Imam__mahdi313

#درمانگاه
Канал
Логотип телеграм канала Imam__mahdi313
@imam_Mahdi255Продвигать
420
подписчиков
5,08 тыс.
фото
5,03 тыс.
видео
521
ссылка
کانال الصمصام المنتقم / شمشیر انتقام گیرنده . سلامتی امام الزمان مهدی فاطمه عج الله صلوات جانم فدای امام سید علی خامنه‌ای @he313
Forwarded from Imam__mahdi313
ششم تیر ماه سال ۱۳۶۰
#آیت_الله_خامنه_ای #ترور شد!
یکدفعه میکروفن شروع کرد به سوت کشیدن و.... (قسمت اول) .
.
بعد از پیروزی #انقلاب _سلامی، استکبار جهانی که منافع خود را در منطقه از دست رفته می دید روش های مختلفی را برای براندازی نظام جمهوری اسلامی به کار گرفت، از جمله غیر انسانی ترین آنها می توان به برنامه سازمان جاسوسی #آمریكا (CIA#) به نام طرح فونیكس (phoenix) با هدف مقابله با انقلاب اسلامی مردم ایران اشاره کرد
.
بر اساس این طرح، باید سران نظام نوپای اسلامی از میان برداشته می‌شدند تا جمهوری اسلامی به زانو درآید. یکی از این قربانیان #امام_جمعه وقت تهران بودند که در تاریخ ششم تیر ماه سال 1360 مورد سوء قصد منافقین کوردل قرار گرفتند.
.
.
#جماران: چهار پنج روزی از عزل بنی‌صدر می‌گذشت. جنگ و شورش منافقین بعد از اعلامیه‌ی جنگ مسلحانه با جمهوری اسلامی، بحث داغ محافل بود. آیت‌الله خامنه‌ای از جبهه‌ها مستقیماً خدمت امام رسیده بودند و بعد از دیدار، طبق برنامه‌ی شنبه‌‌ها عازم یکی از مساجد جنوب‌شهر برای سخنرانی بودند
.
.

خودرو حامل آیت‌الله خامنه‌ای که از جماران حرکت می‌کرد، آن روز مهمان ویژه‌ای داشت؛ خلبان #شهید_عباس_بابایی که می‌خواست درد دل‌هایش را با نماینده‌ی امام در شورای عالی دفاع در میان بگذارد، همراه ایشان بود. آن‌ها نیم‌ساعت زودتر از اذان به #مسجد_ابوذر رسیدند و گفت‌وگو در مسجد ادامه پیدا کرد.
.
مسجد ابوذر
نماز ظهر تمام شد و آقا به پشت تریبون رفتند؛ نمازگزاران همان‌طور منظم در صفوف نشسته بودند. سخنران مقدمه‌ای می‌چیند تا به این‌جا می‌رسد که امروز شایعات فراوانی بین مردم پخش شده. فردی با قد متوسط، موهای فر و کت و پیراهن چهارخانه و صورتی با ته‌ریش مختصر که آن روزها کلیشه‌ی چهره‌ی خیلی از جوانان بود، ضبط صوت به دست خودش را به تریبون رساند. ضبط را گذاشت روی تریبون؛ درست مقابل قلب سخنران! دستش را گذاشت روی دکمه‌ی Play؛ شاسی مثل حالت پایان نوار، تق تق صدا کرد و روشن نشد. به دقیقه نکشید که بلندگو شروع کرد به سوت کشیدن. آقا گفتند: آقا این بلندگو را تنظیم کنید! بعد خودشان را به سمت چپ کشیدند و از پشت تریبون کمی عقب آمدند.......
ترور امام خامنه‌ای در سال ۱۳۶۰ .
(حضرت آقا: "در زمان #امیرالمؤمنین، #زن در همه‌ی جوامع بشری- نه فقط در میان #عرب‌ها- مظلوم بود. نه می‌گذاشتند درس بخواند، نه می‌گذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسایل سیاسی تبحر پیدا بکند. نه ممکن بود در میدان‌های..." انفجارررررررررررر) .

