ترانس افسرده و شهیدصدرزاده
❌حتما بخونيد:
⭕️تو اون دوسالی که با مصطفی هم حجره بودم،
امام زاده اسماعیل شهریار که نزدیک حوزمون بود،
#امام_جماعت نداشت.
🔺منم معمم نبودم، عبا مینداختم میرفتم اونجا نماز
جماعت میخوندم.
❌یه روز یه بنده خدایی،بعداز نماز اومدم پیشم.
دستاش میلرزید؛ رنگش پریده و خیلی مضطرب بود...
گفت میخوام یه چیزی بهتون بگم ولی خیلی نگرانم...
من یه بیماری دارم؛پیش صدتا دکتر و روانشناس هم رفتم ولی حل نشده!
🔺هرچی قرص بوده خوردم و هرچی دستور بوده انجام دادم.
ولی بی فایده است،
پیش خودم گفتم شاید اسلام برام راهکاری متفاوت داشته باشه!
از اینکه به آخوندا بگم میترسیدم،
ولی چون شما هم سنتون کمه و هم
#طلبه هستید، احساس راحتی بیشتری کردم و میخوام که کمکم کنید.
✔️بهش گفتم بگو نگران نباش، ان شاءالله که بتونم کمکت کنم!
⬅️گفت من ترانس هستم!
من خیلی ناراحت شدم!
😔🔹مشکلات روحی و روانیش رو کامل برام گفت.
🔹خودکشی هاشو برام تعریف کرد
😔و خیلی چیزهای دیگه....
🔺 نمیدونستم باید چی بهش بگم.طلبه پایه ۲بودم.
اصلا چیزی بلد نبودم که بخوام بگم...
🔸گفتم شما فردا نماز ظهر هم میتونی بیای پیشم، تا من با چندتا از دوستانم مشورت کنم!!؟
با یه حالت نا امیدی گفت بله میام.
✔اومدم حوزه...
به هرکس از طلبه های پایه بالا میگفتم حرفهای عجیبی میزدن.
میگفتند به ماچه...
میگفتند بره بمیره خاک تو سرش...
بعضی هاشونم میگفتند خودتو به دردسر ننداز...
و....
خیلی تعجب کردم!!!!!
✳️ آخه من اصلا رفته بودم طلبه شده بودم که مشکل مردمو حل کنم. سنگ صبور مردم باشم.
تو کتم نمی رفت این برخورد طلبه های بی معرفت...
🌀موقعه ناهار تو حجره
#مصطفی همبود!
خب چون اونم مثل من پایه۲ بود چیزی بهش نگفته بودم(فکر میکردم نتونه کاری کنه).
♻️سر سفره پَکَر نشسته بودم، بهم گفت چته؟؟؟
از سر درد و دل و ناراحتی از طلبه ها بهش همه چی رو گفتم...
❌گفت اونارو ولشون کن.بسپر به خودم.
خودم و خودت درستش میکنیم.
گفت فردا خودم باهات میام نماز...
مصطفی اون موقعه تازه متاهل شده بود و سرش خیلی شلوغ بود.
ولی...
💢فردا باهام اومد نماز...
رفتارش با اون پسره فوق انتظار من بود.
انقدر
#صمیمی،انقدر از سر
#عشق و
#محبت و
#مهربانی و
#اخلاص بود که انگار داشت با
#خدا عاشقانه حرف میزد....
حرفهایی پر از قدرت و
#روحیه تمام.
♨️پسری که از شدت
#افسردگی شل و ول بود؛موقعه رفتن انگار داشت میرفت به جنگ
#اسرائیل ....
〽️برا فردا دوباره باهاش قرار گذاشت.
چهار پنج روز همین طور می اومدن امامزاده باهم صحبت میکردن، منم فقط گوش میدادم....
🔆بعدشم برد پایگاه بسیجی که خودش فرماندش بود اسمشو نوشت...
❌بعدها بهم گفت محبت خارهارو گل میکنه؛
اینکه بیچاره خار هم نبود آدم بود؛
فقط کسی نبود بهش
#توجه و ابراز محبت کنه...
⬅️با صحبتهای من و محبتهای زیادم خودشو پیدا کرده و داره خیلی از مشکلاتش رو حل میکنه
❌ #حزب_اللهی یعنی این!!!!
❌ #مربی یعنی این!!!
#شهادت نوش جووووووونش
😭من و تو هم باید یادبگیریم
😔@JADMADANI