ڪانال مدافعان حـرم

#شهیدش
Канал
Логотип телеграм канала ڪانال مدافعان حـرم
@iran_iranПродвигать
15,5 тыс.
подписчиков
79,1 тыс.
фото
58,6 тыс.
видео
104 тыс.
ссылок
ذکر تعجیل فرج رمز نجات بشر است ما بر آنیم که این رمز جهانی بشود... ارسال اخبار و انتقاد و پیشنهاد @shahid_313 @diyareasheghi ❤️آرشیو کانال های شهدا و مدافعان حرم 👉 @lranlran
♡بسم رب الشهید♡

🍃تک فرزند بود و دردانه‌ی پدر و مادر. دلش گیر جهاد اطراف #حرمِ_حضرت_زینب(س) بود طوری‌که حتی تک فرزند بودن و تنها بودن پدر و مادر هم نتوانسته بود شوق او را برای رفتن کم کند. اصرارهایش برای رفتن تمامی نداشت، از طرفی هم کسی از آرزوی او باخبر نبود و همه خیال می‌کردند او یک #بسیجی است که مسئول گروه جهادی #منتظران_موعود است.

🍃اما #محمد منتظر بودن را در عمل معنا کرد و با رجز "بابی انت و امی یا اباعبدالله" رضایت نامه رفتن را گرفت و خود را به کاروان #مجاهدان عمه‌ی سادات رساند. در نبودنش جای خالی‌اش حس می‌شد و گوشه به گوشه‌ی شهر دلتنگ فعالیت‌های #جهادگرانه‌ی محمد بود.

🍃فعالیت‌هایی که همه‌شان سرچشمه‌اش شیرپاک مادر و نان حلال پدر است. #مادر شهید هادی‌نژاد زنی #مقاوم است که سخنانش در روز تشییع پیکر دردانه پسرش خود رجزی بود برای تمامِ #دشمنان. پای صحبت‌های مادرش که می‌نشینی از خوابش برایت تعریف می‌کند؛ همانی که حضرت زینب(س) آمده بود و محمد را از مادرش طلب کرده بود. چند روز بعد پسرش هوای رفتن کرده و مادر نیز با ذکر #یازهرا(س) بساط رفتنش را مهیا می‌کند.

🍃محمد به آرزویش رسید، هم #مدافع_حرم شد و هم شهید. به دوستان #شهیدش پیوست و افتخار فدایی دادن در راه خدا را نصیب پدر و مادرش کرد. جوانِ #خوزستانیِ کشور حسینی‌وار زندگی کرد و حسینی‌وار نیز به استقبال شهادت رفت؛ یعنی حقیقتِ "اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمدِِ و آل محمد". امروز سالروز #شهادت اوست و همه ما محتاج نیم‌نگاهی از قافله‌ی شهداییم، ادرکنی ایها الشهید💔

نویسنده : #اسماء_همت

🌷به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید #محمد_هادی_نژاد

📅تاریخ تولد : ۱۴ آذر ۱۳۶۳
📅تاریخ شهادت : ۱۶ آذر ۱۳۹۴
🕊محل شهادت : حلب، سوریه
🥀مزار شهید : خوزستان، گلزار شهدای آغاجری

#گرافیست_الشهدا

▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
☆بسم ربّ الزهرا(س)☆

🍃عشق #اهل‌بیت(ع) در بندبند وجودش و او را مجنون و شیدا کرده‌بود. این را از تلاش‌هایش برای رفتن هم میشد فهمید. وقتی دید نمی‌تواند از #بندرعباس اعزام شود، خود را به پایگاه بسیج #سیستان‌وبلوچستان رساند. از آنجا به تهران و بعد به دمشق رفت.

🍃صبح روزی که از خانواده‌اش خداحافظی کرد، می‌دانست دیگر برگشتی در کار نیست، اما آنقدر آرام و مطمئن بود که گویی به #ضیافتی خاص دعوت شده‌است. واقعیت هم همین بود. در میدان #سوریه سفره‌ای گسترده شده‌بود برای بندگانی که زمین برای روح بلند آنان کوچک بود.

🍃در شام #۱۲صفر، در عملیاتی که در #حلب رقم خورد، عبدالحمید با تهذیب و #مجاهدت‌ هایی که در طول عمرش انجام داده‌بود، به بلندای اهدافش رسید.*

🍃با آمدن #آقا به خودش می‌آید و سریع روی پاهایش می‌ایستد. اشکی از گوشه چشمش می‌جوشد و گونه‌اش را خیس میکند. هنوز هم باورش برایش سخت است. یاد قول #عبدالحمید می‌افتد: آن روز در بندرعباس گفت تو یکبار دیگر آقا را می‌بینی. من قول میدهم. و او اکنون با دو یادگار همسر #شهیدش در چند متری #رهبر ایستاده‌است. جایی که حتی در خواب هم خودش را آنجا نمی‌دید.

*امام علی(ع): بر بلندای اهداف نرسند، مگر کسانی که اهل #تهذیب(نفس) و مجاهدت‌اند.

نویسنده : #محدثه_کربلایی

🍁به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید #عبدالحمید_سالاری

📅تاریخ تولد : ۱۳۵۵
📅تاریخ شهادت : ۳ آذر ۱۳۹۴
🥀مزار شهید : هرمزگان
🕊محل شهادت : سوریه

#گرافیست_الشهدا

▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
*بسم رب الحسین*

🍃سرفصل امروز، پذیرای نامِ دلنشین فرزندی است از فرزندان #زهرای_مرضیه(س)؛ از «هم المفلحون» آخرت و «السابقون» واقعه ی قرآن!

