#مدرسه_ای_که_من_می_رفتم دبستان امیر نظام هزاوه
یه کار خوب برای پیشاهنگی!
یه روز
که از
مدرسه اومدم خونه پشت در یه عالمه کفش نو دیدم ، معلوم بود
که از شهر اومدن، کفشاشون شهری بود!
در رو
که باز کردم دیدم بله فامیلامون از اراک اومدن . . . خیلی خوشحال شدم ، هنوز کتابام زیر بغلم بود و کش دورشون رو باز نکرده بودم
که این بچه فامیل های اراکی
که دو سه تاشون هم سن و سال خودم بودند گفتند باید ما رو ببری الاغ سواری!
گفتم آخه الاغ سواری هم شد کار؟ !! شما
که ماشین دارید . . .
بی فایده بود، با پا در میانی بزرگترا قرار شد همگی بریم باغ و بچه فامیل های شهری هم سوار الاغ بشند.
پیش خودم گفتم خب ، خیلی هم خوبه، یه پیشاهنگ باید هر روز یه کار خوب انجام بده اونم یه کار خوب جدید.
توی ذهنم حتی انشاء کار خوبم رو هم برای فردا آماده کردم.
الاغ رو آماده کردم، جل و افسار و اینا.
چون کوچه سربالایی بود ترسیدم بچه فامیل های شهری از روی الاغ بیفتند ، بنابراین خودم تنها سوار شدم و تا سر یال
رفتم، بعد هم بچه ها و بزرگتر ها رسیدند سر یال و
من پیاده شدم تا بچه ها یکی یکی سوار بشند، اما این بچه فامیل های شهری نمیتونستد سوار بشن، هر چی
می پریدند تا نصف قد الاغ هم نمیرسیدند ، برای اینکه یادشون بدم چطوری باید سوار بشند، خودم اومدم کنار الاغ و گفتم ببینید اینجوری : پریدم، اما خودم هم نتونستم سوار بشم.
گفتم : فقط میخواستم شما ببینید، قصد سوار شدن نداشتم . دوباره پریدم
که نشد !
من که حسابی به غرورم برخورده بود و نیشخند بچه فامیل های شهری رو هم میدیدم، این دفه با تمام قوا پریدم روی الاغ
که . . . از بالای سر الاغ رد شدم و از اون طرف الاغ افتادم زمین . . .
سریع بلند شدم و گفتم تنگ الاغ شل بود و مشغول سفت کردندش شدم!
به هر صورت سوار شدم و بزرگترها هم به کمک اومدن و بچه فامیل های شهری رو یکی یکی پشت سر
من سوار کردند، الاغ هم معلوم بود
که دیگه حوصله ش سر رفته و هر جور دلش
می خواست
می رفت . . . با یه نهیب و بغل پای
من الاغ از جا کند و چهارنعل . . . بچه فامیل های شهری به دلیل عدم توانایی در حفظ تعادل خودشون یکی یکی و در فاصله های نامنظم از روی الاغ
می افتادند و محکم
می خوردند زمین، یکی با خورجین افتاد، یکی همراه جل الاغ و . . . جیغ و داد و هوار . . . دوباره انشای فردای
من خراب شده بود !!!
✅ حالا پست بعدی رو بخونید
که یکی از همون فامیل های شهری حاضر در الاغ سواری نوشته، یعنی داستان از یه زاویه دیگر
👇👇👇ایرج احمدی هزاوه
@Irajahmadihezave #ایرج_احمدی_هزاوه