#عکس_نوشتدوشنبه 3 خرداد 1361 (24 می 1982) - ایران ، خرمشهر :
شهر در آتش و خون است . حاج احمد متوسلیان در حالی که تکیهاش را به عصای مچی داده است ، لنگ لنگان به طرف شهر میرود . از هر طرف صدای گلوله میآید و خمپاره . از کوچههای شهر فریاد الله اکبر به گوش میرسد . نیروهای عراقی که تا ساعتی قبل شدیدا مقاومت می کردند ، حالا سلاح خود را بر زمین انداخته ، گروه گروه دستهای خود را بالا برده و با فریاد « الدخیل الخمینی » خود را به نیروهای ایرانی تسلیم می کنند .
تقی رستگار ، خندان و نفس زنان به طرف حاجی میآید . حاج احمد که او را میبیند ، تعجب می کند . صورت تقی خاک گرفته و برق چشمانش از آن میان پیداست .
به حاجی که میرسد سعی میکند خودش را کنترل کند ، که نمیتواند . ردی از اشک بر گونههای غبار گرفتهاش راه میگشاید . تقی که میخندد ، رو به فرمانده میگوید : « حاجی ! حاجی ! خرمشهر آزاد شد ... آزاد شد ... »
📚کتاب راز احمد
به روایت حمید داود آبادی
#خاطره#سوم_خرداد#جاوید_نشان🚩🆔 @javid_neshan