سی بَچِیَل " وحدتیه" ( برای اهالی وحدتیه) "برازجون" مثل
بوشهرِ سی مو برازجونیل( برای ما برازجانی ها) و تهرون سی بوشهری و استانبول سی بچه تهرون ...
مسخره نی ؟
واقعا مسخره نی ای مملکتکو کاکو؟
_ ها !خیلی خیلی مسخرس!
ولی خوشحالم که می بینم از نظر یکی دیگه جز خودم هم این وضعیت مسخره و فاجعه واره ...
■
ساعت هفت صبح اتوبوس فلکه گنجی پیادم کرد ،گفتم الان اگه مستقیم برم کلانتری خیلی زود می رسم و باید یک ساعت منتظر بمونم مامور صبحونه بخوره و انشالله _ ماشالله کارُ شروع کنه و یه حاضری سیم بزنه ...
یک چای از ساندویچی بین راهیا گرفتم و بعدش پیاده حرکت کردم سمت دژ که همون هشت و نیم برسم کلانتری ،
همینجور که داشتم آروم به سمت دژ ( پیاده ) حرکت می کردم،متوجه شدم یک خانم داره صدام می کنه
یک خانم جوان با تیپ امروزی(مانتوی رنگی و یک شال نازک که کمتر از نصف موهاش پوشونده بود) ،از یک پراید مشکی خیلی داغون اومد بیرون و گفت :
کاکو شهر میری برسونُمِت
.
تو تهران مسافر کشی خانمهای جوان دیگه عادی شده واسه همه،ولی برام جالب بود تو این شهر کوچک،یک خانم داره صبح زود و تو این محله مسافرکشی می کنه ..
سوار شدم
یک دختر هشت _ نه ساله هم با مانتو مقنعه/ تیپ مدرسه جلو نشسته بود،
خانم راننده گفت :
کاکو اگه عجله نداری،اول دخترکو ی برسونم مدرسه
_نه عجله ندارم،اتفاقا دیرتر برسم بهتره ...
دخترکو رو رسوندیم مدرسه و بهش گفت تعطیل شدید جایی نرو،خوم میام پِیِت...
سر صحبتُ باز کرد :
دخترکو برادرزادمه،من و کاکام هم تو همی مدرسه کو درس خوندیم
_ چه جالب !،تو مدرسه های اینجا دختر و پسر با هم درس تو یک مدرسه درس می خونن؟
خندید : نه کاکو ،اینجا ایرانه!
جدا جدا ! زمان کاکام پسرونه بود ،زمان ما دخترونه شد !
کاکام دهه شصتیه،خوم دهه هفتادی ،البته از بس شکسته شدم کسی باورش نمیشه دهه هفتادی باشم !
_ نه اتفاقا همون دهه هفتادی بهتون می خوره
_ مرسی ، ولی واقعا از وقتی شروع به کار کردم پیرم کردن!،از بس حرف مفت پشتم درآوردن، میدونی؟
اینجا با تهرون فرق داره کاکو ،شما تهرونی هستی؟
حرف زدنت که شبیه تهرونیاس!
_بله ! در تهران متولد و بزرگ شدم ، اما یک ساله که اینجا هستم و تا یک سال دیگه هم حداقل مهمون شما هستم...
_ پس تا حدی با مردم اینجا آشنا شدی، البته نسلهای جدید با کار کردن خانمها مشکل ندارن ولی بعضیا هنوز تو دوران " زن باس تو مطبخ باشه" سیر می کنن ...
آنقدر سیم حرف درآورن که خستم کردن،ولی ادامه دادم و حالا داره کم کم جا میافته
حالا دهه هشتادیا اوضاعشون از ما بهتره،راحت دخترا موتور سواری می کنن ،شب دیر بیان خونه کمتر غرغر می شنون،دانشگاه رفتنشون راحت تر شده و دیگه جا افتاده ،ولی ما خیلی سوختیم تا جا بندازیم...
حالا تازه اینجا برازجونه و تقریبا شبیه مرکز استان،شهرهای کوچکتر مثل وحدتیه و آب پخش خیلی سخت تره،مخصوصا که خیلیهاشون مجبورن بیان تو برازجون یا
بوشهر کار کنن،،راه دور،کمبود وسیله حمل و نقل عمومی و از همه بدتر حرف فضولا...
دختری که بخواد از وحدتیه بیاد برازجون سی کار،باید صبح خیلی زود خودشو برسونه به ای مینی بوس داغونا،غروبم با همینا برگرده،مینی بوسا مال چهل/ پنجاه سال پیشه ،دود می زنه تو اتاقش،سردرد می گیری ،تاکسی هم گرونه،هم کم ،هم به اندازه مینی بوس برا دخترا امن نی...
تازه تهشم تونستی کار کنی و دستت تو جیب خودت باشه ،دلخوشی نیست که
سی مو همین کار تفریحم هست ولی خو ببین خودت،اینجا همسنای ما چه تفریحی دارن ؟
یه سینمای داغون تو شهر هست ،فیلماش واسه ده سال پیشه ،از بس خلوته که فوقش هفته ای یه بار اجرا داشته باشه ،تئاتر بخوای باید بری
بوشهر،کنسرت بخوای باید بری
بوشهر ،اونم با این گرونی کی پولش می رسه؟
حالا تازه ما وضعمون از شهرهای کوچکتر بهتره،
سی بچیل وحدتیه برازجون مثل بوشهره سی مو برازجونیل و تهرون سی بوشهری....
#بوشهر_برازجان_وحدتیه #وحدتیه #برازجان #بوشهر#تبعیضسهیل عربی
@hw_tf