سخنران که رو به جمعیت و پشت به قبله بود، با یک چرخش 45 درجه‌ای به طرف چپ جایگاه افتاد. اولین محافظ خودش را به بالای سر آقا ‌رساند و با توجه به کوچک بودن محیط مسجد، ایشان را به تنهایی بیرون ‌برد. امام جماعت متحیر، وسط #مسجد مانده بود؛ که چشمش به یک ضبط صوت افتاد. ضبط عین یک کتاب، دو تکه شده بود و روی جداره‌ی داخلی‌‌اش با ماژیک قرمز نوشته بودند:
"عیدی گروه #فرقان به جمهوری اسلامی!
.
.
#درمانگاه !
بیرون از مسجد، در آغوش #محافظ، آقا لحظاتی به هوش آمدند، سرشان را آوردند بالا، اما زود سرشان افتاد. #بلیزر #سفید حفاظت آن روز انگار ترمز نداشت و با سرعتی غیرقابل تصور می‌راند! در خیابان قزوین، خودرو به یک درمانگاه کوچک رسید. پنج نفر با قیافه‌ی خون‌آلود و اسلحه به دست، وارد درمانگاه شدند و آقا را روی دست این طرف و آن طرف می‌بردند. با آن صورت خون‌آلود، کسی آقا را نمی‌شناخت.
دکتر با گوشی، ضربان قلب را گرفت؛ "نمی‌شود کاری کرد!" محافظ‌ها با سرعت به سمت در خروجی می‌رفتند که پرستاری از راه رسید: "کی‌ هستند ایشان؟ دارند تمام می‌کنند!" اسم آقای خامنه‌ای را که شنید، گفت: "ببریدشان بیمارستان؛ اما یک کپسول اکسیژن هم با خودتان ببرید!"
.
. در راه #بیمارستان
.

انگار کسی صدایش را نمی‌شنید. کپسول را برداشت و خودش را به ماشین رساند. "آقا این کپسول لازمتان است!" کپسول همراه چرخ و چارچوب آهنی بود؛ نمی‌شد راحت حملش کرد؛ داخل اتاق ماشین هم نمی‌رفت. روی لبه‌ی رکاب ماشین پایه‌های کپسول را تکیه دادند؛ پرستار هم نشست بالای سر آقا؛ در تمام راه، کپسول اکسیژن را روی بینی ایشان نگه داشت و به همه دلداری می‌داد. "حالا کجا برویم!؟" به ذهن پرستار "بیمارستان بهارلو" رسید؛ پل جوادیه.
.
.

ماشین ترمز نداشت انگار... محافظ بیسیم را برداشت؛ "مرکز 50- 50!" این رمزِ آماده‌باش بود؛ "حافظِ هفت مجروح شده". بعد چیزی به ذهنش رسید: "با مجلس تماس بگیر!" خدا رحمت کند فیاض‌بخش را اسم چند نفر دیگر از پزشک‌های مجلس را هم به زبان آورد: منافی، زرگر و... "بگو بیایند بیمارستان بهارلو!"
. #بیمارستان_بهارلو

ماشین از در عقب بیمارستان وارد محوطه‌ ‌شد. "آقا این‌جا دکتر دارید؟" دکتر محجوبی از همدان به بهارلو آمده بود؛ جراحی‌ داشت و دستش را می‌شست که از اتاق عمل خارج شود. آقا را که با آن وضع دید، خیلی سریع د
Forwarded from Imam__mahdi313
ششم تیر ماه سال ۱۳۶۰
#آیت_الله_خامنه_ای #ترور شد!
یکدفعه میکروفن شروع کرد به سوت کشیدن و.... (قسمت اول) .
.
بعد از پیروزی #انقلاب _سلامی، استکبار جهانی که منافع خود را در منطقه از دست رفته می دید روش های مختلفی را برای براندازی نظام جمهوری اسلامی به کار گرفت، از جمله غیر انسانی ترین آنها می توان به برنامه سازمان جاسوسی #آمریكا (CIA#) به نام طرح فونیكس (phoenix) با هدف مقابله با انقلاب اسلامی مردم ایران اشاره کرد
.
بر اساس این طرح، باید سران نظام نوپای اسلامی از میان برداشته می‌شدند تا جمهوری اسلامی به زانو درآید. یکی از این قربانیان #امام_جمعه وقت تهران بودند که در تاریخ ششم تیر ماه سال 1360 مورد سوء قصد منافقین کوردل قرار گرفتند.
.
.
#جماران: چهار پنج روزی از عزل بنی‌صدر می‌گذشت. جنگ و شورش منافقین بعد از اعلامیه‌ی جنگ مسلحانه با جمهوری اسلامی، بحث داغ محافل بود. آیت‌الله خامنه‌ای از جبهه‌ها مستقیماً خدمت امام رسیده بودند و بعد از دیدار، طبق برنامه‌ی شنبه‌‌ها عازم یکی از مساجد جنوب‌شهر برای سخنرانی بودند
.
.

