. نگاه غمگینت لباس خونینت تنِ پُر از خشمت گلوله در چشمت سقوط پروازت صدای آوازت فرشتههای کبود خفهشده در دود قصهی تلخی بود که آخرش خوب است
گل جوان را هم پرندگان را هم رفیقمان را هم یکییکی کشتند بگو: نمیخواهم! به این شب ممتد به این توهّمِ بد بگو: نمیخواهم! نترس تا به ابد که آخرش خوب است
در انتظار بهار کنار چوبهی دار پس از شکنجهی تن پس از شکنجهی روح به وقت خُرد شدن اگر که شک کردی پس از شکنجهی یار اگر کم آوردی به خاطرت بسپار که آخرش خوب است