هر دمي چون ني، از دل نالان، شكوهها دارم
روي دل هر شب، تا سحرگاهان، با خدا دارم
هر نفس آهي است، كز دل خونين
لحظه هاي عمر بيسامان، ميرود سنگين
اشك خونآلود من دامان، ميكند رنگين
به سكوت سرد زمان، به خزان زرد زمان
نه زمان را درد كسي، نه كسي را درد زمان
بهار مردميها دي شد
زمان مهرباني طي شد
آه از اين دمسرديها خدايا
نه اميدي در دل من، كه گشايد مشكل من
نه فروغ روي مهي، كه فروزد محفل من
نه همزبان دردآگاهي
كه نالهاي خورد با آهي
داد از اين بيدرديها خدايا
نه صفايي ز دمسازي به جام مي
كه گرد غم ز دل شويد
كه بگويم راز پنهان
كه چه دردي دارم بر جان
واي از اين بيهمرازي خدايا
وه كه به حسرت عمر گراني سر شد
همچو شراري از دل آذر بر شد و خاكستر شد
يك نفس زد و هدر شد، روزگار من به سر شد
چنگي عشقم راه جنون زد
مردم چشمم جامه به خون زد
آه، دل نهم ز بيشكيبي
با فسون خود فريبي
چه فسون نافرجامي
به اميد بي انجامي
واي از اين افسونسازي خدايا
#ترانه:#جواد_آذر
#خواننده:#استاد_شجریان
@iraniansarafraz