به دوستت... اينجور نيست؟
حميده همچنان به كاغذها می نگرد. نیما: من اصلاً ناراحت نيستم... من به احساساتی بودن زنها علاقه دارم... به خاطر همين، خوشم می آد وقتی اين جوری خودنمايی می كنن.
حميده به آرامی سرش را بالا می آورد و به نيما می نگرد. نيما از شعاع نگاه حميده، چشمش را می دزدد و اين پا و آن پاكنان كيف دستيش را برمی دارد و در حالی كه به سمت در اتاق می رود می گويد: شب می آم دنبالت شام بريم بيرون.
حميده لبخند تلخی به نيما می زند. نيما در حال بيرون رفتن از اتاق.
نيما: تلخی لبخندت منو آزار نمی ده. چون خوب می شناسمت. شب می بينمت، خداحافظ.
نيما بيرون می رود و حميده به آرامی به كاغذها چشم می دوزد و در فكر فرو می رود.
□اتاق فريبا، شب
فريبا در اتاقش تنها نشسته و سه برگ در دستش ديده می شود. انگشت فریبا تکمه PLAY ضبط را می فشارد، موسيقی بسيار ملايم و با احساسی شروع به نواختن می كند. فريبا نفس عميقی می كشد و به نوشته های صفحه اول چشم می دوزد دوربين همزمان به چشم های فريبا نزديك می شود... كات به...
#محمد_خطه كه با چشمان پر اشك رو به دوربين با تمام احساس صحبت می كند.
ادامه دارد...
#وقتی_که_کوه_گم_شد #بهزاد_بهزادپور 🆔️ @javid_neshan