امروزه انسان برای آنکه از فرامین خرد سرپیچی نکرده باشد، رفتار بخردانه ای داشته باشد و شاهد موفقیت را در آغوش گیرد و آزاد باشد، باید خودش را با جامعه سازگار سازد.
تنــها معنی عشق عبارت است از دل بــه دریا زدن و خود را بــه دست تقدیر سپردن است. این جزئی از طبیعت عشق است که – همان طور که دو هزار سال قبل لوکان بــه آن اشاره کرد و قرن ها بعد فرانسیس بیکن و دیگران حرف لو را تکرار کردند
عشق و مرگ مشابه همدیگر هستند. آنها هیچ تاریخ خاصی ندارند و رویدادهایی در زندگی انسان هستند. رویدادی جداگانه که با دیگر رویداد های مشابه پیوندی ندارند. نمی توان از سلطه ی آنها فرار کرد. آنها در زمان مقرر هجوم می آورند و ما نمی توانیم به زمان آن پی ببریم. آنها ما را غافلگیر می کنند: «عشق و مرگ در بحبوحه ی دلمشغولی های روزمره ی شما از نیستی ظهور خواهند کرد. مسلما از هیچ کاری کوتاهی نمی کنیم تا به علت آنها پی ببریم و سعی می کنیم مقدمات آن ها را بشناسیم».
مصرفکننده بودن باعث میشود که ما تبدیل به فردی شویم که تقریبا همیشه آنچه که خلق و تولید میکنیم در حضور دیگران روی میدهد. بازتولید مهمترین چیزی است که در یک جامعه رخ میدهد. چون بدون آن هیچ نسل آیندهای وجود ندارد و اقتصاد نابود خواهد شد. حال، اقتصاد چه بر سر حس مادری و پدری میآورد؟ این نگاه مصرفی را ایجاد میکند که وظیفهشناسی والدین به این معنی است که آخرین محصولات کودک را خریداری کنند....
با فاصله گرفتن از مشکلات دیگران به اهدافمان نزدیکتر نمی شویم، تنها با کمک یکدیگر می توانیم با بیماری های اجتماعی مبارزه کنیم و گرنه شکست میخوریم. #زیگمونت_باومن 🌏جامعهشناسی👇 🆔@IRANSOCIOLOGY