خودرو حامل آیت‌الله خامنه‌ای که از جماران حرکت می‌کرد، آن روز مهمان ویژه‌ای داشت؛ خلبان #شهید_عباس_بابایی که می‌خواست درد دل‌هایش را با نماینده‌ی امام در شورای عالی دفاع در میان بگذارد، همراه ایشان بود. آن‌ها نیم‌ساعت زودتر از اذان به #مسجد_ابوذر رسیدند و گفت‌وگو در مسجد ادامه پیدا کرد.
.
مسجد ابوذر
نماز ظهر تمام شد و آقا به پشت تریبون رفتند؛ نمازگزاران همان‌طور منظم در صفوف نشسته بودند. سخنران مقدمه‌ای می‌چیند تا به این‌جا می‌رسد که امروز شایعات فراوانی بین مردم پخش شده. فردی با قد متوسط، موهای فر و کت و پیراهن چهارخانه و صورتی با ته‌ریش مختصر که آن روزها کلیشه‌ی چهره‌ی خیلی از جوانان بود، ضبط صوت به دست خودش را به تریبون رساند. ضبط را گذاشت روی تریبون؛ درست مقابل قلب سخنران! دستش را گذاشت روی دکمه‌ی Play؛ شاسی مثل حالت پایان نوار، تق تق صدا کرد و روشن نشد. به دقیقه نکشید که بلندگو شروع کرد به سوت کشیدن. آقا گفتند: آقا این بلندگو را تنظیم کنید! بعد خودشان را به سمت چپ کشیدند و از پشت تریبون کمی عقب آمدند.......
ترور امام خامنه‌ای در سال ۱۳۶۰ .
(حضرت آقا: "در زمان #امیرالمؤمنین، #زن در همه‌ی جوامع بشری- نه فقط در میان #عرب‌ها- مظلوم بود. نه می‌گذاشتند درس بخواند، نه می‌گذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسایل سیاسی تبحر پیدا بکند. نه ممکن بود در میدان‌های..." انفجارررررررررررر) .

سخنران که رو به جمعیت و پشت به قبله بود، با یک چرخش 45 درجه‌ای به طرف چپ جایگاه افتاد. اولین محافظ خودش را به بالای سر آقا ‌رساند و با توجه به کوچک بودن محیط مسجد، ایشان را به تنهایی بیرون ‌برد. امام جماعت متحیر، وسط #مسجد مانده بود؛ که چشمش به یک ضبط صوت افتاد. ضبط عین یک کتاب، دو تکه شده بود و روی جداره‌ی داخلی‌‌اش با ماژیک قرمز نوشته بودند:
"عیدی گروه #فرقان به جمهوری اسلامی!
.
.
#درمانگاه !
بیرون از مسجد، در آغوش #محافظ، آقا لحظاتی به هوش آمدند، سرشان را آوردند بالا، اما زود سرشان افتاد. #بلیزر #سفید حفاظت آن روز انگار ترمز نداشت و با سرعتی غیرقابل تصور می‌راند! در خیابان قزوین، خودرو به یک درمانگاه کوچک رسید. پنج نفر با قیافه‌ی خون‌آلود و اسلحه به دست، وارد درمانگاه شدند و آقا را روی دست این طرف و آن طرف می‌بردند. با آن صورت خون‌آلود، کسی آقا را نمی‌شناخت.
دکتر با گوشی، ضربان قلب را گرفت؛ "نمی‌شود کاری کرد!" محافظ‌ها با سرعت به سمت در خروجی می‌رفتند که پرستاری از راه رسید: "کی‌ هستند ایشان؟ دارند تمام می‌کنند!" اسم آقای خامنه‌ای را که شنید، گفت: "ببریدشان بیمارستان؛ اما یک کپسول اکسیژن هم با خودتان ببرید!"
.
. در راه #بیمارستان
.

