#نیایشخداجانم،
خدای خوبِ من!
میدانم هرگز آنطور که باید، نبودهام.
بندههایت مرا این کردهاند.
عصیانِ من، در مقابل بندگانت دست خودم نیست!
من دوست دارم آنطور بپرستمات که خودم میخواهم نه با گفتارِ بندگانت...
میدانی، وقتی لحظهای نفسم را نگه میدارم، چشمهایم را میبندم و دستم را بالای قلبم میگذارم.
صدای تُپتُپ قلبم، شدتاش و... باعث میشود به تو نزدیکتر شوم.
میدانی، وقتی دستم بالای قلبم است، احساس میکنم بیشتر از هروقت دیگر به تو نزدیک هستم.
ناگهان بغض میکنم، دلم فورانِ اشکهای را میخواهد که پایان نیامده است.
خداجانم!
توهم از من بیزاری؟
نیستی!
خداجان،
نمیخواهم باتو رسمی باشم، زیرا، زیر رابطههای رسمی مرزها کشیده شدهاند. من آدم طبیق قانون و یا اصوالی نیستم.
دوست دارم آنطور که میخواهم تورا دوست داشته باشم.
راستی، برایت گفتم وقتی طرف آسمان میببینم حس میکنم بهسویم لبخند میزنی؟!
گفته بودم وقتی ناراحت میباشم آسمانت، مهتابت، ستارههایت...
حالم را بهتر میکنند؟!
ای حاکم قلبها؛
ای پادشاهِ پادشاهان،
ای نزدیکتر از شاهرگها،
ای آنکه حساب نفسهایم دست توست!
اینکه همیشه دستانِ کوچک و نحیفام را سخت فشردی و با حس آرامش قلبی برایم فهماندی که با من هستی. دانستم که خوشبختترین دختر دنیا هستم؛ چرا که، تو همراه من هستی. که در میانِ جمعیت زمین، مرا برای بندگی برگزیدی.
شاید گاهی سخت باشد، گاهی شرمندهات میشوم وقتی میببینم صبور نبودهام و نیستم.
میخواهم از جام صبوری بخورم،
ولی میببینم برای من، حتا آخرین قطرهاش هم نمانده است.
پس بگو من میتوانم صبور باشم؟!
پروردگارِ من و آسمان!
شکرگزارم برای بودنت، در لحظات سهل و سختِ من.
#مقدسه_اکبری#15JaJan2025#21:24PM
@Imi3s_writer