جاوید نام #مهسا_نجفی متولد ۸۱/۴/۲۸ ورزشکار حرفهای ، #برانداز و اکتیو در جنبشهای دانشجویی و خیزش ملی ۱۴۰۱ اول خواستن بوسیله یک تصادف ساختگی بکشنش ولی خواهرش معجزه نجات شد در تلاش بعدی روز دوم شهریور۴۰۲ توی بطری آبش در باشگاه سم کشنده "فسفین" قاطی میکنن و ... 💔 ۲۲🎂🥀 تولدت مبارک دختر جان💔
#علیه_فراموشی براندازان واقعی و گمنام که کمتر ازشون یاد میشه
- رضا محمدحسینی بعد از سالها حبس بدون مرخصی، هنگامی که زمستان گذشته آزادشد، بلافاصله فعالیت خود علیه حکومت را از سر گرفت و به همین دلیل چندان بیرون از زندان نماند!
او در دوره جدید حبس، پدرش را از دست داد و برای شرکت در مراسم هم به او مرخصی ندادند. رضا شجاعانه در برابر جمهوری اسلامی ایستاده است.
روز گذشته کاربران در شبکه اجتماعی ایکس، درباره رضا محمدحسینی نوشتند. آرش صادقی فعال حقوق بشر و زندانی سیاسی سابق نوشت:
«با رضا محمدحسینی در زندان رجایی همبند بودم. رضا برای من نمادی از شجاعت،شرافت و صداقت است. او از حق هر زندانی فارغ از دیدگاهایشان دفاع کرد.بارها بخاطر دفاع ازحقوق دیگران مورد ضرب شتم قرار گرفت،به انفرادی منتقل شد اما از اصول خود کوتاه نیامد. جامعه امروز ما به رضا نیاز دارد.»
وطن زیبندهترین رخت ما بود.یک روز گفتند آلوده است،پس شستند و چلاندند و به بند آویختندش. روز دیگر گفتند قرار است نوری بتابد و خشک شود و بپوشیدش.یش از چهل سال رفت و نوری نتابید.گفتند حکمتیست. پیراهن اما خیستر شد،خیس و چرکین. خیس از خون،از اشک، چرکین از حوادث و طوفان و گردباد. گذشت. گفتند،نه! عریانی به از پوشیدن رخت خیس. گفتیم شاید، بعضی به هرگز هجوم بردند، بسیاری رخت را کشیدند. میرفت تا هزار تکه شود... چه شد؟ ندیدم چه شد، نخواستم که ببینم.دیدم که بعضی گریختیم،بعضی ماندیم،بعضی عاریهپوش،بعضی عریان، همه اما بیوطن
♦️ با دیدن این تصویر که اکنون هم خبرگزاری روسیه با او مصاحبه کرده و هم اغلب خبرگزاریهای حکومتی تصویرش را منتشر کردند، یکبار دیگر با خودمان مرور کنیم آرمیتا برای چه اکنون در کماست؟ #مهسا_امینی برای چه بازداشت و کشته شد؟
⭕️🔥«با هم تکرار کنیم به نام: #اتحاد به نام: #زن_زندگی_آزادی قدرت ما به اتحاد مان است دایه مینا مادر مبارزم بهت افتخار میکنم برای مهمان های عزیزمان به نماد اتحاد هدیه ای برای مادران پر افتخار وطن تقدیم کرد که اسم این هدیه هست آغابانو نماد کرد و قدرت است از طرف دایه مینا مادر مبارزم تشکر میکنم از خانوادی بزرگمان خانواده عمو ماشااالله پدر جاویدنام #محمد_مهدی_کرمی خانواده عمو هاتم پدر جاویدنام #عرفان_خزایی پدر بزرگوار خواهرمان نشان شهامت #یلدا_آقافضلی خانواده بزرگوار #سپهر_اعظمی و آسیب دیده های چشمی قهرمانمان #متین_حسینی#سالار_حق_شناس و حسین همیشه مظلوم ما #حسین_نادربیگی و چندین فعال مدنی»
⭕️🔥خیلی وقت است دلم برای قهرمانی تنگ شده است؛ قهرمانی از آن دست که به طناب دار هم لبخندمیزد.... وقتی به تصویرش نگاه می کنم ؛خود را چه حقیر می بینم... کاش انتخابش ؛انتخاب ما بود!!! اگر مایه ی زندگی بندگیست دوصد بار مردن به از زندگیست.
