خیلی عجیبه که خاطرات هم مثل مواد هستن. دوباره دوست داری همون اتفاق بیفته، که دوباره اون دوپامین ترشح شه، اون حس لذت (شایدم نوستالژی ) رو دوباره تجربه کنی؛ درحالی که الانش خودت تو همون موقعیت هستی و متوجه نیستی. وقتی شرايط به کل تغییر میکنه حسرت میخوری که اون حس و شرايط برگرده. تازه چشمات باز میشه.
You don't know what you got until it's gone.
امان از عواطف و ذهن آدمیزاد
البته این مصداق در حال زندگی نکردنه؛ یا همه اش در آیندهای یا در گذشته.
درست که آدم همیشه اولین هاش یادش میمونه، ولی میتونه منجر به مقایسه های اشتباه هم بشه.
شاید دوست داشته باشم برگردم به اون سال، زندگیم مثل اون موقع باشه (که عملا زندگی ام هیچ فرقی با اون موقع نداره و خیلی هم بهتره)، امااااا اصلا نمیخوام برگردم ، چون از این آرمیتایی که الان هستم به شدت راضی ترم. تو بعضی موارد شاید بهم ریخته تر باشم ولی خب میتونم بگم پخته تر شدم؟! و اینو بیشتر دوست دارم.
شاید اینجوری دلیل بیاری که چرا آره چرا نه حقیقت برات آشکار شه و رها کنی.(گویا داره کار میکنه) منکرش نیستم که کلا بذاری کنار، اون احساس نوستالژی یا دلتنگی که قلبت رو فشار میده جالبه ولی هرچیزی جا و حد خودش:>
عاقا من کلا یه چیزایی مینویسم، با توجه به درگیری های ذهنیم.
#آرمیتا_نوشت @ignitemymind 🎆