چنگ را در عشقِ او از بهرِ آن آموختم
کس نداند نالۀ من، نالۀ من او کند!
جوهر و عصارۀ نگاه مولانا نسبت به موسیقی را، که آن همه در سراسرِ زندگانیِ عاشقانهاش، بدان شیفتگی و دلبستگی داشت، میتوان در همین یک بیت، که ضمن غزلی از غزلیات دیوان شمس، به جلوه درآمده و تابان شده، دریافت. مولانا در این سخن کوتاه، به زیبایی، این نکته را بیان میدارد که چرا برای تقریر اسرار دل و تصنیفِ نواها و نغمههای جانش، جانب موسیقی رفته و زبان موسیقی را بسی بهتر و رساتر از زبان رایج و معمول، وافی به مقصود یافته است. در نگاه مولانا موسیقی، در مواقعی که روح آدمی از پهنۀ خاک به تنگ میآید و اوج میگیرد، عهدهدار تقریر اسراری میشود که زبان، از بیان آن عاجز است. حرف مولانا، نزدیک به همان سخن مشهوری است که در روزگار ما گویی از زبان واگنر نقل کردهاند:
"آنجا که سخن بازمیماند؛ موسیقی آغاز میشود."
شیفتگی مولانا به موسیقی بدان حد بوده که اثر ارجمندش، یعنی مثنوی معنوی را با تصویر موسیقایی از شکوه و شکایت نی آغاز میکند. نایی که در حقیقت، رمزی از وجود خود مولاناست که بر لبان پروردگار قرار گرفته و از شدت و غایت فراق، نالههای جانسوز سر میدهد.
مولانا این معنا را که اشارت نغزی به ماهیت و کارکرد اصیل و حقیقی موسیقی در نزد او دارد، در بیت دلآویزِ دیگری نیز بیان کرده است:
رها کن این سخنها را
بزن مطرب یکی پرده
رَباب و دف به پیش آور،
اگر نَبوَد تو را سُرنا
به قولِ آن سرگشتۀ راه حق، "کلمات ناتوانتر از آنند که محتوای قلب را بیان کنند. حرف زدن فایدهای ندارد. اجازه بده چنگم را بنوازم زیرا چنگ یک دهانِ راستین است و تو باید به وسیلۀ آن با مردم صحبت کنی. بلد نیستی بنوازی؟ من به تو میآموزم."
(سرگشتۀ راه حق: نیکوس کازانتزاکیس، ترجمه منیر جزئی، امیرکبیر، ص 309)
مولانا بارها و بارها پیوندِ شورانگیز بنده با خداوند را از از منظر موسیقایی نگریسته است. گویی در نگاه مولانا هیچ تصویری به این روشنی و شیوایی نمیتوانسته نسبت انسان با خداوند را نمایان سازد. آدمیان را چون نایی بر لبان پروردگار دیدن و یا چون دف و چنگی در کنار و دستان او تجسم کردن، هستی را به سمفونی بزرگ و باشکوهی مُبَدّل میسازد، که همسُرایی و همنوایی با آن، جز با موزون شدن با آن شاهِ موزونِ جهان، شاهی که عاشقانِ موزون میطلبد، میسّر نخواهد بود.
@irajrezaie