انگار کسی صدایش را نمی‌شنید. کپسول را برداشت و خودش را به ماشین رساند. "آقا این کپسول لازمتان است!" کپسول همراه چرخ و چارچوب آهنی بود؛ نمی‌شد راحت حملش کرد؛ داخل اتاق ماشین هم نمی‌رفت. روی لبه‌ی رکاب ماشین پایه‌های کپسول را تکیه دادند؛ پرستار هم نشست بالای سر آقا؛ در تمام راه، کپسول اکسیژن را روی بینی ایشان نگه داشت و به همه دلداری می‌داد. "حالا کجا برویم!؟" به ذهن پرستار "بیمارستان بهارلو" رسید؛ پل جوادیه.
.
.

ماشین ترمز نداشت انگار... محافظ بیسیم را برداشت؛ "مرکز 50- 50!" این رمزِ آماده‌باش بود؛ "حافظِ هفت مجروح شده". بعد چیزی به ذهنش رسید: "با مجلس تماس بگیر!" خدا رحمت کند فیاض‌بخش را اسم چند نفر دیگر از پزشک‌های مجلس را هم به زبان آورد: منافی، زرگر و... "بگو بیایند بیمارستان بهارلو!"
. #بیمارستان_بهارلو

ماشین از در عقب بیمارستان وارد محوطه‌ ‌شد. "آقا این‌جا دکتر دارید؟" دکتر محجوبی از همدان به بهارلو آمده بود؛ جراحی‌ داشت و دستش را می‌شست که از اتاق عمل خارج شود. آقا را که با آن وضع دید، خیلی سریع د
Imam__mahdi313
📹ببينيد| رهبرانقلاب: وقتی خوب شدم با خودم گفتم حتما خدای متعال از من توقعی دارد ⚠️ آخرين سخنان ايشان قبل از ترور در سال۶۰ 🌹 شعری که یکی از دانشجویان در این باره خواند ☑️ @imam_mahdi255
ششم تیر ماه سال ۱۳۶۰
#آیت_الله_خامنه_ای #ترور شد!
یکدفعه میکروفن شروع کرد به سوت کشیدن و.... (قسمت اول) .
.
بعد از پیروزی #انقلاب _سلامی، استکبار جهانی که منافع خود را در منطقه از دست رفته می دید روش های مختلفی را برای براندازی نظام جمهوری اسلامی به کار گرفت، از جمله غیر انسانی ترین آنها می توان به برنامه سازمان جاسوسی #آمریكا (CIA#) به نام طرح فونیكس (phoenix) با هدف مقابله با انقلاب اسلامی مردم ایران اشاره کرد
.
بر اساس این طرح، باید سران نظام نوپای اسلامی از میان برداشته می‌شدند تا جمهوری اسلامی به زانو درآید. یکی از این قربانیان #امام_جمعه وقت تهران بودند که در تاریخ ششم تیر ماه سال 1360 مورد سوء قصد منافقین کوردل قرار گرفتند.
.
.
#جماران: چهار پنج روزی از عزل بنی‌صدر می‌گذشت. جنگ و شورش منافقین بعد از اعلامیه‌ی جنگ مسلحانه با جمهوری اسلامی، بحث داغ محافل بود. آیت‌الله خامنه‌ای از جبهه‌ها مستقیماً خدمت امام رسیده بودند و بعد از دیدار، طبق برنامه‌ی شنبه‌‌ها عازم یکی از مساجد جنوب‌شهر برای سخنرانی بودند
.
.

خودرو حامل آیت‌الله خامنه‌ای که از جماران حرکت می‌کرد، آن روز مهمان ویژه‌ای داشت؛ خلبان #شهید_عباس_بابایی که می‌خواست درد دل‌هایش را با نماینده‌ی امام در شورای عالی دفاع در میان بگذارد، همراه ایشان بود. آن‌ها نیم‌ساعت زودتر از اذان به #مسجد_ابوذر رسیدند و گفت‌وگو در مسجد ادامه پیدا کرد.
.
مسجد ابوذر
نماز ظهر تمام شد و آقا به پشت تریبون رفتند؛ نمازگزاران همان‌طور منظم در صفوف نشسته بودند. سخنران مقدمه‌ای می‌چیند تا به این‌جا می‌رسد که امروز شایعات فراوانی بین مردم پخش شده. فردی با قد متوسط، موهای فر و کت و پیراهن چهارخانه و صورتی با ته‌ریش مختصر که آن روزها کلیشه‌ی چهره‌ی خیلی از جوانان بود، ضبط صوت به دست خودش را به تریبون رساند. ضبط را گذاشت روی تریبون؛ درست مقابل قلب سخنران! دستش را گذاشت روی دکمه‌ی Play؛ شاسی مثل حالت پایان نوار، تق تق صدا کرد و روشن نشد. به دقیقه نکشید که بلندگو شروع کرد به سوت کشیدن. آقا گفتند: آقا این بلندگو را تنظیم کنید! بعد خودشان را به سمت چپ کشیدند و از پشت تریبون کمی عقب آمدند.......
ترور امام خامنه‌ای در سال ۱۳۶۰ .
(حضرت آقا: "در زمان #امیرالمؤمنین، #زن در همه‌ی جوامع بشری- نه فقط در میان #عرب‌ها- مظلوم بود. نه می‌گذاشتند درس بخواند، نه می‌گذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسایل سیاسی تبحر پیدا بکند. نه ممکن بود در میدان‌های..." انفجارررررررررررر) .