🍃#سید_علی_موسوی؛ سالهاست در کنار ارباب آرام گرفته و جایی در گلزار شهدای رهنان، هم سفره ی رفقای #شهیدش شده است.

🍃سال ها پیش در چنین روزی، خدا آغوش گشود و ثانیه شماری ها برای وصل یار به پایان رسید؛‌ عاقبت، سجده های عاشقی، آن قنوت های #خالصانه و لبخند همیشگی اش اورا سوار بر پر فرشته ها کرد و به آسمان رساند. دیگر او بود و خالق و تمام آن عاقبت بخیرانی که نزد #مادرسادات(س) روسفید شدند.

🍃امروز، عطر و بوی دفاع او، در کوچه های شهر پیچیده و ما مست #گناه، محروم شده ایم و غافل! او پاسخ «َل_مِن_ناصِر» ارباب را با خون خویش داد؛ ما صدای پیروطلبی اورا با چه پاسخ میدهیم؟!

♡اللهم الرزقنا شفاعة الشهدا یوم الورود♡

یا حق

نویسنده : #اسماء_همت

🌺به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید #سیدعلی_موسوی

📅تاریخ تولد : ۱۳۴۰
📅تاریخ شهادت : ۵ مهر ۱۳۶۰
🥀مزار شهید : گلزار شهدای شهر رهنان

🕊محل شهادت : دارخوئین

#گرافیست_الشهدا

▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
✍️ #تنها_میان_داعش

#قسمت_سی_و_سوم

💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض #داعشی‌ها دوباره انگشتم سمت ضامن رفت.

در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم می‌خواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله می‌شدم مبادا مرا ببینند و شنیدم می‌گفتند :«حرومزاده‌ها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!» و دیگری هشدار داد :«حواست باشه زیر جنازه بمب‌گذاری نشده باشه!»

💠 از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای #مردمی سر رسیده‌اند که مقاومتم شکست و قامت شکسته‌ترم را از پشت بشکه‌ها بیرون کشیدم.

زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره #رزمندگان فقط خودم را به سمت‌شان می‌کشیدم. یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد :«تکون نخور!»

💠 نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید می‌ترسیدند #داعشی باشم و من نفسی برای دفاع از خود نداشتم که #نارنجک را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه #تسلیم بالا بردم و نمی‌دانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم می‌چکید.

همه اسلحه‌هایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد :«#انتحاری نباشه!» زیبایی و آرامش صورت‌شان به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست.

💠 با اسلحه‌ای که به سمتم نشانه رفته بودند، مات ضجه‌هایم شده و فهمیدند از این پیکر بی‌جان کاری برنمی‌آید که اشاره کردند از خانه خارج شوم.

دیگر قدم‌هایم را دنبال خودم روی زمین می‌کشیدم و می‌دیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم :«من اهل #آمرلی هستم.» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند :«پس اینجا چیکار می‌کنی؟»

💠 قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد :«با #داعش بودی؟» و من می‌دانستم حیدر روزی همرزم‌شان بوده که به سمت‌شان چرخیدم و #مظلومانه شهادت دادم :«من زن حیدرم، همون‌که داعشی‌ها #شهیدش کردن!»

ناباورانه نگاهم می‌کردند و یکی پرسید :«کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!» و دیگری دوباره بازخواستم کرد :«اینجا چی کار می‌کردی؟» با کف هر دو دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم :«همون که اول #اسیر شد و بعد...» و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بسته‌اش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم.

💠 کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی می‌دادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :«ببرش سمت ماشین.» و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، #رزمنده‌ای خم شد و با مهربانی خواهش کرد :«بلند شو خواهرم!»

با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازه‌ام را روی زمین می‌کشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمی‌دانستم برایم چه حکمی کرده‌اند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم.

💠 در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست #محاصره آمرلی را هلهله می‌کردند، از شرم در خودم فرو رفته و می‌دیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه می‌کنند که حتی جرأت نمی‌کردم سرم را بالا بیاورم.

از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم می‌زد و این جشن #آزادی بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را می‌سوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست :«نرجس!»

💠 سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه می‌دیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه #عاشقش به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه می‌لرزید.

یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانه‌ام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که #نگران حالم نفسش به تپش افتاد :«نرجس! تو اینجا چی‌کار می‌کنی؟»

💠 باورم نمی‌شد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریه‌هایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را می‌شنوم و حرارت سرانگشت #عاشقش را روی صورتم حس می‌کنم.

با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه می‌زدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود...

#ادامه_دارد


✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد



🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
#مادرانه❤️

چادرش و
دو تیکه آجر
کمی خورد و خوراک و خرما و گلابدان و عکس #شهیدش....
یعنی خونه ی #مادری
فقط
یه مادر میتونه خونه ی مادری رو برداره ببره سرخاک



🌕 @Iran_Iran
🔴 #جانباز شیمیایی دوران دفاع مقدس جناب سرهنگ حاج #حمزه_کیاء شب گذشته دراثر عارضه شیمیایی در بیمارستان بقیه الله (عج) تهران به همرزمان #شهیدش پیوست

🌹ڪانال مدافعان حرم🌹👇
🌐 @Iran_Iran
#سخت_ولی_شیرین

پیام حاج شیخ #علی_عزلتی مقدم برای #شهادت دوست و همرزم #شهیدش

شهید مدافع حرم #علیرضا_جیلان

🌹ڪانال مدافعان حرم🌹👇
🌐 @Iran_Iran
📣پرواز پرستویی دیگر . . .

#حسین_ذبیحی تنها #جانباز قطع نخاع #اردکان به خیل یاران #شهیدش پیوست...

🌹 کانال مدافعان حرم 🌹
@Iran_Iran