مگر میشود اینهمه زیبایی و عشق را کشت و خاموش کرد و به خاک سرد سپرد؟ و از خون پاکش نهالی برنیاید؟؟
نهال کوچکی که از خاک پاک تو، دختر زیبای ایران رویید و خون پاکت آنرا آبیاری کرد، درخت تنومند هزاران ساله ای خواهد شد که به شکوفایی تمدن ایران نوین، شهادت خواهد داد...
از خاکستر گرم و عاشق تو، سیمرغی برخواهد خواست که نشان آزادی دختران سرزمین آزادمان خواهد شد....
تندیس تو و همه یارانت بر دروازه های هر شهر ایران نماد آزادی و آزادگی و شجاعت و جسارت زنانه خواهد بود.....
دانشجوی رشته مددکاری اجتماعی در دانشکده علوم بهزیستی و توانبخشی دانشگاه تهران که در ۱۸تیر ۷۸ در اعتراضات کوی دانشگاه تهران بازداشت و به زندان افکنده شد او پس از شکنجه های شدید دست به اعتصاب غذا زد و پس از ۹ روز اعتصاب تر و خشک در ۸ مرداد ۱۳۸۵ در زندان اوین سکته و شهید شد او از فعالان و لیدرهای جنبش دانشجویی در دهه ۷۰ بود و امروز خونش در رگان دانشگاه جوشان است یاد و نامش جاودان
«درد دلهایم؛ شنیدم که زحمت کشیدید و نامه مرا پخش کردید. گفتم کمی بیشتر آشنایتان کنم با زندگیمان. راستش من تا کلاس یازده درس خواندم و الان مدرسه نمیروم، دو برادر کوچکم سواد ندارند، اصلا مدرسه نرفتند. من کار هم نمیکنم چون اگر سرکار بروم برادر کوچکترم تو خونه تنها میمونه. مادربزرگم پیر است و متاسفانه نابینا. بعد از مرگ مادرم زندگیمان سخت شد. الان یکسال هست سر خاک مادرم نرفتیم، چون او را در اهواز خاک کردند و اهواز از ماهشهر خیلی دوره. من از وقتی پدرم زندان رفته او را ندیدم، الان که زندان سپیدار اهوازه ما ملاقات نرفتیم، از برج یازده او را بردند اهواز و هیچکس نتونست ملاقات بره، وقتی هم اینجا بود قبول نمیکرد بریم ملاقاتش، میگفت جای خوبی نیست، نیایید. سعی میکنم هر وقت تونستم بیشتر بنویسم. ممنون از محبت شما.
«درد دلهایم؛ شنیدم که زحمت کشیدید و نامه مرا پخش کردید. گفتم کمی بیشتر آشنایتان کنم با زندگیمان. راستش من تا کلاس یازده درس خواندم و الان مدرسه نمیروم، دو برادر کوچکم سواد ندارند، اصلا مدرسه نرفتند. من کار هم نمیکنم چون اگر سرکار بروم برادر کوچکترم تو خونه تنها میمونه. مادربزرگم پیر است و متاسفانه نابینا. بعد از مرگ مادرم زندگیمان سخت شد. الان یکسال هست سر خاک مادرم نرفتیم، چون او را در اهواز خاک کردند و اهواز از ماهشهر خیلی دوره. من از وقتی پدرم زندان رفته او را ندیدم، الان که زندان سپیدار اهوازه ما ملاقات نرفتیم، از برج یازده او را بردند اهواز و هیچکس نتونست ملاقات بره، وقتی هم اینجا بود قبول نمیکرد بریم ملاقاتش، میگفت جای خوبی نیست، نیایید. سعی میکنم هر وقت تونستم بیشتر بنویسم. ممنون از محبت شما.