سخنران که رو به جمعیت و پشت به قبله بود، با یک چرخش 45 درجه‌ای به طرف چپ جایگاه افتاد. اولین محافظ خودش را به بالای سر آقا ‌رساند و با توجه به کوچک بودن محیط مسجد، ایشان را به تنهایی بیرون ‌برد. امام جماعت متحیر، وسط #مسجد مانده بود؛ که چشمش به یک ضبط صوت افتاد. ضبط عین یک کتاب، دو تکه شده بود و روی جداره‌ی داخلی‌‌اش با ماژیک قرمز نوشته بودند:
"عیدی گروه #فرقان به جمهوری اسلامی!
.
.
#درمانگاه !
بیرون از مسجد، در آغوش #محافظ، آقا لحظاتی به هوش آمدند، سرشان را آوردند بالا، اما زود سرشان افتاد. #بلیزر #سفید حفاظت آن روز انگار ترمز نداشت و با سرعتی غیرقابل تصور می‌راند! در خیابان قزوین، خودرو به یک درمانگاه کوچک رسید. پنج نفر با قیافه‌ی خون‌آلود و اسلحه به دست، وارد درمانگاه شدند و آقا را روی دست این طرف و آن طرف می‌بردند. با آن صورت خون‌آلود، کسی آقا را نمی‌شناخت.
دکتر با گوشی، ضربان قلب را گرفت؛ "نمی‌شود کاری کرد!" محافظ‌ها با سرعت به سمت در خروجی می‌رفتند که پرستاری از راه رسید: "کی‌ هستند ایشان؟ دارند تمام می‌کنند!" اسم آقای خامنه‌ای را که شنید، گفت: "ببریدشان بیمارستان؛ اما یک کپسول اکسیژن هم با خودتان ببرید!"
.
. در راه #بیمارستان
.

انگار کسی صدایش را نمی‌شنید. کپسول را برداشت و خودش را به ماشین رساند. "آقا این کپسول لازمتان است!" کپسول همراه چرخ و چارچوب آهنی بود؛ نمی‌شد راحت حملش کرد؛ داخل اتاق ماشین هم نمی‌رفت. روی لبه‌ی رکاب ماشین پایه‌های کپسول را تکیه دادند؛ پرستار هم نشست بالای سر آقا؛ در تمام راه، کپسول اکسیژن را روی بینی ایشان نگه داشت و به همه دلداری می‌داد. "حالا کجا برویم!؟" به ذهن پرستار "بیمارستان بهارلو" رسید؛ پل جوادیه.
.
.

ماشین ترمز نداشت انگار... محافظ بیسیم را برداشت؛ "مرکز 50- 50!" این رمزِ آماده‌باش بود؛ "حافظِ هفت مجروح شده". بعد چیزی به ذهنش رسید: "با مجلس تماس بگیر!" خدا رحمت کند فیاض‌بخش را اسم چند نفر دیگر از پزشک‌های مجلس را هم به زبان آورد: منافی، زرگر و... "بگو بیایند بیمارستان بهارلو!"
. #بیمارستان_بهارلو

ماشین از در عقب بیمارستان وارد محوطه‌ ‌شد. "آقا این‌جا دکتر دارید؟" دکتر محجوبی از همدان به بهارلو آمده بود؛ جراحی‌ داشت و دستش را می‌شست که از اتاق عمل خارج شود. آقا را که با آن وضع دید، خیلی سریع د